Saturday, July 17, 2010

زنبور ها



در زمین بازی مهد کودک طبقه پایین خانه مان ،  زنبور ها لانه کرده اند و پای بچه ها را از زمین بازی  بریده اند. خانمم و دستیارش ترجیح میدهند که بچه ها را برای بازی به پارک نزدیک خانه‌مان ببرند. وظیفه‌ی انهدام لانه زنبور به من واگذار شده است.  دو هفته‌ای می‌شود که برایشان نقشه میکشم، سعی‌ام بر این است که بی‌آنکه آسیبی به دیوار برسانم، کار را تمام کنم. لانه داخل دیوار است و دیده نمیشود۰
بعد از فراهم کردن وسایل عملیات، از قبیل اسپری زنبور‌کش، گچ آماده، پیچ‌گوشتی، و غیره منتظرمی مانم که هوا تاریک شود و همه‌ی زنبورها داخل لانه شوند. یکی از تخته های پشت دیوار را باز میکنم، لانه پایین‌تر و از دیدرس من خارج است ، با این حال اسپری را برای چند لحظه متوالی داخل دیوار می‌گیرم و با عجله تخته را سر جایش می‌گذارم و پیچ هایش را محکم می‌بندم، و سوراخ های آنطرف دیوار را که ورودی زنبورها ست، حسابی با گچ مسدود می‌کنم و با خیال راحت می‌آیم بالا و پیروزمندانه اتمام عملیات را گزارش میدهم۰
  صبح روز بعد، قبل از اینکه سر کار بروم سری به پایین می زنم و با کمال تعجب لشکری از زنبور را  که  هراسان و متعجب بدنبال درهای ورودی خانه‌شان ، که با ماده‌ی سفید رنگی مسدود شده است می‌گشتند، مشاهده می‌کنم. از خانه میزنم بیرون و حدسم بر این است که بعد از اندکی تلاش و علافی، دست از خانه‌ی غصب شده خواهند شست و به دیار دیگری کوچ خواهند کرد۰
بعد از ظهر که به خانه برمی‌گردم، باز مستقیم به سراغ زنبورها که دیگر فکر نمی‌کردم آنجا باشند می‌روم، ولی انتظارم بی جا ست. زندگی در شهر زنبوران به روال عادی باز گشته است، دروازه ها باز و باز و صد ها زنبور در  کار و تلاش روزانه در تردداند۰
      از اینکه به همین ساده‌گی دست از خانه و کاشانه‌ی خود نکشیده اند، می‌ستایمشان، ولی از اینکه محل بسیار نامناسبی را برای زندگی انتخاب کرده اند، شماتت‌شان می‌کنم. توی حیات مهد کودک؟، آنهم دقیقا وسط زمین بازی بچه ها؟، آخر چرا مرا به قتل و ویرانگری وا میدارید؟ دنیای به این گل و گشادی، چرا جایی آرام تر، جایی ساکت‌ تراز اینجا برای خودتان دست و پا نمی کنید؟
روز بعد اسپری سم قوی‌تر، و بجای گچی که کهنه و مرده بود، اسپری فوم سیال  خریداری می کنم. این ماده پانزده دقیقه بعد از مصرف به فوم سفت و بدون منفذی تبدیل می‌شود، و تمام سوراخ سنبه ها را می پوشاند۰
بعد از تاریک شدن هوا دست بکار می‌شوم. زنبور ها همه توی لانه هستند. نخست با فوم سیال درهای ورودی را بطور دقیق مسدود می کنم و بعد همان دریچه را از پشت دیوار باز کرده و اسپری سم را به اندازه‌ی کافی بدرون هدایت می کنم. یکی دو زنبور از همان دریچه خود را به بیرون میرسانند. یکی از زنبور ها شدیدا عصبانی و خشمگین بنظر میرسد. بی هیچ درنگی با یک خیز به من حمله‌ورمی‌شود و ماهرانه به زیر عینکم می خزد و پایین چشمم جای میگیرد. وحشتزده، با یک حرکت سریع دست، زنبور و عینک را بکناری پرتاب می کنم. زنبور خشمگین، استادانه، و با استفاده از بی عینکی‌ام، مجددا خود را به همان نقطه‌ی قبلی میرساند و من از تعجب وا می مانم. این بار تا بخود بجنبم کار خودش را میکند و زهرش را می ریزد . سوزش تیزی در زیر چشم راستم احساس میکنم و با حرکات هیستریک به زمین‌اش می اندازم. چیزی نمانده بود که به زیر پا له‌اش کنم، ولی یکباره منصرف می شوم. کدام موجودی است که به سادگی دست از خانه و کاشانه‌ی خود بر شوید؟

هنوزهم زیر چشم سمت راستم ورم کرده است و  می سوزد. البته زخم شمشیر که نیست، می‌شود تحمل‌اش کرد، ولی انگار زخم کهنه‌ی دیگری در من سر باز کرده است که تمام شب را بی‌قرار بودم۰   

Thursday, July 01, 2010

چرا؟


دو روز تعطیلم، وسط هفته است. چند ساعتی را در مهد کودک خانمم، قاطی بچه ها می شوم. فارسی یادشان می‌دهم. برایشان قصه می گویم. کتاب می‌خوانم .بازی می‌کنیم ، می رقصیم. دنیای بچه ها خیلی با صفاست. بی شیله پیله است، دودوزه بازی در کارشان نیست، اگر هم باشد بچه‌گانه است. خنده‌دار است ، زیباست. کینه‌توزانه نیست.  گاه وگداری دمخور شدن با بچه ها، درون آدمی را صفا میدهد، زلال میکند وآدم را به ذات انسانی خود نزدیکتر می‌کند۰
   نمیدانید چه حالی میکنم وقتی با آن لهجه‌ی آمریکایی فارسی حرف میزنند. چه قندی توی دلم آب می شود. همه از دم دختر، همه سه ‌جهارساله و همه ا ز دم یک پارچه عسل. البته این آموزش یک جانبه نیست، من هم بنوبه‌ی خود چیز‌های ارزشمندی از بچه ها می‌آموزم، صداقت و بی‌شیله‌پیله‌گی را، رو راستی و بی‌پرده‌گویی را، و عطش سیری‌ناپذیرو بی‌حد و مرزآموختن را، چرا...؟ چرا...؟ چرا...؟....آنقدراین کلمه را تکرارمی‌کنند که تو سرانجام به کنه عظمت این واژه‌ی شگفت‌انگیز،بیاندیشی و به نقش سازنده‌ای که این واژه در تکامل و پیشرفت جوامع انسانی بازی کرده است پی ببری. چرا سیب از درخت افتاد؟...چرا سرپوش دیگ آب در حال جوش تکان خورد؟....چرا؟...چرا؟...چرا؟ و هزاران، نه میلیونها چرای دیگر۰ 
بی دلیل نیست که ارتش ها و مذاهب در اصلی‌ترین مباحث خود، چرا بردار نیستند، و آن را معادل کفر و تمرد میدانند و مستحق مجازات۰
فکر نمی‌کنید ریگی به کفششان باشد؟! بیقین کسی که از چرا می‌ترسد حقیقتی را پنهان می‌کند۰