Monday, February 20, 2006

*اولین امپراتوری*

میگوید: نه، نه، با ددی نمیرم! مامان شما ببرید لطفا!شما ببرید. من هم از خدا خواسته بی آنکه چرایش را بپرسم می اندازم گردن مادرش. تا اینکه بعد ازمدتی برنامهُ کاری مان تغییر می کند و قرار می شود ،پنجشنبه وجمعه که تعطیل هستم من برسانم وسه روز بقیهُ هفته را مادرش.
الا و بلا که با ددی نمیروم. این بار بود که حسابی کنجکاو شدم وبه صرافت این افتادم که راز قضییه را کشف کنم. با وعده و وعید وهزار حقه وکلک کاشف بعمل آوردم که چون بنده در محیط مدرسه با وی فارسی صحبت می کنم و باعث می شوم که ایشان پیش دوستان شان خجالت بکشند .این است که خانم اصرار دارند با مادرشان به مدرسه بروند. چون و چند موضوع را حلاجی می کنم . اینکه چگونه مطرح کنم تا حرف بزند . می پرسم : دخترم چند نفر دانش آموز توی کلاس تان هست؟ به عکس دسته جمعی کلاس شان که به دیوار روبرو زده است اشاره می کند ومی شمارد، بیست ویک نفر.
می گویم ، از این بیست ویک نفرچند نفرشان می توانند به دو زبان مختلف صحبت کنند؟
باز به عکس نگاه می کند وانگشتان اش را چرتکه کرده ومی شمارد، کارلوس، اسپانیولی – جوزف ، فلیپینی – مونا ، ژاپنی – کتی، کره ای – من هم فارسی .
می گویم : ببین شما جزو پنج شاگرد دو زبانهُ کلاس تان هستید . حالا آن چهار نفر را نمیدانم ولی شما هم حرف میزنید هم میخوانید وهم می نویسید .این مایهُ افتخار نیست دخترم ؟
- ولی ددی بچه ها ی توی کلاسمان اصلا نمیدونن ایران کجاست ولی ژاپن را می شناسن، کره را می شناسن، مکزیک را می شناسن!
- شما از کجا میدونید که نمی شناسند مگر از همه پرسیدید؟
- ولی ددی توی سالن غذاخوری مان پرچم همهُ کشور ها را به دیوار زده اند بغیر ازپرچم ایران
دیگر عصبی شده بودم گفتم میدونی ، برای اینکه اینها چشم دیدن ما را ندارند، دخترم . کشور ما یک کشور باستانی است.زمانی برای خودش دبدبه کبکبه ای داشته .اصلا اولین امپراتوری جهان را ما تشکیل دادیم، می فهمی ؟
- امپراتوری یعنی چی ددی؟
- یعنی اینکه ما آنقدر قوی بودیم که حمله کردیم به کشور های همسایه وآنها را شکست دادیم وکشور هایشان را قاطی کشور خودمان کردیم
- مدتی بفکرفرو رفت و بعد با چشم های تنگ شده نگاهم کرد و گفت د دی یعنی شما میگید ما کار خوبی کردیم؟!
- می گویم آخه میدونی ؟ ... یعنی ...البته ...ما که
- فکر کنم خراب کردم نه ؟

12 comments:

Anonymous said...

سلام.
ممنون که خبرم کردین.
می خونم دوباره می یام.

Anonymous said...

سلام تر.
شاید بهتر بود که برایش می گفتید ما ايراني هستیم، از نوادگان كوروش كبير، همان امپراطوري كه2500سال در اوج قدرت اعلام كرد كه اگر مردمان نخواهند، به آنها حكومت نخواهد كرد و تعهد كرد كه كسي را وادار به تغيير دين و مذهب خود نمي‌كند و آزادي را براي همگان تضمين مي‌كند.
فرهنگ ايران با بشر دوستي، احترام به جان و عقيده‌ و مذهب ديگران، ترويج تسامح و مدارا و پرهيز از خشونت و خونريزي و جنگ آميخته و ممزوج شده است. ستارگان آسمان ادب ايران بويژه ادبيات عرفاني ما از حافظ و مولوي و عطار گرفته تا سعدي و سنايي و ناصرخسرو و نظامي، نمايندگان اين فرهنگ بشر دوستانه‌اند.
باید برایش می گفتید که فنون كشاورزي، فلزكاري و علم نوشتن اعداد، نجوم و رياضي و مباني ديني و فلسفي از سرزميني كه امروز ايران‌ خوانده مي‌شود آغاز شد و سرچشمه بسياري از اين امور در فلات فرهنگي ايران است.
باید برایش می گفتید زمانی که ممالک غرب ور اوج وحشی گری خود به سر می بردند ایران ما قانون داشت، فرهنگ داشت. آب تصفیه شده داشت و هزاران هزار مورد دیگر...
ولی افسوس که به ما می گویند گیرم
پدر تو بود فاضل...
نمیدونم داستان بود یا واقعا یک مکالمه پدر و دختری . ولی به هر حال دختر با نمک و دوست داشتنی دارین.

Anonymous said...

خیلی ناراحت کننده است خیلی

Anonymous said...

دو ساعته دارم سعی می کنم یه شاخه گل خوشگل بفرستم واسه دختر گلتون. هر چند خودش گله اما به هر دری زدم نشد که نشد.
چرا کامنت دونی تون اینطوریه؟؟؟

Anonymous said...

سلام . اول یادم به چندتا خاطره انداختی ! بچه های یکی از دوستانم که به باباشون توصیه می کردند ....برای امدن به مدرسه بابا تو نیا مامان بیاد . که البته اینها همه در اینجا بخاطر لهجه داشتن یا مسلط بودن یا نبودن هست که بچه ها رویش حساسیت دارند ... اما در آن قضایا ددی جان !! راستش بخواهی ما هم مانده ایم که کدام طرفش را بگیریم به رگ غیرتمان بر بخوره و هر چه از اسطوره و جهانگشایی اش فقظ خوانده ایم و بخوردمان داده اند برایش بگوئیم یا هر چه بر سرمان آمده و لمس کرده ایم..... که ندیده !! برایش بازگو کنیم . کدام یک ؟!

Anonymous said...

سلام آقای رادبوی عزیز
جداَ که مسئله حساسیه و خیلی سخته برخورد کردن با اون! من که راهی الآن به ذهنم نمی رسه. زیاد هم اعتقادی به دسته گل دادن به خودمون و بازگشت دادن به کورش و داریوش و چه و چه ندارم!
فقط باید بگم که صداقتتون در طرح موضوع (مثل همیشه) قابل تحسینه...
/
راستی درسته که پسر من فقط 15 ماهشه ولی این دلیل نمی شه که از حضور دختر گل شما و بازی با او لذت نبره. آخه این پسرک ما با بزرگتر ها بیشتر می پره!!
به هر حال هم آرمان و هم مامان و باباش از دیدار شما خیلی خیلی خوشحال می شن. سالم و خوش باشید. دختر گلتون رو ببوسین.

ناآرام said...

سلام. من هم اگر بودم جواب خوبي نمي نونستم بدم. شرمنده

Anonymous said...

سلام علی آقا. دم دخترت گرم،خوشم اومد از این خانم کوچولوی باهوش. از من می شنوی نگذار اونم درد ایران دوستی را توی زندگیش بچشه، بگذار راحت باشد.حیف جون تو و من و ماها که به زهر درد وطنمون تباه شد و میشه بگذار اون طفلک دیگر از طعم خوش هستی لذت ببره. شادمان باشی آقا. مارم تحویل بگیری خوشحال میشیم رومون میشه باز بیایم اینجا از نوشته هات لذت ببریم. تا بعد

Anonymous said...

علي آقاي گل سلام. با عرض معذرت بايد بگم آره خراب کردي، البته منظورم تو کامنت گذاشتن واسه من بود :))
والا من يه راه حل کوچولو به ذهنم رسيد که البته راهکاري بود که يکي از دوستام اينجا تو دانشگاه ابداع کرده بود. وقي دوستاش سوالاي عجيب و غريب ازش ميپرسيدن مثل اينکه "شما تو ايران شتر سوار ميشين؟" يا اينکه "زناتون ميتونن از خونه بيرون برن؟" گرفت چند اسلايد از عکسهاي شهراي ايران و مردمش که از ايترنت دانلود کرده بود درست کرد و براشون يه پرزنتيشن نيم ساعته درباره ايران ارائه کرد. تو هم شايد بتوني با هماهنگ کردن با معلم دخترت و تهيه چنتا اسلايد يا پوستر تشويقش کني که کشورشو به دوستاش بشناسونه. البته نيازي نيست آدم هيچ جبهه گيري سياسي بکنه. شايد اين کار مفيد باشه. از طرف من اين کوچولوي بامزه و باهوشتو ببوس :)

aamout said...

علي جان سلام. خواندن اين خبرها تكراري شده اما مانده نگاه ما به اين خبرها. كاش هيچ وقت خبري نبود. قربانت يوسف

Anonymous said...

آرزو می کنم یک روز (مخصوصا الان که بهاره ) دست دخترتون رو تو دستم بگیرم و ببرمش امپراتوری ایران رو نشونش بدم //چه کار خوبی کردین فارسی یادش دادین //فارسی زبان عرفانه و کلی از زیبایی های دنیا رو ازاین پنجره میشه دید.

Anonymous said...

ممنون از توجه همهُ دوستان خوبم
* سنگ صبور عزیز حق با شماست ولی در نهایت همان جمله بیشتر مصداق پیدامی کند.( گیرم پدر تو بود فاضل .....)در ضمن ممنون از دسته گل زببایتان ما گرفته حساب می کنیم .
* محمد جان (شیپور) اتفاقا من در مقایسهب با خانمم اصلا لهجه ندارم ایشان حرف نمیزند و دخترم از این بابت راضی است و من عمدا باهاش فارسی حرف میزنم.این قصه سر دراز دارد نه ؟
* سیما جان ممنون از کامنت .من هم همینطور . نه دسته گل که پپسی هم رای خودمان باز نمی کنم.درضمن شهر ما خواهر شهر ونکوور است.حالا پیدا کنید پرتقال فروش را ! ما هم از دیدارتان خوشحال خواهیم شد.پسر گل تان را ببوسید.
* سکوت گرامی برای همین گفتن که حرف حساب جواب نداره نه؟ مرسی که سر میزنی .
* شری عزیز راستش مسائل قدری خارج از کنترل ماست.خوب وقتی با مادرش میرود ایران.وبرمیگردد ، کلی مسئله برایش ایجاد میشود نه؟ زنده باشی !
* شهرزاد عزیز در مورد رهنمود تان فکر خواهم کرد.شاید توان در همان حدود کاری کرد. حد اقل پرچم رابرد و زد توی سالن غذاخوری .البته نه با آرم جمهوری اسلامی .زنده باشی !
* راحله عزیز من افتخارم بیشتر به حافظ ، مولانا، فردوسی ، شاملو و....است تا به امپراتوری .بهمین دلیل هم دارم فارسی یادش میدهم.ممنون از لطفتان.