Tuesday, October 19, 2004

* ما د ر *

فکر کردم شاید خواب باشد .آرام وبا احتیاط کلید را در قفل در چرخاند م و درحالیکه سعی میکردم وزن
بد نم را روی پاهایم تقلیل دهم واز زوزه کشیدن چوب های فرسودهُ کف راهرو جلوگیری کنم ، خود را به اطاق نشیمن رساندم . معمولا در یک چنین ساعتی از روز به خانه نمی آمدم . از د یدن صحنه ای که پیش چشمانم بود یکه خوردم . باورم نمیشد که مادر را بعد از این همه سال در یک چنین وضعی غافلگیر کنم نمی دانم متوجه ورود من شد یا نه ، بدون هیچ تغییر حالتی به همان شکلی که نشسته بود به کارش ادامه داد . روی یکی از صندلی های قسمت نهار خوری نشستم وبه مادر خیره شدم. از زیر چادر نماز سیاه رنگ ، روسری سفیدی بیرون زده بود واز دوطرف بخشی از صورتش را پوشانده بود .مادر قیافهُ راهبه های کلیسا را پیدا کرده بود. باخود فکر کردم " بیچاره پیرزن توی این یک سال گذشته ، چه زحمتی را متحمل شده است که بتواند نماز خواند نش را از چشم من مخفی نگهدارد! " و میدانستم که این همه ، صرفا" بخاطر خوشآیند من بوده است. با این تصور که من هنوز همان بچه کمونیست دوآتشهُ سابق هستم ! غافل از اینکه من نیز در بد ر بدنبال خدائی هستم که بهش پناه ببرم .
بیادآن روز ها می افتم که تازه با تفکر چپ آشنا شده بودم ، در همان حدی که درکش برایم مقد ور بود، چنگال غول بی شاخ و د می را که بتمام جان و روحم چنگ انداخته بود ، از زندگی ام کوتاه کرد، ومن برای اولین بار رها شده از شگنجهُ کابوس های جهنم ،با آن د یگ های قیر جوشانش ، اژدها های هفت سرش ، وعذاب شب اول قبر، نفسی براحتی کشیدم وزندگی را بسیار زیباتر از آن یافتم که تصورش می کردم .
یادم می آید ، وقتی بخاطر تمامی آن دلهره ها و عذاب های روحی ای که تا آن زمان متحمل شده بودم ، از بالا تا پائین شان را به باد فحش وناسزا می گرفتم ، طفلکی مادر چه بخود می پیچید و دعا می خواند وبه دوروبر فوت می کرد و متعجب از این که ، چرا در جا به سگ تبد یل نمی شوم ؟ یا چرا قسمتی از صورتم سیاه نمی شود؟
بیاد آن دوره می افتم که آپلوی سیزده به فضا پرتاب شده بود وقرار بود که در کرهُ ماه بنشیند وسه سرنشین آن از خاک ماه نمونه برداری کنند. فرصت مناسبی بود که بادلایل مستند وعلمی ، هم جواب د ندان شکنی به خدا پرستان دور وبرم بدهم وهم به بخشی از سولات بی جواب خودم پاسخی بیابم . یادم می آید که آن شب تا صبح نخوابید م وتا کلهُ سحر با یک راد یوی ترانزیستوری ، در جریان گزارش لحظه به لحظهُ گزارشکر راد یو ، از فضانوردان قرار گرفتم . آپلو با موفقیت بر سطح ماه نشست . اولین نفر نیل آرمسترانگ بود که قدم بر ماه گذاشت وباتفاق مایکل کالینز در سطح ماه به راهپیمائی پرداختند . سر از پا نمی شناختم ، آنچنان ذوق زده بودم که انگار من هم به دنبال آنها روی کرهُ ماه قدم می زنم. هیجان زده به بالین مادر شتافتم و از خواب بیدارش کردم وگفتم
-چه خوابیدی مادر ؟ بیدار شو، بیدار شو که آمریکائی ها روی کرهُ ماه در حال قدم زدن هستند!
مادر سراسیمه توی رختخوابش نشست ، بیچاره هاج وواج مانده بود ، دو سه بار استغفرالله گفت وزیرلب دعائی خواند وبدوروبر فوت کرد، گفتم
- مادر دیگر الله بی الله ، گند ش درآمد !
زد پشت د ستش که " وای ببین این بی خدا ها چی بر سر بچه ام آورده اند! بچه ام پاک هوائی شده !
گفتم ، مادر هوائی کودومه؟ دارم میگم همین الان که دارم باهات صحبت می کنم ، چند تا " کافر" آمریکائی دارن روی کرهُ ماه قدم می زنن !
- خوب میگی چه کار کنم ؟ نصف شبی پاشم برقصم؟ ! گفتم
- نه مادر ، نمی خوام برقصی ، منظورم اینه که اون ها هم مثل ما آد مند دیگه ، تازه بقول توکافر هم هستند، خوب اون بالا که هستند ، چس دارن ، گوز دارن، شاش دارن . خلا صه منظورم اینه که گوزیدن به ماه و رفت پی کارش . یعنی به همان شاهچراغی که تو قسم می خوردی، به همان ماهی که بدون سلام وصلوات بهش نگاه نمی کردی!
سالها بعد ، وقتی رژیم جمهوری اسلا می بر سر کار آمدو کشتار ها شروع شد ، وقحطی بیداد کرد ، ومادر برای تهیهُ ابتدائی ترین مایحتاج خانواده ساعتها توی گرمای تابستان وسرمای زمستان به صف ایستاد وپیرش درآمد ، خیلی ساده ، بدون اینکه ما سر بسرش بگذاریم ، جانماز را بست و گذاشت کنار و گفت
- تا حالا هر چه می گفتید باور نمی کردم .ولی حالا باور می کنم . شما ها سگتان به این ملا ها می ارزد.

از آن تاریخ به بعد ، مادر را سر نماز ند یده بودم .یا حد اقل توی این یک سالی که پیش من بود ند یده بودم، ولی بگمانم از همان دوره ای که رژیم رو بتثبیت وما رو به اضمحلال نهادیم کفهُ ترازوی خداپرستی هم در نهاد مادر سنگین تر شد ومجد دا شروع به نماز خواندن کرد!
لبانش برای آخرین دانه های تسبیح تکان خورد و مهر را سه بار بوسید وبر چشم نهاد. جانماز را تا کرد وسرپا ایستاد و در دو جهت ادای سلام کرد و بعد نگاه غضب آلودش را به من د وخت و گفت
- چیه بر وبر نگاهم می کنی ؟ به تو چه مربوطه ؟ عوض هفده رکعت صد رکعت خواهم خواند !
گفتم مادر جان من که چیزی نگفتم ، هرچقدر دوست داری بخوان ، اصلا" من چیزی گفتم ؟ حرفی زدم ؟
گفت میدانم توی کلهُ چموشت چی می گذرد ! تو را من زائید م ! اصلا تو چه کار من داری ؟ منی که از صبح تا شب تک و تنها ، توی این خونه مگس می پرانم ، حالا آسمان به زمین می آید اگر چند رکعت نماز بخوانم؟ حالا آمد یم و فردا حرف های شما نه ، حرف های آنها درست از آب درآمد، حد اقل نمازمان را خوانده باشیم !
بلند شدم ، مادر را بغل کردم وپیشانی اش را بوسید م . گفتم مادر جان ، من سگ کی باشم که بتوانم به شما تعیین تکلیف کنم؟ من فقط نگران سلا متی شما هستم ! ببین عرق از سر و رویت جاری شده است . آخر توی این چلهُ تابستان، مجبور نیستی این همه چادر چاقچور بخودت ببندی، از بیرون که خونه پیدا نیست
من هم كه خونه نبود م، تازه اگر هم بودم ، پسر شما هستم ، نامحرم که نیستم ، و برای اینکه بخندانمش گفتم : از همهُ اینها گذشته اصلا شما از کجا می د ونید که خدا زن نیست ، هان ؟
مادر در حالیکه عرق پیشانی را با دستمال خشک می کردونگاهش را از من برگرفته بود ، همین طور با خودش ادامه داد : از کجا می دونی که خدا زن نباشد!! استغفرالله ، خدا یا منو ببخش ، آخه یکی نیست از این بابا بپرسد که ، از آدم تا خاتم تا حالا د یده شده است که ، پیغمبری ، امامی، آیت الهی ، حجت السلامی ، ویا حتی امام جمعه ای ، زن باشد ، که تو کفر خدا را می گوئی ؟!


کپنهاگ سپتامبر 1996


Monday, October 11, 2004

کارنامهُ سیا قسمت هشتم ( بخش پایانی )

* 1988*
بعد از یک شورش همگانی در هائیتی ، د یکتاتور این
کشور" بابی دوک دوالیه " با یک

جت نیروي هوائی آمریکا به فرانسه رفت د والیه میلیونها دلار به همراه برد و درپشت سرش فقیر ترین کشور جهان را باقی گذاشت . کشوری که بیش از پنجاه درصد جمعیت اش بیکاروبیش از چهارپنجم جمعیت اش بی سواداست کشوری که یک سوم کودکانش قبل از پنج سالگی می میرند.
سیا تلا ش کرد تا د یکتاتورد یگری را علم کند ولی مخالفت عمومی بر علیه دخالت مجد د آمریکا، اوضاع نا به آرام کشور را تا چهار سال د یگرادامه داد. سرانجام سیا ، سازمان اطلاعات ملی هائیتی را( که ظاهرا برای مبارزه با باند های کوکائین ،مسلح و تربیت اش کرده بود) برای سرکوبی قیام عمومی مردم بکار گرفت .با دستگیری ، شکنجه و ترور ،در این بیست ویک ماهی که دوالیه را از کشور رانده بودند بمراتب تعداد بیشتری از مردم هائیتی بد ست مامورین دولتی کشته شدند تا دوران پانزده سالهُ حکومت دوالیه !

*1988*

در تاریخ سوم جولای 1988 ناوهواپیمابرآمریکائی (یو اس اس وینسنس ) به حریم آبهای ایران تجاوز کرده و با شلیک دو موشک زمین به هوا ، هواپیمای مسافربری ایران، پرواز شمارهُ 655 را که به مقصد دبی در حال پرواز بود، با 290 نفر مسافر وخد مه متلاشی نمود. آمریکائی ها بلا فاصله برای لاپوشانی کردن این اشتباه فاجعه بار متوسل به دروغ شد ند.بطور مثال گفتند که ، " هواپیمای 655 از تونل هوائی مخصوص پرواز های غیر نظامی خارج شده بود " ( واقعیت نداشت ) ، اینکه " ما در حال حمایت از کشتی ای بودیم که از طرف لیبی مورد حمله قرار گرفته بود " ( واقعیت نداشت ) ، اینکه " ما در حریم آبهای بین المللی بودیم" ، ( واقعیت نداشت )، اینکه " هواپیمای 655 به سمت پائین جهت گیری کرده بود " ( واقعیت نداشت ) اینکه " هواپیمای 655 به هشدار های ما اعتنائی نکرد ( واقعیت نداشت ) بدلیل اینکه یکی از سربازان آمریکائی فراموش کرده بود که سویچ رادار را از کانال نظامی به کانال غیر نظامی تغییر دهد ، و در واقع اگر هشداری هم در کاربود ، کاپیتان رضائی خلبان 655 قادر به شنیدن آن نبود .بعد ها به خدمهُ این کشتی بخاطر این کار قهرمانانه شان مدال عملیات جنگی اهدا شد، و به فرمانده شان کاپیتان لستینگ بخاطر این دستآورد قهرمانانه اش و توانائی حفظ آرامش و اعتماد بنفس در زیر آتش دشمن ، مدال مخصوص از طرف نیروی دریائی اهدا شد. بعد ها نیروی دریائی اعتراف کرد که حمله به هواپیمای مسافر بری عملی اشتباه بوده است !

*1991*

بعد از اشغال کویت توسط عراق ،در شانزدهم ژانویه 1991 هیجده کشور هم پیمان برای اجرای عملیات کویر، که به تائید سازمان ملل هم رسیده بود، بر علیه نیروهای عراق وارد عملیات شدند.این حملات نخست با بمباران هوائی وپرتاب موشک های کروز به مواضع عراقی ها شروع و بعد با حملات نیروی زمینی ادامه پیدا کرد.در این جنگ حدود 100000 سرباز عراقی کشته شد. بعد ها " نیویورکر" انتقاد کرد که بسیاری از کشته شدگان جزو جنایات جنگی آمریکا محسوب می شود.که تحت مسولیت ژنرال " بری مک کافری " انجام گرفته است. تنها 166 نفر از نیروهای همپیمان کشته شد ند که اغلب آنها هم در اثر آتش اشتباهی نیرو های خودی بقتل رسیدند .


* 1996 *

دو سال بعد از نسل کشی ای که در( رواندا ) راه افتاد وحدود 800000 نفر هوتو ای کشته شدند، ارتش میهن پرستان رواندا ( آر- پی – ای )با همدستی یک نیروی مخالف دولت زئیر که توسط ( لارنت کابیلا ) رهبری می شد، قسمت شرق زئیر را بتصرف درآوردند.در نتیجه پناهندگان هوتوای که از جنگ داخلی ( 1994 – 1990) گریخته و در این مناطق پناه گرفته بودند، متواری وبا کشته شدند.شاهدان عینی می گویند : سربازان آمریکائی دوش بدوش ارتش میهن پرستان رواندا ، در مناطق ( کانگوس ) می جنگیدند.وزارت خارجهُ آمریکا هرگونه دخالت آمریکا را انکار کرد .ولی این موضوع را که به (آر – پی – ای) قبل از اشغال ئئیر آموزش جنگی داده است تائید کرد. پاول کاگامه رئیس جمهور رواندا در زمان جنگ داخلی ، در ( آر – پی – ای) درجهُ ژنرالی داشت ، آموزش دیدهُ مدرسهُ آمریکائی است .

* 1998 *


بعد از بمب گذاری " القاعده " در سفارتخانه های آمریکا در کینیا و تانزانیا که باعث مرگ 224 نفرو زخمی شد ن بیش از 5000 نفر گرد ید. پرزید نت کلینتون دستور یک حملهُ موشکی به یک کارخانه شیمیائی در سودان را صادر کرد. کلینتون ادعا داشت که این کارخانه در جهت تولید سلاحهای شیمیائی فعالیت می کند.در ادامهُ همین عملیات ، آمریکا هفتاد و پنج موشک کروز به یک پایگاه آموزش تروریست در افغانستان شلیک نمود که باعث مرگ 20 نفر غیر نظامی گردید. بعد ها تائید شد که کارخانهُ بمباران شده در سودان نه تنها سازندهُ سلاحهای شیمیائی نبود بلکه یک واحد شیمیائی غیر نظامی و در کنترات سازمان ملل بود . این عملیات در بعداز ظهرهمان روزی که مانیکا لونیسکی برای اثبات درغگوئی کلینتون در دادگاه عالی شهادت داده بود صورت گرفت .


* 1999 *

وقتیکه یوگسلاوی در جنگ باارتش رهائی بخش کوسوواانعطافی از خود نشان نداد، در سال 1999 د و بلوک شرق و غرب مشترکا طرح صلحی را آماده کرد ند که اسلوبد ین ملوسویچ از پذ یرش آن سر باز زد.آمریکا و متحد ین اش جنگ را از طریق هوا ودریا علیه یوگسلاوی اغاز کردند. آنها با موشک های کروز ، تاسیسات نظامی و غیر نظامی از جمله بیمارستان ها کلیسا ها تاسیسات آب برق ، تلفن و همچنین سفارت چین در بلگراد را در هم کوبید ند . این عملیات در واقع جهت فلج کردن دولت ملوسویچ انجام می گرفت که باعث مرگ بیش از 2000 نفر یوگسلاویائی شد .همچنین آمریکا از جانب دیگر با تزریق دلار های آمریکائی به گروه های مخالف ملوسویچ ، اعتصابات و تظاهرات سراسری آنان را وسعت بخشید.که در نهایت ملوسویچ را مجبور به کناره گیری از قدرت نمود.


* 2001*

بعد از حملهُ القاعده به مرکز تجارت جهانی در نیویورک که در آن 3000 نفر جان خود را از دست داد ند، آمریکا به همراه متحد ین اش به افغانستان حمله کرد. بعد از هفتاد وهشت روز نیرو های متحده با همکاری نیرو های احمد شاه مسعود که توسط خود آمریکا تجهیز شده بود ند ، کابل وبیشتر نقاط کلید ی افغانستان را بتصرف در آورد ند . در 9 هفتهُ اول جنگ حد ود 3800 افغانی جان خود را از د ست داد ند. سردمداران طالبان از قدرت ساقط وبه کوهها متواری شد ند. حمید کارزار به ریاست جمهوری افغانستان انتصاب شد .بی آنکه در خارج از کابل ونقاط کوهستانی ، که تغییرات به کند ی انجام می گرفت به رسمیت شناخته شود . دراین نقاط قدرت همچنان در چنگ صاحبان مزارع چند ین بیلیون دلاری خشخاش ، تولید کنندگان هروئین باقی ماند. که میزان تولیدات شان 3600 در صد نسبت به دوران قبل از جنگ افزایش یافته است.

(توضیح اینکه در این شماره به تجاوز اخیر آمریکا به عراق پرداخته نشده است . )