Wednesday, April 05, 2006

* سال های سوخته *


دیگر داشتم نا امید می شدم که یکباره گرفت.وبعد از دو سه زنگ ممتد صدائی ظریف از آنطرف خط گفت:
- الو
- الو ، الو منم ، از آمریکا زنگ می زنم.
- سلام دائی جان ، ساناز هستم.
- سلام خوشگل دائی
- به انبوه عکس هائی که کنار هم داخل قابی روی دیوارنصب شده است نگاه می کنم. ساناز رامی بینم توی بغلم نشسته وباچشم های درشت وزیبایش به دوربین زل زده است . خیلی توپول وخوردنی است.
و در ردیف بالا تر،بازساناز را می بینم، کنار حوض روی دوچرخه اش نشسته ودارد بستنی قیفی می خورد.این عکس اش را خیلی دوست دارم، اصلا کاراکتری دارد .بی هوا گرفته شده است .
- ساناز خوشگلهُ دائی ، چطوری پدرسوخته ؟
- مرسی دائی جون ، خوبم . شما خوب هستید؟
- ساناز جونم، کارت ام داره تموم میشه ، لطفا مامانتو زود صدا می کنی ؟
- مامان خونه نیست دائی جون!
- با با چی ؟
- هیچکدوم خونه نیستند!
- باشه پس من بعدا زنگ می زنم . مواظب خودت باش قوقولی دائی. برو به درس ومشقت برس ....
- دائی جون ، دائی ؟
- ها ، بگو عزیزم.
- میگم چرا بامن این جوری حرف می زنید؟
- چی؟
- میگم چرا با من مثل بچه ها حرف می زنید دائی جان ؟ ! من مدرسه ام را تمام کرده ام، دانشگاه ام را تمام کرده ام. الان هم یک دوسالی می شود که مدیرفنی یک موُسسه ی کامپیوتر.....
چی؟ مدرسه ؟ دانشگاه؟ مدیر فنی ؟! مگر ساناز چند سالش هست الان؟
قاب عکس را پائین می آورم ومیروم توی بحریکایک عکس ها و بازآفرینی جسته وگریخته ای از تارخچه شان
عرق سردی بر پیشانی ام می نشیند. چه خوب شد که با تمام شدن کارت تلفن مکالمه ادامه پیدا نکرد!
راستی تاوان این سال های سوخته را چگونه و از کی باید باز پس ستانیم ؟!



15 comments:

Anonymous said...

نمیدونم چی بگم خوب میدونم حس بدیه شاید نتونم درکتون کنم ولی توی اقوام افرادی رو با همین احساس شما زیاد دیدم...............

Anonymous said...

با سلام و ادب
دکتر شريعتي مي ‌گفت از سه " ت "بدش مي ‌آيد ‏و يكي را "تاريخ" ناميده بود،
شاید به جرات میتوان گفت بزرگترین ضرری که نسل شما و نسل انقلاب کرد نه از جنبه مادی که از دید فکری و ان هم جایگزینی یک دید ارمانی غیرواقع بینانه و تزریق سیاستهای ایده ال از بالا به پایین و بدنه جامعه و خاصه در نسل جوان جامعه و دل سپردن به سوداهایی بود که همگی در بستر پر پیچ و خم تاریخ رنگ باختند ودر برابر واقعيت سخت و سمج فهمیدند كه جهان آنگونه نيست كه مي ‌پنداشتند و مي ‌پنداشتيد و در گذر تاریخ متوجه شدند که چه کلاهی بر سرشان رفته است. به گفته مارگريت دوراس داستان نويس فرانسوي، ‏زندگي مطابق نوشته‌ها و ایده ال ها پيش نمي ‌رود.
.هر نسلی برای فلسفه زندگی اش یک تفسیر معنابخشی دارد که در ان برهه زمانی با وقوع انقلاب یک تفسیر ارمانی ایدوئولوزیک در وجود جوانان هفده -هیجده ساله ان روزگار لانه کرد و دل و دماغ جستجو ی معنا را از انان ربود. بهترین نشانه اش این است که از ان نسل شاید به تعداد انگشتان دست هم چهر ه ای درخور و سرامد از لحاظ فکری و هنری نمی یابیم انگونه که در نسلهای پیشین می یابیم و سراغ داریم.گویی انقلاب سرچشمه جوشش های عمیق فکری و هنری انان را خشکاند...اینها را گفتم و از خیلی ناگفتنی هایش از قبیل دلهره و اضطراب و دربه دری و سوختن فرصت هایش می گذرم.
از طرفی باور کنید سرگذشت و روزگار نسل ما نیز چندان بهتر از شما و بی دردتر از گذشته نیست.گاهی که به موضوع مقالات و سخنرانیها توجه می کنم با خودم می‌اندیشم که نکند نسلِ من جذامی ‌ست که این‌همه تحقیق مرضی در موردش صورت گرفته! طوری‌که جوانی با جرم و جنایت و بی‌دینی و عدم شعور سیاسی و هزارمرض دیگر، مترادف تشخیص داده می‌شود است. گویی جوانان امروز کلکسیونی از امراض و تجسم عینی بی هویتی هستند
قابل فهم است که بر نسل سوخته چه رفت ولی معتقدم شاید بها و تاوان سنگینی که نسل شما پرداخت در مقابل بیدار کردن جامعه ونسل ما از "خواب ایدوئولوزیک" سنگین نباشد

Anonymous said...

سلام علی آقا. تاوانی به هبچکدوممون داده نمبشه. هیچی.اما با نگاهی به زندگی کسانی که در این دوره ی ننگین تاریخ ایران که حقیران بر مسندنشستگانش بودند، و عزیزانشون قربانی جنایات متعصبین شدند^ میفهمیم حرف از تاوان زدن برای ما کمی گستاخی است. اگر اونایی که باهم بودن ها رو از دست دادن تاوان بخوان مادران و پدران عزیز از دست داده جی بگن؟ بچه هایی که بی پدر در جامعه ی بیرحم ایران بزرگ شدن از جه کنند؟ من که به سهم خودم دم فرو میبرم و تا میشه در مورد ستمهایی که بهمون شده دم نمیزنم چون دیدم دیگرانی که چه ها به سرشون اومده.ما نسل سوخته ایم! بهترین راه اینه که بهش فکر نکنیم/ موفق باشید

aliradboy said...

.شری عزیزسلام وممنون از صرف وقت و کامنت. باید عرض کنم که خود بنده از جمله کسانی هستم که شما نام بردید یعنی عزیزانم قربانی جنایات متعصبین شده اند.بنظر من قتل نفس تنها عمل جنایتکارانه محسوب نمی شود.پیگرد ، زندان، شکنجه، توهین وتحقیر، تفتیش عقاید ، سلب آزادی های فردی و اجتماعی، آوارگی وبی خانمانی اجباری همه وهمه جلوه های مختلف اعمال دیکتاتوری است ولاجرم جنائی است وهیچکدامشان هم قابل اغماض وچشم پوشی نیست اگر شما داستان های قبلی مرا خوانده باشید احتمالا متوجه میشوید که من صرفا از جدائی ها ننالیده ام تازه حتی در آن صورت هم این را گستاخی نمیدانم.بیان جلوه ای از یعدالتی بمفهوم انکار یا کمرنگ کردن جلوه های دیگر آن نیست. در هر حال باز هم ممنون از توجهی که به نوشته های من مبذول میدارید.

Anonymous said...

علی عزیز با شما کاملا موافقم که بیان یک جلوه از بی عدالتی، کمرنگ کردن باقیش نیست، منظور من از طرح اون مسئله نوعی راه حل هرچند ناکامل برای پذیرش وضعیتمون بود، در شرایطی که کاری از دستمون بر نمیاد و تنها این ظلمهای تلخ باعث آزارمون هست، من روشم این است که به کسانی که بیش از من باخته اند فکر کنم و از این راه وضعم رو قابل پذیرش تر کنم. البته اگر امکان جبرانی بود حتما اون راه رو میرفتم اما هم شما و هم من میدونیم که عمر رفته و فرصت های نابود شدمون که به زمان خودش کارایی داشت دیگر رفته و قابل بازپس گیری نیست. با اندیشیدن و افسوس خوردن بر اونها تنها چیزی که عایدمون میشه نابودی لحظات موجود است. من شخصا نمیخوام ظلمی که جامعه بر زندگیم روا داشت رو، خودمم در حق این باقی زندگی کنم. موفق و سلامت باشید دوست من

aliradboy said...

سلام به دوست ارجمندم آقای رهگذر.
باید عرض کنم که دررابطه با بخش عمدهُ صحبت هایتان باشما موافقم .نداشتن یک تحلیل مشخص وهمه جانبه ازشرایط سیاسی اقتصادی واجتماعی ایران، از سطح نیروهای مولده وتولیدی ،از صف بندی نیروها، ومیزان رشد شعور وآگاهی اجتماعی از یک طرف واز طرفی بحران ایدئولوژیک و تشددوپراکندگی نیروهای چپ در سطح جهان و مشخصا در ایران جنبش چپ را این بار نیزدرکشور ما دچار شکست گردانید.در حقیقت باید اعترف کنم که برای من هنوز هم مشخص نیست که در صورت پیروزی چپ در ایران چگونه سرنوشتی در انتظار ملت ما می توانست باشد؟با این حال می توان گفت که شاید با توجه به مسائل نامبرده، چپ در ایران توانائی آن را نداشت که حتی در صورت پیروزی قادر به پیاده کردن شعار هائی را که بیرق اش را حمل می کرد، باشد.ولی دیگر جامعه را تا این حد به قهقرا ومنجلاب نمی کشید! نکته دیگر این که شما از سال هزاروسیصدوسی به این طرف کدام و چند نفرمتفکر، نویسنده، و شاعرمی شناسید که به نحوی دستی درجنبش چپ نداشته باشد؟
در خاتمه باز ممنون از توجه خاص تان به نوشته های من!

Anonymous said...

سلام...پدرم هم ميگويد كه او از نسل سوخته است و من بعضي وقتها دلم براي سكوتش ميسوزد!...من از نسل شما نيستم و نمي توانم دركتان كنم فقط مي توانم بگويم هر انقلابي قرباني دارد و از سر بدشانسي نسل شما قرباني شد!

Anonymous said...

علی عزیز شرمنده که دیر آمدم ....اما از روز اول تا حالا خوانده ام و در صدق نوشتارت در راستای ایستایی بعد زمان همینقدر بگویم که بنده سال گذشته بعد از 15 سال به ایران رفتم و عینا همین حرفها میزدم ....وقتی سئوال میکردم کلاس چندم هستید ...خندشون می گرفت ....اوائل فکر می کردند سر به سرشون میزارم ولی بعدها که میدونستند جدی میگم با قیافه ای جدی و حق به جانب می گفتند ....بابا فوقیم ....یا داریم دکترا میخونیم ....من هم که میدانستم خراب کردم به روی خودم نمی اوردم و میزدم به شوخی که ای داد و بیداد همه رفتند و ما تو آقایی خودمون ماندیم .....و یا...دیگر سعی می کردم لااقل تا مطمئن نشم از کسی در مورد تحصیل و درس و کارش سئوال نکنم . تاوان این همه سالهای سوخنه را شاید روزی همین نسل دیپلم نگرفته از نظر ما ....خواهند گرفت . میدانم .

Anonymous said...

سلام.

واقعا متاسف شدم. هر چند از درك واقعي آنچه بر شما و مشابهان شما مي رود واقعا عاجزم. به هر حال فكر مي كنم كار از اين كارها گذشته. نسل ما هم در اين ظلم و بي عدالتي غوطه ور است اما به شكلي امروزي تر و متفاوت.

بگذريم. در مورد شما فكر مي كنم يه مقدارشم بايد پاي فراموشي و كهولت سن بذارين. البته ببخشيدا!!!

Anonymous said...

سلام و عرض ارادت. واقعیتیه. کاریش نمی شه کرد.به هرحال این موی سپید هم برای خودش اعتباریه دیگه! موفق و پیروز باشید

Anonymous said...

سلام
من از گذشته‏‏ شما بي خبرم. ولي تا حدي مي تونم احساس و منظورتون رو نسبت به سالهاي سوخته درك كنم. به نظرم اگر سوختن اين سالها از اختيار ما خارج بوده، نياز نيست هيچ تاواني براي اونها پس بديم. منظورم اينه كه نبايد زياد به خاطرشون ناراحت بود

Anonymous said...

سلام.
نیستین. کجایین؟؟؟؟

Anonymous said...

سلام آقا علی ....خیر باشه سابقه نداشت اینقدر دیر به دیر بیایی از من یاد رفتی ؟ خوش بگذره . بقول یکی از دوستان وبلاگی آدم وقتی در دنیای حقیقی اش کمتر دغدغه دارد ....کمتر به عالم مجازی می آد ....شاد باشی .

Anonymous said...

سلام علی آقا وبلاگ موفقی داری .
موفق تر از همیشه باشی دوست عزیز
خوشحال میشم به کلبه آبی من هم سری بزنید و درصورت تمایل همدیگه رو لینک بدیم .
موفق باشی

سیامند said...

علی جان زيبا بود. حرف زياد دارم، بخصوص در رابطه با برخی از « کامنت ها» اما ترجيح می دهم برای وقتی ديگر بگذارمشان.