Wednesday, March 16, 2005


happy new year Posted by Hello

بیست وسومین سال زندگی در غربت را یشت سر می گذارم .بیست وسومین نوروز، بی آنکه هیجانی در من ایجاد کند و یا اینکه هیچ فرقی با دیگر روزها داشته باشد ،نرم نرمک در حال گذار است.واز کنار بیست وسه ، سال نوی مسیحی نیز بهمین منوال گذشتم. در چهار ینح سال گذشته بخاطردخترم در کریسمس آذین بستم ودر نوروز از چیدن سفرهُ هفت سین کوتاهی نکرد م ولی تنها چیزی که نتوانستم در کنار آن برایش تهیه کنم آن شورو شوق و هیجانی است که در دوران کریسمس بر جامعه حاکم می شود. می ترسم بتدریج نوروز با این کمبود به نفع کریسمس کنار رود! دخترم می گوید : ددی چرا ما در عید آنها چراغونی میکنیم ولی آنها در عید ما نمی کنند؟!

سال یرباری را به همهُ دوستان دیده و ندیده آرزو می کنم !

Monday, March 07, 2005

* کتاب ها *



بعد از کلی چاق سلامتی ونالیدن ازدرد سر اسباب کشی ، می گوید

- با اینکه خانهُ جدید خیلی بزرگتر است، با این حال نمی خواهم همهُ این آت آشغال ها را با خودم بکشم.باید به نحوی آبشان کنم .ولی یک سری کتاب های سیاسی اجتماعی وتحقیقی دارم که حیف ام می آید بریزم شان دور .باز تنها کسی که بفکرم رسید زنگ بزنم تو هستی. راستی تو هنوز هم .....
برای بعد از ظهر یکشنبه قرار می گذاریم ، ومی روم ییش ا ش .تمام وسائل اصلی خانه را برده است و بقیه را گذاشته است توی گاراژ که بقول خودش آبشان کند.قفسهُ کتاب هائی را که می توانستم ببرم نشانم می دهد . همان هائی هستند که چهار سال ییش هر چه اصرار کردم رضایت نداد که ببرمشان .چهار سال ییش که داشت همین خانه را می خرید، تمامی نشریات ، جزوات ، بولتن های خبری وکتاب هائی را که تا کنون از طرف احزاب ، سازمان ها وگروه های سیاسی منتشر شده بود یکجا بمن بخشید.ولی از این کتاب ها دل برنکند .
کتاب ها را در چندین جعبهُ خالی می چینم ودر یشت اتومبیل ام جای می دهم ودر حالیکه نمی توانم از ردیف های بالائی قفسه ، که کتابهای رمان و مجموعهُ شعر وداستان هستند چشم بردارم خدا حافظی می کنم.
بین راه به جا بجا کردن این همه کتاب در آیارتمان کوچکم می اندیشم . چه می دانم شاید من هم خانهُ کوچکی دست ویا کنم . چرا که نه ؟! کسی چه می داند شاید همین رفیقم بهمین زودی خانهُ بزرگتر تری بخرد .
راستی شما کسی را که علاقمند به این جزوات ، بولتن ها وکتاب های سازمان ها و گروه ها باشد سراغ ندارید ؟

Wednesday, March 02, 2005


* *

* توطئه *

چند لحظهُ دیگر از راه می رسد . تلویزیون را خاموش می کنم ، رادیو را از برق می کشم ، ساعت را پشت ورو می گذارم و روزنامه ها را از دید رس بر میدارم. نور چراغها را کم می کنم . .و شمعی می افروزم ، و بطری شراب با دو گیلاس ، روی میز می چینم و با این امید می نشینم که سیاست امشب به بسترمان راه نیابد !