Wednesday, January 19, 2005

یک گریهُ سیر

می گوید : گوش شیطون کر ، این مردم، مرگ ومیر توشون نیست؟!
می ﭘرسم ،کدام مردم مادر؟
می گوید: همین خارجی ها را می گویم دیگر !
می گویم : خارجی که مائیم مادر ! اینها که توی کشور خودشان زندگی می کنند، خارجی نمی شن که!
مکثی می کند و می گوید : حالا هر چی ، میگم که، زبونم لال ،ماشالا انگار که این مردم مرگ ومیر حا لی شون نیست! تو هم متوجه شدی ؟
می گویم: چه می گوئی مادر؟!
می گوید : ببین الان حدود یک سال است که من اینجا هستم ، توی این مدت ندیدم که کسی توی این محله بمیرد! تمام این دور وبر ها را هم میرم می گردم،نه علمی ،نه کتلی،نه حجله ای ،نه روضه ای .دلم لک زده به یک گریهُ سیر !
میدانم که مادر دلش برای" آنوری "ها تنگ شده است
" اینور میام، دلم شور آنوری ها را میزند. آنور میرم نگران شما ها می شوم .الله باعثه باعث اولسون بالا .
می گویم : مادر بلیط بگیرم مدتی برو ایران!
می گوید : آره مادر، گر چه شاید سفر آخرم باشد.
نمیدانم چرا صحبت ها و نگاه های مادر با همیشه فرق می کند . تنم را می لرزاند!



3 comments:

Anonymous said...

jaleb bood !

Anonymous said...

I liked it; sad but true.

Anonymous said...

Aggar mothar seffat bood, ba vaje-ye mehr farghy nadaasht. Ya-hoo!
bolbol e beseda