Wednesday, May 04, 2005

** دگرگونه **

نمیدانم امروز از کدام دنده بیدار شده ام ،که همه جا و همه چیز را دگرگونه می بینم . گل وگیاه،در ودیوار،زمین وآسمان . نگاه کن، حتی این کنجشک های مزاحم هم بنظرم زیبا و دوست داشتنی شده اند. نسترن ها در باغچه می خندند، و دستان نوازشگر نسیم ، یالهای بلند بید مجنون را به هزارکرشمه واداشته است.چقدر احساس سعادت و خوشبختی می کنم . چه آرام و با قرارم امروز.باورم نمی شود. با زیباترین تن صدایم، زنم را صدا می کنم . می آید ، خدای من. نگاهش کن .از همیشه زیباتر ودلرباتر می نماید.با لبخند فریبائی برلب.نزدیکتر می اید.و دستش را دراز می کند ومی گوید :عزیزم ، عینک ات !

7 comments:

Anonymous said...

سلام و درود فراوان . انگار خیلی هامان عینکمان را گم کرده ایم !پیروز باشید

Anonymous said...

سلام علی جان.این مطلبت رو متوجه نشدم ولی عکسی رو که واسه روز کارگر انتخاب کرده بودی بی نظیر بود.بازم ممنون.

Anonymous said...

بعد از خواندن داستان "تاکسی" و از طریق کامنتتان، آمدم اینجا. تصویری که ارائه داده اید بسیار زیباست با آن طنز ظریفش. موفق باشید.

Anonymous said...

سلام اقای راد بوی عزیز ...بسیار ظریف بود و زیبا ! من که فکر می کنم خیلی های مافراموش کرده ایم عینک هایمان را بزنیمو هر گز هم متوجه نمی شویم .نکته مثبت این مینیمال این بود که راوی اخر متوجه میشوددنیا همان گونه که او می بیند نیست!

Anonymous said...

عینک سیاه بوده حتمن. نه؟

Anonymous said...

سلام اقای راد بوی بعد از مدت نسبتا طولانی موفق به باز کردن صفحه و بلاگتان شدم .می خواستم بگویم متن نقد داستان را در وبلاگم گذاشته ام .سربلند باشید و بدرود

Anonymous said...

سلام بر شما . خواستم برایتان میل بفرستم آدرس ای-میاتان را پیدا نکردم در هر حال هر کتابی بخواهید که آن جا نباشد با کمال میل ارسال خواهم کرد.ای - میل خودم را هم می گذارم mehdimarashi@gmail.com پیروز باشید.