Monday, June 18, 2007

محاکمه

بگمانم ازناکجائی در آفریقا سردرآورده بودم. ما ت ومبهوت واندکی بیمناک آهسته
پیش می رفتم.که بناگهان برسرراهم سبزشد.نگاهش ملامت باربود ورنجیده می نمود.هراسان سلام کردم وچیزی نمانده بود که تعظیم کنم، با نیشخندی سرتکان داد.
- چاپلوسی ممنوع ،به آخرراهت رسیده ای!
ترس ووحشت به تمام وجودم مستولی شد. نکند براستی نیت شومی در سر دارد؟ با خضوع قریب به التماس گفتم
- ببخشید خانم گاو،نمی خواهم فضولی کرده باشم ولی مگرشما علف خوار نیسشتید؟
- چرا! همانطور که شما گیاه خوارو میوه خواروهزارجورکوفت وزهرمارخوار هستیدولی به هیچ جنبنده ای هم رحم نمی کنید!اشکالی دارد که درازای کشتار بی حدوحصرشما از همنوعان من،من هم دراینجا یک انسان خطاکاررا به سزای اعمالش برسانم؟
- ولی من آزارم حتی به یک مورچه هم نرسیده است!نه قصابم ،نه شکارچی ، نه گاوباز..
- میدانم ، تو نویسنده ای! وبرای همین هم باید تقاص پس بدهی!
با نگاهی به اطراف ،خود را درحلقهُ محاصرهُ گاوان خشمگین بی شماری یافتم.
- مرا به جرم نویسنده بودن محاکمه می کنید ؟
نه ،بجرم قلب حقایق ،به اتهام توهین به حیثیت جامعهُ گاوان،وبه خاطر مخدوش کردن افکار عمومی نسبت به شخصیت وغرور جامعهُ ما.
- مطمعن هستید که اشتباه نمی کنید؟ آخرمن کدام حقایقی را قلب کرده ام؟ کدام ..
نعرهُ گاوانه ای ازسرخشم برجای میخکوبم کرد.
- داستان سرتا پا دروغ وتوهین واتهام ( راز بقا ) را توننوشته ای؟
شستم خبردار شد که از کجا دارم می خورم.باترس ولرزگفتم
- چرا!ولی..
صدای نعره وخروش دیگر گاوها همهمه ای بپا نمود
- پس به جرمت اعتراف میکنی!
- ولی من درآن داستان درواقع به درگفتم که دیواربشنود!
- به بهای لگدمال کردن حیثیت ما؟ حال قبل از این که بزیرسم هزاران گاو خشمگین لگدمال شوی رخصت میدهم تا درآخرین لحظات عمرت شاهد صحنه ای باشی!
چند قدم جلوترآمد ودربرابرم ایستاد.
- به میان دو شاخم نظاره کن!
چاره ای جز اطاعت نداشتم، صحنه ای دربرابردیدگانم جان گرفت.
و.......