Tuesday, December 29, 2009

این ماه، ماه خون است









هر چند

نابکارانی هستند آنسو

چیره دستانی در حرفه‌ی کت بسته یه مقتل بردن








----------------------------------------

و دلیرانی دریادل این سو


چربدستانی در صنعت زیبا مردن


........

من هراسم نیست

زنگاه و ز سخن عاری

شب نهادانی از قعر قرون آمده اند

آری

که دل پرطپش نوراندیشان را

وصله‌‌ی چکمه‌ی خود می‌خواهند

وچو بر خاک در افکندندت


باور دارند

که سعادت با ایشان به چهان آمده اشت

باشد! باشد۱

من هراسم نیست،

چون سرانجام پر از نکبت هر تیره روانی را

که جنایت را چون مذهب حق موعظه فرماید، میدانم چیست

خوب میدانم چیست۰


قطعاتی از شعر بلند (پیغام) شاملوی بزرگ

Monday, December 14, 2009

آری ویرجینیا



صبح روز یکشنبه است. خیابان ها خلوت ، ساکت و هوا کاملا تاریک است.حتی به خیابان اصلی هم که میرسم، هیچ اتومبیلی نه در جلو و نه در پشت سرم نمی بینم.نم نم باران هم طبق معمول می بارد. می گویند توی این شهر توریست ها را از روی چتری که بر سر میگیرند می‌شود شناخت. بومی های اینجا محلی به باران نمی گذارند. ولی من با وجود بیست وهفت سال زندگی در این شهر هنوز با باران اخت نشده‌ام.یعنی امکان دارد توی باران بدون چتر راه بیفتم، ولی اینکه وایستم زیر باران، قهوه‌ای دست بگیرم و سیگاری دود کنم ، نه! سه چهار ساعتی از روز کاری را پشت سر گذاشته‌ام، بدون سیگار. درانتهای خط، در اولین فرصتی که باران میدهد، قهوه‌ی داغی از فلاسک میریزم ومیروم پایین، هوا کاملن روشن است. سیگاری روشن میکنم. نمیدانید چه کیفی دارد، تازه زندگی معنا پیدا میکند. همینطور قهوه‌ نوشان و سیگار کشان، نگاهم به تابلوی تبلیغاتی نصب شده بر بدنه‌ی اتوبوسم می‌افتد. تابلویی یه طول سه متروعرض نیم متر، با عکسی از نیم تنه‌ی سانتاکلاز( بابا نویل) که میگوید: آری ویرجینیا، خدایی وجود ندارد. باورنمی ‌کنم، چون اغلب تابلوهای تبلیغاتی‌ای که بر بدنه‌ی اتوبوسها نصب می‌کنند، متعلق به شرکت‌های بیمه و یا شرکت های تلفن موبایل و غیره است. اندکی از اتوبوس فاصله میگیرم و دوباره می خوانم، نه خیراشتباهی در کار نیست، : آره ویرجنیا خدایی وجود ندارد. با تلفنم عکسی از تابلو می‌گیرم و به این فکرم که در مسیر برگشت، کلیسایی ها چه واکنشی نشان خواهند داد۰
در مسیر برگشت هستم، ساعت هشت و پنجاه و پنج دقیقه است، بیرون، هوا کاملن روشن و پودر باران و مه در هم آمیخته است. در اولین ایستگاه، شارلت را با یک زن مرد دیگر، که نمی‌شناسمشان، سوار می‌کنم. شارلت قبل از ورود نگاه مجددی به بدنه‌ی اتوبوس می‌اندازد و در حالیکه از پشت عینک زره‌ بینی کلفت‌اش وراندازم می‌کند، وارد می‌شود۰
صبح روز یکشنبه که عازم کلیسا هستیم، اتوبوس دیگری نداشتند که توی این مسیر بگذارند؟
در حالیکه سعی می‌کنم جلوی خنده ام را بگیرم می‌گویم۰لابد نداشتند مادام شارلت
غر زنان می رود و کنار آن مرد و زن غریبه می‌نشیند۰ در ایستگاه های بعدی، کلادیا، مارتین، جرالدین، مالکا، وچهره‌های آشنای دیگری که اسامی‌شان را نمی دانم، سوار می شوند. بحث داغی در مورد نوشته‌ی روی اتوبوس در می‌گیرد. خط و نشان می‌کشند، محکوم می کنند۰
چند ایستگاه بالاتر، اتوبوس را برای میشل که با دو چمدان کذایی‌اش ایستاده است نگهمیدارم. تمام زندگی میشل همین دو چمدان رنگ‌ و رو رفته است.که روز و شب همه جا بدنبال می کشد. سوار می‌شود ولی بر خلاف همیشه نمی خندد. انگار شب سختی را پشت سر گذاشته است.صبح بخیری رد و بدل می کنیم. با صدای بلند می گوید: تابلوی روی اتوبوست را دوست دارم! آره ویرجینیا، خدایی وجود ندارد. ولی بهشون بگو که قبل از خدا کلمه‌ی مطلقن را جا انداخته‌اند۰
لبم را گاز می گیرم وبه مسافران نشسته در آیینه ی بالای سرم نگاه می‌کنم. میشل رو به مردم می‌کند و با صدای بلند و محکم می پرسد: کسی اینجا با نوشته‌ی روی اتوبوس مخالف است؟ از هیچکس صدایی در نمیآید۰
بیرون پودر باران و مه در هم آمیخته و چشم‌انداز را در هاله‌‌ی دودی رنگی فرو برده است۰

Wednesday, November 11, 2009

پاسخ به یک سوال






در وبلاگ گریز سبز مطلبی تحت عنوان(پدر عزیز! کمک کن این بت حکومت اسلامی که برپا کردی را بشکنم) خواندم و کامنت بلند بالایی برایش نوشتم که متاسفانه صاحب وبلاگ بدلایلی از چاپ آن خودداری کرد.اینک همان کامنت با اندکی تغییر،


یکی بود یکی نبود. سرزمینی بود بنام ایران که خاندان پهلوی با حمایت همه جانبه‌ی انگلیس و بعد ها آمریکا بر آن حکومت میکردند. این دولت نیز چون دیگر حکومت های وابسته در راستای اهداف و برنامه های دولت های امپریالیسی حرکت کرده و صدای آزادیخواهی و حق طلبانه‌ی زحمتکشان ، کارگران، و روشنفکران خود را با گلوله, شکنجه، زندان، و اعدام پاسخ میگفت. از طریق سانسور واشاعه‌ی اکاذیب و تحریف حقایق, از ارتقا افکار عمومی جلوگیری بعمل می‌آورد. روشنفکران بخاطر مطالعه ی یک سری کتابها که آنها ذاله می نامیدند سالها به زندان می افتادند و آزار و شکنجه می‌شدند. این حکومت نیز با استفاده از باور ها و اعتقادات مذهبی مردم به عناوین مختلف به خرافات و خرافه پرستی های رایج در میان مردم که عمدتا از ساده اندیشی و بی سوادی شان ناشی میشد دامن میزد. تعزیه میگرفت، تظاهر به نماز خوانی میکرد، به زیارت اماکن ”مقدس“ میرفت.خلاصه اینکه بعد از پنجاه سال با اوج گیری نا رضایتی عمومی و مبارزات روشنفکری بلخره تاریخ مصرف‌اش برای اربابانش به پایان رسید و بفکر تعویض‌اش افتادند.در این برهه از تاریخ که هنوز جنگ سرد ادامه داشت سیاست آمریکا و دیگر کشور های بلوک سرمایه داری و امپریالیسی یر این بود که از راهیابی شوروی (باصطلاح سوسیالیستی) به آبهای گرم جلوگیری کنند، بدین منظور در صدد بودند که کمربند سبزی بدور این کشور ایجاد نمایند. در همین راستا بود که در کنار نخستین جمهوری اسلامی یعنی کشور پاکستان، با تمام قوا از مجاهدین افغانی حمایت نمودند، و برای تکمیل این کمر بند برای استقرار یک حکومت اسلامی دیگر در این منطقه ۰در کنفرانس معروف (گوادلوب) بر سر حمایت از خمینی به توافق رسیدند، و ایشان را از حجره‌ی کوچک مسجدی در نجف به لوفل نشاتو‌ی فرانسه انتقال دادند از آن روز به بعد بلند گوی امپریالیسم پیر ( بی بی سی ) شروع به کار کرد و خمینی بندرت شناخته شده را با بوق و کرنا به رهبر بلا منازعه‌ی جنبش مردم ایران تبدیل نمود. خمینی ای که در سال ۴۱ با همان اصلاحات نیمبند شاه از جمله حق رای دادن، به زنان، اصلاحات ارضی ،،، مخالفت کرده بود. ،خمینی نیز در این فاصله برای سوار شدن بر گرده‌ی جنبش، شروع به دادن وعده های دروغین کرد، که چطور همه‌ی اقشار ملت و گروه ها در این انقلاب سهم خواهند داشت، چطور مردم دیگر پول آب وبرق نخواهند داد، گوشت یخزده نخواهند خورد، پول نفتشان را از در خانه هایشان خواهیم داد و چطور این پدر و پسر دانشگاه ها را ویران کردند و قبرستان ها را آباد، و غیره و غیره ،

بعد از آمدن اقا با اعوان و انصارش و محکم کردن نشیمنگاهشان بر اریکه‌ی قدرت، صدو هشتاد درجه تغییر رفتار و گفتار دادند(صد البته نه پندار) و با شمشیر از رو بسته تمامی دستآوردهای قیام مردم را که به بهای دهها هزار خون ریخته بدست آمده بود، قلع وقمع کردند. زنان که با اهانت آمیز ترین و غیر انسانی ترین شعار( یا روسری یا توسری) حکومت مواجه شده بودن، به خیابان ها ریختند و اعتراض کردند و مورد هجوم و ضرب وشتم چماقداران حکومتی قرار گرفتند. خلق کرد بخاطر خواسته های بر حق خود به خاک وخون کشیده شدند. روشنفران دگر اندیش که سخت رودست خورده بودند، اعتراض کردند و قلع و قمع شدند. هشت سال جنگ خانمان برانداز را که هر آن می توانستند با اخذ غرامت از رژیم صدام متوقف کنند مزورانه و به بهای جان صدها هزار انسان از هر دو طرف و فقروفلاکت بی حد وحساب ادامه دادند، مردم عادی و زحمتکش که زیر بار هزینه‌ی هنگفت جنگ به فلاکت عمیق تری گرفتار آمده بودند، شروع به اعتراض کردند و قلع و قمع شدند. کتابها سوزانده شدند. هزارن زندانی سیاسی بدستور خود شخص خمینی قتل عام شدند. خمینی مرد و جانشینان بر حق‌اش سنگ تمام گذاشتند و کمر به نابودی تمامی حثیت، شرافت و منزلت انسان ایرانی بستند. زنان و دختران ایرانی را در کشور های همجوار به فاحشگی فروختند. قتل های رنجیره ای براه انداختند، نویسندگان، محققان، شاعران، فعالین وحتی غیر فعالین سیاسی دگراندیش را ترور و سر به نیست کردند، اینک خود شاهدید که چگونه صلح آمیز ترین تظاهرات بر حق اعتراضی را وحشیانه به خاک و خون می کشند و چگونه زنان و دختران و حتی پسران را در زندان ها مورد شکنجه و آزار و بی شرمانه تر از همه مورد تحاوزجنسی قرار میدهند،

شما درکدام برهه از تاریخ و در کدام نقطه‌ی جهان، حکومتی را سراغ دارید که در ازای تحویل جسد سوراخ سوراخ شده‌ی دگراندیش بیگناهی به خانواده‌اش، پول گلوله ها را طلب کند؟

کدام حکومتی را سراغ دارید که به دختران زندانی، در شب قبل از اعدامشان تجاوز شرعی کند و صبح بعد با کله قندی به سراغ خانواده‌اش رفته و به آنها تبریک بگوید و دق مرگشان کند؟

کدام حکومتی را سراغ دارید که پدر و مادر را بجای فرزندانشان، یا خواهر و برادری را بجای خواهر یا برادرشان که جان بدر برده‌اند، دستگیر، شکنجه و به جوخه های اعدام بسپارد؟

کدام حکومتی را می‌شناسید که از خانواده های اعدامیان حتی حق سوگواری را سلب کرده باشد؟

کدام حکومتی را سراغ داریدکه هزاران زندانی سیاسی را صرفا بدلیل مسلمان نبودن در کشتار‌گاه های خود قتل عام کند و شبانه در گور های دسته جمعی دفن‌شان کند؟

بگویید، کدام حکومتی را در سراسر تاریخ بجز نازیسم هیتلری سراغ دارید که این چنین دست بکشتار شهروندان بیگناه خود گشوده باشد و مزورانه از عدل و داد دم بزند؟

و اما در مورد بزرگترین سوال شما از پدرتان، از من و امسال من و از دیگرانی که بنوعی آتش بیار ”انقلاب“ بهمن ۵۷ بودیم

دوست گرامی

ما روشنفکران یک جامعه‌ی عقب مانده‌ی مذهبی بودیم. آفت اسلام وخرافات ناشی از آن دامنگیر ما روشنفکران نیز بود. ما تافته‌ی جدا بافته‌ای نبودیم. ما از دامن ماری رها نشده به چنگال اژدهایی مخوف گرفتار آمدیم باور کن عامدانه نبود. همانقدر بارمان بود. در چنان جامعه‌ای که بجرم خواندن کتابی میتوانستی سالها پشت میله های زندان بخوابی از آن بیشتر هم نمیشد آموخت. مگر هزاران نفر از همین مردمی که امروز در تظاهرات خیابانی بر علیه جمهوری اسلامی برخاسته‌اند همان ها نیستند که عکس خمینی را در ماه دیده بودند؟ باور من بر این است که اگر خاندان پهلوی پنجاه سال دیگر هم باآن سازمان امنیت‌اش، با آن شیوه‌ی آموزش‌ پرورش اش، با آن برنامه های اقتصادی و اجتماعی‌اش می‌ماندند و حکومت می‌کردند، باز این بختک نکبت‌‌بار، این جمهوری چوبه‌های دار، در مقطعی از تاریح بر سر ملت ما آوار میشد۰

در مقایسه با یک چنین خون‌آشامانی است که رژیم شاه وجهه پیدا میکند یعنی مردم بویژه آنانی که آلترناتیو دیگری را برای جایگزینی نمی شناسند، از ترس اژدها به دامن مار پناه میبرند. دیکتاتوری که برای براندازی‌اش هزاران قربانی دادیم به یمن حضور جهنمی‌ جمهوری اسلامی دموکرات جلوه میکند! و عده‌ای دیگر بجای جمهوری اسلامی و یا سلطنت طلبان ترجیح میدهند به جرگه‌ی شیطان پرستان بپیوندند! گریه دار است نه؟

آری دوست عزیز،ما و شما به چنگال آدمخورانی گرفتار آمده‌ایم که حتی به همکاسه های خانه‌زادشان نیز رحم نمی کنند. ببینید این قوم پلشت که هواره از محل صدقه‌سری مردم امرار معاش میکردند،اینک با دست‌یابی به حساب های بانکی بیلیونی چگونه به یک دیگر چنگ و دندان نشان میدهند،

و اما در خاتمه سوال من از شما، اینکه شما چگونه از یک طرف خواهان سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی هستید و از طرف دیگر از بانیان و ایدولوگ های نخستین این جمهوری که همان شریعتی ها ومطهری ها هستند با احترام یاد می کنید؟باید به ریشه ها بپردازیم دوست عزیز! این اسلامی ترین جمهوری است که می توان در یک جامعه برقرار کرد. این جمهوری مو بمو با اسلام ناب محمدی مطابقت دارد. من وحشت و نگرانی شما را درک می کنم، ولی باور کنید اگر به ریشه ها نپردازیم فردا حتی با فرض سرنگونی این رژیم، به چنگال اژدهای دیگری گرفتار خواهیم آمد.گیرم که چون رژیم خمینی، نخست در هیبت فرشته ای ظاهر شود،

Wednesday, October 21, 2009

زندگی



نخست مردهی این بودم که دبیرستان را تمام کرده و کالج را شروع کنم

بعد برای این میمردم که کالح را به اتمام رسانده و مشغول کار شوم.

بعد کشته‌ی این بودم که ازدواج کرده و صاحب بچههایی شوم.

و بعد میمردم برای بچههایم که هر چه زودتر به سنی برسند که من بتوانم دوباره سر کار برگردم.

و اما بعد می‌مردم برای بازنشست شدن.

و حالا در حال مرگم...و بناگهان متوجه شدم که فراموش کردم زندگی کنم



لطفا نگذارید این برای شما اتفاق بیفتد، قدردان شرایط کنونی تان باشید و از هر روزتان لذت ببرید.


********



برای بدست آوردن پول سلامتیمان را از دست میدهیم، وبرای بازگرداندن آن پول مان از دست میرود....


چنان زندگی میکنیم که انگار هرگز نخواهیم مرد، و چنان میمیریم که گویی هر گز زندگی نکردیم......

---------------------------------------------------

کارت بالا را چند وقت پیش دوستی برایم ایمیل کرد ومن قبل از اینکه ترجمه‌اش کنم ، برای پیدا کردن نویسنده‌ی اصلی اش دو ساعت وبگردی کردم ولی نتیجه‌ای نگرفتم. در هر حال این شما و این هر دو متن فارسی و انگلیسی .امیدوارم خوشتان بیاید. .

.

Tuesday, October 06, 2009

وای به حال ما
















هفته‌ی پیش بطور اتفاقی حین بالا و پایین بردن کانال‌های تلویزیون، روی شبکه‌ی جمهوری اسلامی درنگ کردم. سید علی خامنه‌ای در حال سخنرانی به اعضای مجلس خبرگان بود.نماینده‌ی ارشد خدا در زمین بطور آشکار و بدون هیچ شرم و حیایی دروغ سر هم میکرد وتظاهرکنندگان میلیونی را دشمنان دین و ملت خطاب می نمود.البته جای هیچ شگفتی نبود، کدام دیکتاتوری در تاریخ به خود کامگی وجنایات خود، تا زمانی که بر اریکه‌ی قدرت نشسته است، اعتراف نموده است؟ شگفتی من بیشتر از مشاهده‌ی تصاویرباصطلاح خبرگان این رژیم ضد انسانی بود. چهره‌هایی که گویی هم‌اکنون از قبر های هزار ساله بر خاسته‌اند. با خود گفتم : وای به حال ما که خبرگانمان این حضرات باشند. و حیفم آمد که شما را از تماشایشان بی نصیب کنم.

Thursday, August 06, 2009

اندر مکالمات بیت رهبری

به علی گفت مادرش روزی
پسرم به مصاف خلق مرو
خلق دریای خروشانی است
میکند تاج وتختمان درو
راه بی درد سر فریب و ریاست
ابلهانه است جنگ رو دررو
من که غریبه نیستم مادر جان
تو کجا کسب امامت کردی؟
یک‌ شبه کردنت آیت خدا
نوچه بودی قلندری کردی
نا بحق غصب رهبری بس نیست؟
مجتبی را چرا علم کردی؟
چه گلی کاشتی سر ملت؟
که پسر جانشین ابو کردی؟
درس عبرت ز شاه نگرفتی
پند تاریخ گواه نگرفتی
پز انتخابات مردمی دادی
رای مردم به کاه نگرفتی
مثل اکبر زرنگ و دانا باش
بی‌جهت زین نمد کلاه نگرفتی
میر حسین موسوی صلاح تو بود
بر سر بی کله کلاه تو بود
حال بینی که حوصله‌ات تنگ است
چار ستون حکومت‌ات لنگ است
بسپارش بدست اکبر جان
بنشاند این شور و این هیجان
ورنه تیشه بر ریشه خواهد خورد
آبروی نمانده خواهد برد
فکر خلافت باش، ورنه فرزندم
آخورهم نشد، زتبره خواهد خورد۰


Monday, June 22, 2009

انسان نه در خـور تسلیـم و بندگی است


پیشکش به همه‌ی آزادگان میهنم

بگشــای رخ که باغ و گلستـانم آرزوست *
بگشـــــــای لب که قند فــــراوانم آرزوست
لبــخند ز چـــهره‌ی خــلقـــــم زدوده انـــــد
این واعظــان مرثیه گــــــــــریانم آرزوست
بگسسته بند اسارت شاهان ز دست و پـای
فارغ ز قید مسلک شیخــــــــانم آرزوست
از مرد‌رنـــدی این قــــــوم خــــرقـــــه پوش
اندر شدن به درگــــــه شیطــانم آرزوست
انسان نه در خـور تسلیــــم و بندگـی است
نوع بشر رهــا ز خــــــــرافـاتم آرزوست
چون نیست به مکتب مـــــا حد و انتــــقام
آدم‌خوران جمـــــاران به زندانم آرزوست
عمــــامه و عبا بمـــــــاند به یادگـــــــــار
بر موزه‌ی ایــــــران باستــــانم آرزوست
دستی به بیرق فتح و دستی بدست دوست
گشتی چنین به دشت خــاورانم آرزوست
برگی دیگر گشوده شد از رزم تـــوده ها
لرزید کاخ ستمکاران، ویـــرانم آرزوست
زین پس به افتخــــار برم نامت ای وطن
بر تارک جهان، پرچم ایــرانم آرزوست
ای هموطن رهایی ما در اتحــــاد ماست
اندک نسیــم برآمد و طــوفانم آرزوست

*به اقتباس از مولانا

علی رادبوی ۲۲ جولای ۲۰۰۹


Saturday, June 20, 2009

همبستگی با مبارزات مردم ایران




جذر و مد فعالیت های سیاسی اجتماعی ایرانیان مقیم خارج، تابعی است ازچگونگی فعل و انفعالات داخل ایران. همیشه همینطور بوده است. اوج‌گیری مبارزاتی که هم‌اکنون در اقصی نقاط ایران، بویژه تهران در جریان است، آنچنان رو به‌رشد و غرور‌آمیز است که توانست حتی بر روحیات آرام و اغلب لیبرالی و غیرسیاسی شهرسیاتل هم تاثیر بگذارد. با این که تعداد ایرانیان مقیم این ایالت چیزی حدود هیجده الی بیست هزار نفر است با این حال فاقد هر گونه تشکیلات فرهنگی، سیاسی و یا اجتماعی هستند. ارگانی که بتوانند از طریق آن متشکل شوند، گردهم آیند، تدارک ببینند، حالا به هر مناسبتی، بگذریم
پنجشنبه، نوزدهم از طریق ایمیل خبردار شدم که جمعه بیستم، ایرانیان مقیم این شهر وشهر های همجوار، جهت ابراز همبستگی با مبارزات داخل کشور، درساعت نه ۹ شب در میدان سرخ دانشگاه واشینگتن جمع خواهند شد. گفته بودند که از آوردن پلاکارت وغیره خود‌داری کنید. تنها شمع بیاورید. در ضمن به دوستان خود هم خبر دهید. ما هم چنین کردیم. به ده بیست نفر ایمیل زدیم و در روز و ساعت مقرر در محل موعود حاضر شدیم. حدود سیصدوپنجاه الی چهارصد نفر آمده بودند، که بنظر من با وجود عدم تبلیغ، تعداد قابل توجهی است. از یکی دو تا کانال تلویزیونی هم برای فیلمبرداری آمده بودند. بازار خوش‌ و بش و ماچ وبوسه داغ بود. هر کسی شمعی روشن در دست داشت. سخنرانی در کار نبود. سرود ای ایران بطور دسته‌جمعی خوانده شد، بعد گروهی از جوانان تراته ی یار دبستانی را همخوانی کردند

در خاتمه جمعیت به احترام جانباختگان راه آزادی یک دقیقه سکوت کردندو و سپس با شمع های روشن دور میدان را یک بار پیمودند. و مراسم به پایان رسید.
ولی من هنوز هم نفهمیدم
۱- چرا ساعت مراسم برای ۹ شب تعیین شده بود( که نور شمع ها بهتر دیده شود؟)
۲- چرا محل مراسم داخل دانشگاه واشینگتن تعیین شده بود، آنهم زمانی که دانشگاه تعطیل است ( که غیر از ایرانی ها کسی مطلع نشود)؟

Monday, June 08, 2009

انتخابات، یا انتصابات زور‌چپان؟

میگویند، روزی معلمی وارد کلاس شد و به شاگردانش گفت:
امروز قرار است حسینی را به سمت مبصری انتخاب کنیم. ولی چون می خواهیم این انتخابات عادلانه و بطور دموکراتیک وآزاد انجام پذیرد، پس شما آزادی کامل دارید که رای خود را بر روی هر نوع کاغذی که دوست دارید، با مداد یا خودکار ویا حتی خود‌نویس، از آن هم بالا‌تر با هر رنگی که می‌پسندید، آبی، سیاه،قرمز... نوشته و در صندوق بیندازید.
حالا حکایت انتخابات در جمهوری اسلامی است، که می خواهد با اجرای یک سری عملیات خیمه شب‌بازی، ژست دموکراتیک بگیرد، که بعله ما هم مثل هر کشور معتقد به دموکراسی، دارای انتخابات هستیم و به رای مردم احترام قایلیم،!
این رژیم با اعتماد به‌نفس کامل با شرط ( رجل سیاسی ) خود، یک قلم بر روی هویت بیش از نیمی از جمعیت بالغ این سرزمین (زنان)، خط بطلان کشده و آنان را بی هیچ گفتگویی اساسا؛ فاقد صلاحیت، جهت احراز مقام ریاست جمهوری میداند،
،این رژیم به سهولت، چند میلیون مسلمان غیر شیعه را از داشتن حق انتخاب شدن به این مقام محروم کرده است.
این رژیم تمامی اقلیت های مذهبی رادررابطه با احراز مقام ریاست جمهوری از گردونه بیرون گذاشته است.
این رژیم کلیه‌ی دگر‌اندیشان غیر مذهبی را نیز از کاندید شدن به این مقام محروم کرده است.
حالا تمامی اینها به‌کنار.
این رژیم کلیه‌ی افرادی را که از این‌ همه صافی گذشته‌اند، مجداد؛ داخل فیلتر دیگری بنام (شورای نگهبان) می‌کند،تا از میان چند صد نفر(در واقع یک نفر را، ولی برای اینکه بوی گند‌اش زیادی بلند نشود) سه الی چهار نفر را که از نظر ماهیت تفاوت چندانی با هم ندارند، بر گزیند وآنگاه با سرنا و دهل جار بزند:که آهای مردم دنیا خوب تماشا کنید، ما هم انتخابات داریم۰
قصد جمهوری اسلامی از برپایی چنین خیمه‌شب‌بازی‌هایی روشن است. میماند قصد روشنفکران قلم بدستی که در پیشاپیش این کارنوال سینه میزنند و مردم را به شرکت در انتخابات ترغیب میکنند.
آیا اینان اگربطور مشخص ریگی به کفش نداشته باشند، خواسته وناخواسته خاک در چشم مردم نمی‌پاشند؟


Sunday, May 24, 2009

چه فرقی میکند؟



نمیدانم حواس‌ام کجا بود که ایستگاه را گذشتم. حتی با اینکه صدای زنگ را هم بگمانم شنیده بودم وچراغ زرد روی داشبرد هم روشن بود. تا اینکه مسافر از صندلی‌اش بلند می‌شود و من چهره‌اش را در آیینه‌ی روبرویم می‌بینم. دستپاچه سرعت اتوبوس را کم می‌کنم و می‌کشم کنار. نمی‌خواستم بیش ازآن، از مقصد‌اش دور شود۰

با لبخندی بر لب می گوید

برو ایستگاه بعدی. نشد، اون یکی، خلاصه یه جایی نگه‌ دار۰

فکر کردم متلک می گوید. البته حق هم داشت،حواس‌ام کجا بود؟

می گویم: اینجا که به مقصد شما نزدیک‌تر است۰

۰می ‌گوید:هرجایی می‌تواند به مقصد من نزدیک باشد، دوست عزیز

فکر کردم، باز هم متلک۰

وقتی یکی دو ایستگاه بالا‌تر پیاده شد، کوله‌ای برپشت و کیسه خوابی بر دوش ، درامتداد پیاده رو براه افتاد، تازه منظورش را فهمیدم۰

واقعن چه فرقی می‌کرد در کدام ایستگاه پیاده شود؟

Friday, May 01, 2009

یک بیلیون چند صفر دارد؟

درک وافعی از رقم بیلیون کار دشواری است. ولی یک آژنس تبلیغاتی با قرار دادن این رقم درمقیاس زمانی به نتایج جالبی رسیده است۰
الف - یک بیلیون ثانیه پیش، سال ۱۹۵۹ بود.
ب - یک بیلیون دقیقه پیش، حضرت عیسی هنوز زنده بود۰
پ- یک بیلیون ساعت پیش، اجداد ما در عصر هجر زندگی می‌کردند۰
ت - یک بیلیون روز پیش، هیچ انسانی بر روی کره‌ی زمین نبود.
***
در واقع می‌توان گفت, اگریک نفربخواهد یک بیلیون اسکناس یک دلاری را با سرعت ۱۲۰ اسکناس در دقیقه بشمارد،
بشرطی که این فرد هیچگونه توقفی نکند، ۲۵ سال طول خواهد کشید.
حالا با این پیش زمینه به سراغ کار تحقیقی دیگری برویم.
پاول کلیب نیک اف, روسی آمریکایی، که سردبیری مجله‌ی فوربز را در مسکو به‌عهده داشت. در سال ۲۰۰۳ تحقیقاتی در رابطه با ثروتهای کلان سران جمهوری اسلامی بعمل آورد.
پاول ، درضمن کتابی با عنوان (پدر خوانده های کرملینن) نیز منتشرکرد که یکی از پرفروش ترین کتابهای سال بود.
پاول طی مقاله‌ی چهارصفحه‌ای خود به مافیای پرقدرت وباجگیر در راس حکومت اسلامی ایران اشاره می‌کند که چکونه
تمامی اهرم های مالی وتجاری وکلیه ی منابع طبیعی کشور راقبضه کرده‌اند.
پاول این مقاله را درسال ۲۰۰۳ نوشته بود و بخاطرهمین زبان درازی هایش در سال ۲۰۰۴ در سر راه خود از دفتر کار به خانه‌اش، توسط چند مرد مسلح ترور شد.
پاول ۶ سال پیش، بعد از تحقیقات و مصاحبه با اقتصاد‌دانان داخلی وخارجی سرمایه‌ی بنیاد مستضعفان را بالغ بر ده بیلیون دلار وآستان قدس رضوی رابیش از۱۵ بیلیون دلار برآورد کرده بود،
گرچه محاسبه‌ی ثروت بیکران وهردم فزاینده ی این شبکه های اختاپوسی به این سادگی ها نیست، با این حال همین ارقام بعد از ۶ سال اینک باید به ارقام نجومی تبدیل شده باشند،
لیستی هم که تازه‌گی ازبخشی ازموجودی حساب های بانکی سردمداران حکومت الله در بانک های (سرزمین کفار)توسط
عده ای از کارمندان بانک منتشرشد مربوط به سال ۲۰۰۰ است، و تازه بخش کوچگی از ثروت بیکران عالیجنابان می‌باشد،

راستی فکرمی‌کنید این دوراندیشی واحتیاطی که آقایان را این چنین به فکر مال اندوزی وباز کردن حسابهای بانکی در
سرزمین های امن واداشته است ناشی ازچیست؟

علی رادبوی


Friday, April 03, 2009


بدل نگیر
حالا که آبی به آسیاب نیست
وز آنهمه بیا و برو
جز من
کسی در رکاب نیست
گیرم که هر چه تو می‌گفتی
حقیقت ناب
هر چه من ۰۰۰
بگذریم۰
سردار شکست خورده‌ی من
چراغ در خانه بیفروز
به مسجد روا نیست
سخت مگیر
آشتی کن با لبخند
زندگی, جز همین لحظه های پرشتاب نیست

***
علی رادبوی

Wednesday, March 04, 2009

عزراییل

نمیدانم از کی آمده بود، نشسته بود، روی یکی از صندلی‌های کنج آشپزخانه و تا کجای آن صحنه های دلخراش را دیده بود، که با صدایش برگشتم.
چرا این عزراییل را کسی استاپ نمیکنه ددی؟
گفتم اولا عزراییل نه، اسراییل۰ در ثانی مگر این برنامه‌ی شماست که دارید نگاه می کنید خانم؟
گفت، ولی من بچه‌ها را نگاه می‌کردم ددی۰ خیلی سد بود، دیگه نمیخوام نگاه کنم، عزراییل بد جنس.
تلوزیون را خاموش کردم و کیف مدرسه‌اش را گذاشتم جلوش
ـ شما نباید به دیوونه بازی‌های آدم بزرگا توجه کنی دخترم، وردار هوم‌وورک هاتو انجام بده،
باید تدارک شام را می‌دیدم، صبح رفتنی مرغ گذاشته بود بیرون، پیازی خرد کردم، توی ماهی تابه روغن ریختم، داغ که شد پیاز را ریختم توش و با قاشق چوبی به هم زدم۰
ـ ددی هیشکی نمیتونه عزراییل را استاپ کنه؟
گفتم نه، هوم‌وورک خانوم، هوم‌وورکاتو انجام بده۰
تا پیاز سرخ شود، مشغول شستن چند تکه ظرف از شب مانده شدم۰
ـ ددی یعنی آمریکا هم نمیتونه ؟
ـ هه هه آمریکا تجهیز وحمایت نکنه، استاپ کردن‌اش به سرش بخوره۰
ـ چی ددی؟
ـ هیچی خانوم، گفتم نمیتونه، حواست به هوم‌وورکات باشه عزیزم۰
پیاز را به هم زدم و برگشتم ظرف ها را آب کشیدم و دمر گذاشتم توی سبد ظرفها۰
مرغ را که یخ‌اش کاملن آب شده بود، به قطعات کوچکتر بریدم و بعد از شستن در آبکش ریختم تا آب‌اش گرفته شود۰
ددی، یعنی خدا هم نمیتونه عزراییل را استاپ کنه؟
زیر ماهی تابه را کم کردم و رفتم نشستم پهلوش ودستش را گرفتم دستم۰ بهش گفتم، خانوم‌جون، این برنامه ها برای بچه ها خوب نیستن، تازه برای آدم بزرگا هم خوب نیستن، دیدی که من هم نگاه نکردم۰ بعد تلویزیون را روشن کردم و گذاشتمش روی کانال دیزنی‌لند۰ دنیای دیگری در چشم‌اندازمان نشست، بی هیچ کینه و دشمنی، و بی‌هیچ اثری از ددمنشی‌های آدم بزرگا۰ دنیایی پر از دوستی و عطوفت۰ دنیای رفاقت و همنشینی‌ی سگ و گربه، گرگ و میش، شیر و خرگوش، دنیای رنگ ها و شادی های کودکانه.
با باز شدن اخمهایش، به آشپزخانه بر گشتم، حین پختن شام، خوردن شام، حتی امروز در سر کار، جمله‌ی آخر دخترم بد‌جوری مخم را به کار گرفته است،
؛ ددی یعنی خدا هم نمیتونه عزراییل را استاپ کنه؟؛
با خودم فکر می‌کنم، راستی چه خوب میشد اگر واقعن خدایی وجود داشت!

Thursday, January 22, 2009

گویا تر از کلام

وجوه تشابه رفتار نازیسم هیتلری با یهودیان،در جنگ جهانی دوم و اینک دولت اسراییل با مردم فلسطین، امری است که همواره از جانب دولت اسراییل انکار شده است۰جالب اینجاست که نازیسم هیتلری هم همیشه این موضوع را که آنها در جنگ جهانی دوم مرتکب نسل کشی وجنایات جنگی شده‌اند منکر می‌شدند.
از اینکه بر سر نکات ومواردی که نشان دهد که جوهر تفکر دولت اسراییل در واقع همان بازیافت ایدولوژیک نازیسم است،به بحث وجدل بپردازیم، بهتر است به تصاویری اززندگی فلسطینیان درمناطق اشغالی امروز و زندگی یهودیان در شصت‌وهشت سال پیش از این در آلمان و لهستان،توجه کنیم، که خود بمراتب گویا‌تر از هرگونه کلامی است،

بر گرفته از سایت
sott.net
ترجمه‌ی متون از علی رادبوی