Saturday, May 07, 2011

یادش بخیر مادر




روز مادر به تمامی مادران مبارک باد


بگیر و ببند ها کم‌کم شروع شده بود و قیافه‌ی مادر مدام نگران و دلواپس می‌نمود. دیگر رفت و آمد بچه ها را تحت نظر داشت. کجا می روند، کی بر‌میگردند، توی بسته‌ی زیر بغل‌شان چی می برند؟ همه را می پرسید و تا برگردند، آرام و قرار نداشت.چندین بار می‌رفت و در حیاط به کوچه را باز می‌کرد و نگاهی به اطراف می انداخت و بر می گشت  و بدون اینکه چیزی بگوید، پریشان،  زانوی غم در بغل می گرفت۰
   !به من که بزرگترین پسر بودم، زیاد گیر نمیداد ولی می دانستم که توی دل‌اش می‌گوید: همه‌اش زیر سر توست 
یک روز بر حسب اتفاق  توی اطاق بالایی چهار‌زانو نشسته بودم و کتاب سرمایه‌ی کارل مارکس هم پیش رویم بود که وارد شد. لحظاتی به من و کتاب و طرز نشستنم نگاه کرد و گفت
 نگاه کن، نگاه کن زبانم لال انگار جلوی قرآن مجید نشسته، پسر به جای خواندن این آت‌آشغال ها،  شب جمعه است،  بنشین دو ورق قرآن نثار روح رفتگانت بکن، هم خودت را داری بدبخت می کنی هم این بچه ها را۰
گفتم : مادر جان اول خوب نگاه کن، ببین، بعد این حرف ها را بزن، من که دارم همین کار را می کنم
پرسید چه کار؟
گفتم دارم قرآن می خوانم
گفت  پسر جان مرا رنگ نکن، یعنی من قرآن را نمی شناسم؟ این قرآن است؟
کتاب را بستم و عکس کارل مارکس روی جلد را که بی‌شباهت به اولیا و انبیا نیست نشانش دادم و گفتم البته قرآن شما نیست قرآن خودمان است
با تعجب به  عکس و ضخامت کتاب خیره شد و گفت : یعنی شما هم قرآن دارید؟
گفتم آره بابا، چی فکر کردی؟ فکر کردی همینطور الکی الکی خودمان را انداختیم جلو؟
با ناباوری سری تکان داد و گفت: چه میدونم والله ، قرآن یکی میشه دیکه ، دو تا که نمیشه
گفتم چرا هست دیگه! آن که شما دارید قرآن مجید است و این که ما داریم قرآن کریم است،
مجید مال محمد است و کریم مال کارل مارکس
یادش بخیر، طفلکی مادرانگار یک جورایی باور کرده بود و از آن روز به بعد دیگر مانع خواندن کتاب سرمایه نمی‌شد۰