Saturday, April 09, 2005

* راز بقا *


از راه که میرسد، کت باران خورده اش را درمی آورد ومی آویزدبه پشتی صندلی ومی رود می نشیند جلو شومینه، کنار آتش. آبجوئی برایش باز می کنم . سیگاری درمی آورد وکنار لب اش می گذارد و نگاهم می کند ومی خندد.امیر از اینکه برای کشیدن سیگار مجبور نیست در این باد وسرما، به بالکن برود راضی بنظر می رسد.برای همین پای تلفن گفته بود " می آیم بشرطی که شومینه را روشن کنی ". در هر حال می آمد.امیر را می شناسم . وقتی که احتیاج دارد دلش را خالی کند، دو تا گوش به فرمان گیر نیاورد می ترکد. با گپ زدن های پای تلفن هم ارضاُ نمی شود.حتمن باید توی چشمهایت نگاه کندو هر از چند گاه میان کلامش بپرسد " نه، جان امیر دروغ می گویم؟ " و تو حتمن باید توی چشم هایش نگاه کنی و بگوئی " نه راست می گوئی ، می فهمم ". امیر را می شناسم ، از آن آخرین بازماندگان نسل دایناسور هاست . از آنها که دیگر نسل شان منقرض شده است .چطور بگویم ؟ این آدم انگار یک نیم قرنی از قافله تمدن عقب است.یک میلیون دلار پول نقد زبان بسته را ، بدون هیچ سفته و براتی ، بگذار پیش اش و برو ، ده سال دیگر برگرد، بی هیچ کم وکاستی ، دو دستی تقدیمت می کند. این آدم هنوز هم به نان ونمک قسم می خورد.هنوز هم عباراتی نظیر دوستی ، رفاقت، یک رنگی، شرافت بکار می برد!می گویم امیر تا کی می خواهی برخلاف جریان آب شنا کنی؟می گوید تا زمانی که جریان آب رو بسمت لجنزار دارد. خوب ، می خواهید من چقدر این آدم را نصیحت کنم؟
.
حالا هم که آمده لالمونی گرفته، نشسته کنار آتش و دارد آبجوو سیگار را به هم پیوند می زند.امیر را می شناسم ، به محض اینکه کله اش گرم شود سفرهُ دلش باز خواهد شد.و هر آنچه را که در هشیاری نمی تواند ، به هوای مستی خواهد گفت. چیزی نمی گویم ، آبجو ام را برمیدارم ومی نشینم پای تلویزیون به تماشای " راز بقا "

گلهُ بزرگی از گاو های غول پیکر در حال چرا هستند.و دامنهُ دشت تا بی نهایت گسترده است. باید جائی در افریقا باشد.دوربین به گوشهُ دیگری زووم می کند.پلنگی ورزیده وقبراغ که بوی گوشت تازه به مشامش خورده است، درازکش درﭙناه بته ها در کمین است وکوچکترین حرکت از سمت گله را زیر نظر دارد. . ﭙلنگ مسافت زیادی را سینه خیز با دقت و ظرافتی بی نظیر ،آرام ، آرام طی می کندو خود راپشت نزدیکترین بته ، به گاو ها، جای میدهد.
بی آنکه نگاه کنم از زیر چشم متوجه امیرهستم که خود را آهسته از سمت راست به سمت چپ شومینه می کشاند. از این زاویه دید بهتری به صحنه دارد. چیزی نمی گویم
پلنگ در انتخاب طعمه است .ابهت و صلابت اش ستایش آمیز است. ﭙر هیبت و هر آن مترصد حمله .
تعدادی از گاو ها ظاهراُ بی اعتنا نشخوار می کنند . نمی دانم از اعتماد به نفس زیادی است یا از حماقت محض ، و تعدادی دیگر که گوئی وجود خطر را احساس کرده باشند، سر بالا گرفته ونگران به سمت کمین گاه می نگرند.
معیار گزینش ﭙلنگ ، بر چه مبنا است .چاق وچله ترین است یا کم بنیه ترین ؟، کم سن وسال ترین است یا جدا افتاده ترین ؟. سکوت مرگباری بر دشت سایه می گسترد.تنها صدا ، از آن لاشخورهائی است که بر آسمان دشت در حال ﭙروازند دقایق ﭙرالتهابی است .کدام بخت برگشته گاوی از این همه ، لحظاتی دیگر به زیرﭙنجه های ﭙولادین این درندهُ قهار، از هم دریده خواهد شد؟ لحظات زیر سنگینی باردلهره واضطراب تب می کند. و به آنی انفجار ، ﭙلنگ چون صائقه ای به گله می زند و زمین به زیر ﭙای صد ها گاو هراسان ، به لرزه می افتد وقیامتی برپا می شود.ﭙلنگ ، که گوئی طعمهُ خویش را از همان لحظات نخست بر گزیده باشد، در نبردی بی امان ، عرصه را هر لحظه بر طعمهُ نگون بخت خویش تنگ تر می کند.واﭙسین گریز ، واﭙسین تلاش ، واﭙسین نفس ، وسقوط و فوران خون وچشم های از وحشت دریده ....
با بخاک غلطیدن گاو تیره بخت بزیر ﭙنجه های آهنین پلنگ ،دیگر گاو ها از تکاﭙو می افتند و درهمان حول وحوش به نظاره می ایستند گوئی که با دادن یک قربانی از قبیله ، خطرحداقل برای امروز، از مابقی دفع شده است. گاوی از آن میان ماغ می کشد ولاشخور ها از ارتفاع خود می کاهند.
به امیر نگاه می کنم با دقت صحنه را دنبال می کند . نگاهم می کند و خود را عقب می کشد. آخرین پک را به سیگار می زند ومی اندازد توی شعله های آتش .می گوید :
- این هاست که مرا آتش می زند می بینی؟
می گویم : مگر ﭙلنگ گناهی کرده است که گوشت خوار شده است ؟
می گوید : من با ﭙلنگ کاری ندارم تمام صحبت من بر سر گاو هاست!نگاه شان کن!




9 comments:

Mo said...

بسیار عالی. قوی و محکم. بسیار لذت بردم دستت درد نکنه. داری خوب کار می کنی از خود یک سال قبلت خیلی جلو زده ای.

Anonymous said...

well, my question is that, they call them (cows) becuase they acted cowardly, or they were just cowards, so they call them cows. Any way stupid is what stupid does.
Good observation. when you found an answer for which one came first, egg, or chicken, let me know. Keep up the good work.

s, k, k

Anonymous said...

سلام ... امیدوارم حالتون خوب باشه ... متن با تاملی بود !!! راز بقاء !!! و حال چه شباهتی است بین راز بقا حیوان و انسان !!! (( جایی که انسانیت فراموش شود این دو به هم شبیه شوند !!! )) ...راستی من پاسخ سوالتان را به ایمیلتان فرستادم . امیدوارم که خوانده باشید . می خواستم در وبلاگ بنویسمش دیدم بهتر است اول خودتان بخوانید و با کسب اجازه باشد ... خوشحال خواهم شد که نظرتان را برایم بگوئید ... موفق و موید باشید ... یا حق

Anonymous said...

فوق العاده است .واقعا زیباست این سیر داستا ن مرابه طرز زیبایی با خود برد به کجا؟؟؟؟ نمی دانم

گاو ها و پلنگ درنده..چه شباهت عجیبی بین گاو و ماست ! ماادمهایی که خطر را برای دیگران می خواهیم نه خود و عزیزانمان.ادم هایی که بی تفاوت لحظه های عزیزی را نشخوار میکنیم که هرگز بر نمی گردند.اقای راد بود این داستان بسیار قوی پرداخته شده است .انقدر قوی که تا به حال قدرتش را در جایی دیگر ندیده بودم.

حالا من هم به گاو ها فکر می کنم که چه بی تفاوت قربانی را نگاه می کنندو نشخوار میکنند
پلنگ لازمه ئ بقایش صید است .مشکل ازاو نیست که گاو ها کند حرکت می کنند و یا وحدت لازم را ندارند و یا چشمانشان زود از حدقه بیرون می زند!!!!

سرفراز زی و بدرود

Anonymous said...

سلام آقای رادبوی، داستان زیبائی ست. می شد روی زبان ِ آن بیشتر کار کرد. به کار نبردن کما و نقطه خواندن متن را در بعضی جاها مشکل کرده است. ولی خیلی خوب نشان داده اید که امیر چه آدمی ست. جمله ها را می شد در پاراگراف اول کوتاهتر کرد. موفق باشید.

Anonymous said...

دوست عزیز و نادیده جناب رادبوی عزیز!سلام . از لطف شما سپاسگزارم و از اظهارنظرهایتان همیشه شاد می شوم.من هم به سرایتان آمدم البته بعد از تصحیح آدرسی که تایپ کرده بودید . البته کمی دیر است که آن هم برمی گردد به قطعی تلفن ده بیست روزه . با این همه خوشحالم که می نویسید و از این که وبلاگتان را به داستان اختصاص داده اید بیشتر خوشحال می شوم . شاید داستان تنها طریقی ست که مرگ را به تاخیر می اندازد . اما اجازه بدهید اظهار نظر در مورد داستان هایتان را به زمان دیگری موکول کنم که سرحال تر باشم و با داستان آن گونه که شایسته است برخورد کنم. از دور دستتان را می فشارم

Anonymous said...

با سلام ... اومدم گفتم شاید به روز کرده باشید ... موفق باشی ... یا حق

Anonymous said...

salam Ali jan,vagean aali bood.mesle hamishe:kootaho mojezo mokhtasaro mofid.yani yek dastane kootahe khoob.
palang,palang ast va karash daridan,bichareh gaavha ke tomeye fardaa ham yeki az aanha khahad bood va dar aan lahze engaar be daride shodane khod negah mikonand
Heyf ke nemidanand shaakhhayeshan che godrati darad!!.

Anonymous said...

توصیف صحنه دشت پلنگ و گاوهاحاکی از استحکام فوق العاده متن بود دقیقا انچه که ما میبنیم و فکر میکنیم ولی از بیانشان عاجزیم یا برعکس بااین دقت کمتر توجه داریم تبریک مگم موفق باشی . .