Thursday, October 26, 2006

(من و دخترم( 8

دخترم می پرسد:
- بابا؟
- می گویم بعله خانوم.
- همهُ بابا ها زودترازمامان هامیمیرند؟
- نه دخترم یک چنین قانونی وجودندارد!
- پس چرابابای شما مرده ولی مامان تان هنوززنده است؟.بابای مامان مرده ولی مامانش هنوز زنده است؟.بابای خاله مریم مرده ولی مامانش هنوز ...
- دخترم ،علتش این است که بابا ها همیشه پیرترازمامان هاهستند.
- چرا؟!
- برای اینکه.. ، برای اینکه..، برای اینکه آخه...
- برای اینکه چی ددی؟!
- برای اینکه بابا ها همیشه خوش اشتها هستند!
- خوش اشتها یعنی چی؟
- ولم کن بابا، چه میدانم، عجب گیری کردیم ها!

Tuesday, October 03, 2006

کتابخانه



درسال های نخست سکونتم در سیاتل ، بطور غریبی با کمبود کتاب فارسی مواجه شده بودم.بعد ارپرس وجو از کتابخانه های عمومی محلی، سرانجام از کتابخانهُ عمومی مرکزی سر درآوردم. این کتابخانه که در مرکز "داون تاون" قراردارد، دارای حدود یکصدوپنجاه جلدکتاب فارسی بودکه اغلب قدیمی وبدرد نخوربودند.با مسئول قسمت که خانمی مسن ونازنینی بنام آیلین بود، آشنا شدم.آیلین راه وچاهی نشانم داد وتوانستم با مسئولین دیگری تماس بگیرم.خلاصه یک شش ماهی طول کشید که موفق شدم سالانه بین پانصد الی ششصد دلاربرای خرید کتاب های فارسی بودجه بگیرم.با همین بودجه من وآیلین توانستیم تعداد کتاب های فارسی را به میزان قابل توجهی افزایش دهیم.تا اینکه آمدند واین کتاخانه را خراب کردند وبجای آن کتابخانهُ سیار زیباومدرن فعلی را ساختند. این عملیات وهمچنین پروسهُ نقل وانتقال، یک چند سالی طول کشید. قبلا یکی از دلایلی که از دادن بودجه طفره می رفتند نداشتن جای کافی بود.بعد از افتتاح کتابخانهُ جدید ازآن دیدن کردم.ومحو زیبائی،عظمت وشکوه این شاهکارهنری شدم.قسمت کتاب های فارسی را پیدا کردم، بافضای خالی اضافی برای گسترش احتمالی. سراغ آیلین را گرفتم. متاسفانه به کتابخانهُ دیگری منتقل شده بود..بعد از چندین بار مراجعه توانستم با مسدول جدید اش که خانمی جوان وخوش برخوردی بودقراری بگذارم وموضوع چگونگی گرفتن مجدد بودجه را مطرح کنم. ایشان تقبل کردند که بعد از تحقیق وبرسی دراین مورد وطرح آن با مقامات بللاتر، نتیجه را به اطلاع من برسانند.سه هفته بعد با قرار قبلی برای جویا شدن ازنتیجهُ نهائی، وارد دفتر این خانم شدم.، ولی اتفاقی افتادکه من با شرمندگی سرم را انداختم پائین واز دفترشان خارج شدم ودیگر حتی پشت سرم را هم نگاه نکردم.
این خانم مدارکی روی میز گذاشتند که نشان می داد، درجهار سال گذشته از هفده هزار ایرانی ای که دراین شهر وشهر های اطراف زندگی می کنند، یک نفر حتی یک نفر هم از کتاب های فارسی این کتابخانه استفاده نکرده است ! .