Tuesday, January 31, 2006

*کبریت خیس*

خیلی وقت بود که شعر خوب نخوانده بودم . اینجا وآنجا هم هر از گاه گشته بودم . کم یافته بودم شعر هائی که به دلم بنشیند .ساده باشد و بی تکلف.موضوعات اش زمینی باشد وصمیمی .تا اینکه کبریت خیس ، مجموعهُ شعر دوست شاعرم عباس صفاری را با امضای خود ش هدیه گرفتم. کبریت خیس، (بر ندهُ جایزهُ شعر کارنامه) اخیرا در تهران از طرف انتشارات مروارید منتشرشده است . کتاب را بی آنکه زمین بگذارم تمام پنجاه وهشت قطعه شعرش را در یک نشست خواندم .وبعد برگشتم به دوباره خوانی ودستچین شعرهائی که مرا حسابی گرفته بودند . حیفم آمد که شمارا از این بوستان بی نصیب بگذارم .


* پرچم نیلوفر*

زبان تو باید
پرچم نیلوفر باشد
و لب هایت زرورق سپیده دم
که هر چرندی می گویی یا شعر ناب است
یا زمزمهُ آبشار
آنوقت برای همین چارخط مدح بی قافیه
که مثل باد از کنار گوشت خواهد گذشت
من یک خروار کلام ریز ودرشت را
غربال کرده ام.
***

* تعجیل *

از کلمات خوش خط وخالی که بی واهمه
می گردند لابلای ترافیک عصر وعلایم راهنما
زیبا ترین شان را به دام انداخته ام
تا اطاق رو به دریایت امشب
سبقت بگیرد از نگارخانه ی چین

راه خانه ات را اما
در خیابان های این شهر توبه شکن
دوباره گم کرده ام
وغریزه ی زنبوری ام گریخته از من
دریای وقت نا شناس هم
مه سنگینش را دارد
هل می دهد به میان شهر

حتمن چشم به راهم نیستی
که رد نگاهت را
سر هیچ چارراهی نمی بینم.
***

* از دفترخاطرات یک نظر باز *
در هر شهر
ودرهر آرایشی
همیشه منم که دریک نگاه
به جایت می آورم
چه در تی شرت وشلوار جین
وقتی برای تاکسی دست بالا می بری
چه در آن پیراهن پشت بازپر ستاره
وقتی در نور لوستر ها می درخشی و
کمر گاهت بوی تانگو می دهد
زن دارچین پوستی هم
که شبی مه آلود در لاهور
برای یک خاک انداز آتش و
مشتی نمک دریایی
به در خانه ام آمد
کسی جز تو نبود
فانوسی که شعلهُ لرزانش
چهره ات راتاگریبان روشن کرد
سال ها پشت آن پنجره
پت پت کنان می سوخت
وسرسرای آن خانه هرگز
از خیال لخت خلخالهایت خالی نشد

بادبان شکسته
وقتی پهلو می گرفتم
در یکی از خوابهای تعبیرشده ی هزارویک شب
تونو عروس تاجری دمشقی بودی
ومرواریدهای درخشانم به یک نگاه تو
خرمهره شدند در برابر چشمانم
وکشتی بادپیمایم دیگر
تخته پاره ای بیش نبود

چه رهگذر ماه منظر کوچه های سمرقند
چه ساقی شمشاد قد میخانه ای در نیشاور
یا در پیشبند سپیدی
پشت پیشخان نوشخانه ای در لندن

سر صحبت را
هر کجا وهر چه بوده ای
همیشه من باز کرده ام
ونیمه شبان تنها
با زیبایی دردناک تو
به خانه رفته ام.

از دیدارهای مکررمان اما
تو هیچ به یاد نداری
فقط قیافه ام هربار
در نظرت کمی آشناست
همین !؟

5 comments:

Anonymous said...

سلام/ شعرهای اول و دوم جملاتی ناب در خودشون داشتند، اما همش همین. اما شعر سوم مثل بیان تمامی خواستنهای تاریخ در همه سرزمین ها بود،چیز خاصی در خودش دارد که نمیدونم به کلام چطور قابل بیان است اما مثل بیان اسطوره هاست. خرم باشید

Anonymous said...

سلام.
گلچین زیبایی بود.
از قرار معلوم خودتونم در ادبیات سررشته دارین.
موفق باشین.

Anonymous said...

salam

Anonymous said...

علی جان باز کلی نوشتم ...رد نمی شد ...راه نمیداد ...با یک کلام سلام امتحان کردم درست شد . شاید بخاطر زیادی مطالب بود ....خلاصه اش را بنویسم در مورد . راوی و راننده و نویسنده بود که یکی ست با ادرسهایی که داده بودم مثل : اما خودش می گوید با شما مدام در تبادل افکار است ، غم و درد و رنج و عشق تان را درک می کند . داستان که ننوشته ام تنها گزارش گونه و بهانه ای بود که تا اندازه ای آنها را در فضای حاکم بر اینجا و روز مرگی های خودمان قرار بدهم و بعد عکسهایی را نیز که دراینجا گذاشتم آنها را در شهر و دیار فرنگ گشتی داده باشم . موفق و پیروز باشی .

Anonymous said...

زبان ارکاییک دارد ... خ.ب روان است کارها و دست انداز ندارد اما زبان کهنه است و این کار را دور می کند
...از امروز ما