Sunday, June 11, 2006

وقتی که آب سربالا میرود ....


بعله، همانطور که مشاهده می کنید مجسمه از آن ولادمیر ایلیج لنین است. مردی که هشتادونه سال پیش عظیم ترین انقلاب کارگری جهان را رهبری کرد وتمام دنیا را به لرزه انداخت.قرار بر این بود که جامعه ای سوسیالیستی برقرار کنندکه هرگز برقرار نشد.حالا چرا؟ چون وچندش در حوصلهُ این نوشته نیست . بعله داشتم از مجسمه می گفتم. از برنزساخته شده است. حدود هشت تن وزن دارد.سازنده اش امیل ونکوف مجسمه ساز پرسابقه ای است که تا بحال کار هایش را در اروپا وآمریکا به نمایش گذاشته وتقدیرشده است. امیل این مجسمه را در مدت ده سال ساخته است. در سال 1988 در شهر پاپرت سلواکیا نصب شده است ودر سال 1989 یعنی بعد از فقط یک سال، همزمان با فرو پاشی کشور شوروی ، پائین کشیده شده است.تا این جای قضیه موضوع نه غریب است ونه عجیب.ولی این که همین مجسمه هم اکنون در یکی اززیباترین واز نظراقتصادی پررونق ترین شهر های آمریکا ، شهری که خاستگاه مایکروسافت، بوئینگ، استارباکس، کاستکو،وغیره وغیره،است نصب شده باشد ، هم غریب است و هم عجیب!بعله، این مجسمه اینک چندین سال است که درمحلهُ (فری مانت) شهر سیاتل نصب شده وبه یکی از نقاط دیدنی وتوریستی منظقه تبدیل شده است و بقول کسبه واهالی محل، موجب رونق کسب وکار نیز شده است.
و اما داستان رسیدن این مجسمه به سیاتل .
آقای لوئیس کارپنتر یک وترن آمریکائی که در پاپرن سلواکیا تدریس می کرد وسرشته ای هم درشناخت کار های هنری وعطیقه جات داشت. روزی این مجسمه رادر حالی که در میان گل ولای وآت آشغال های دیگر در یک انبار رو باز افتاده بود می بیندوبه کیفیت هنری آن پی می بردومطلع می شود که کار ونکوف است.همین باعث می شود که آقای کارپنتر دست به کار شود.آقای کارپنترعازم آمریکا می شود وازمحل اعتبار منزل مسکونی اش از بانک وام می گیرد، برمیگردد. مجسمه را میخرد وبا کشتی وارد سیاتل میکند.
تلاش های آقای کارپنتر برای میلیونرشدن از طریق فروش مجسمه اش، ره به جائی نمی برد واز بخت بد اش در سال 1994 در اثر تصادف اتومبیل دار فانی را وداع می کند.ولی مال بد وبدهی بانک همچنان بیخ ریش بقییهُ خانواده سنگینی میکند.خانوادهُ آقای کارپنتر بعد از صلاح ومصلحت فراوان سرانجام با شورای شهر (فری مانت) به توافق میرسند که مجسمه بطور موقت درجائی درفری مانت نصب شود تا مشتری هنرشناس اش از راه برسد.قیمت تعیین شده یکصدوپنجاه هزار دلار است که از این کمیسیونی به شورای شهر فری مانت خواهد رسید که خرج نیاز های هنری شهر خواهد شد.
من این مجسمه را اولین بار قبل از اینکه نصب شودبدون اینکه هیچ اطلاعی از وجود آن در سیاتل داشته باشم، در میان آت آشغال ها ی یک انبار روبازدر محلهُ فری مانت دیدم.وشدیدا جا خوردم ومنقلب شدم .مانده بودم که تاریخ با سازندگان خود چه می کند!

12 comments:

Anonymous said...

همیشه همینطوره بعد مرگ هنرمند تازه به هنر اون پی می بریم

Anonymous said...

سلام. جالب بود. خصوصا واسه کسی که توی همین شهر زندگی می کنه و بار ها از کنار این مجسمه گذشته و گاهی یادش می ره حتی بهش نگاه کنه.

Anonymous said...

با سـلام و ادب
براستي هنوز هيچكس نتوانسته به اين پرسش پاسخ دقيقي دهد كه واقعا چه شد كه انقلابي كه ميليونها نفر پاي نهال ان خون ريختند تا رشد كند و سينه هاي خود را در برابر اتش شگفت انگيز ارتش هيتلر قرار دادند و نيرومندترين ارتش تاريخ بشري را شكست دادند _چگونه با وزش يك نسيم سياسي مخالف از پاي فرو افتاد!!
من با استناد به نقل قولي از ناظم حكمت به يكي از عوامل سقوط ان اشاره مي كنم كه بي ارتباط به اين عكس و پست زيباي شما نيست.لنين بعد از رسيدن به قدرت با بستن فضاي سياسي _ اعتقاد به حكومتي تك حزبي داشت و بدنبال ان بود كه هر چه او و حزب متبوعش(بلشويك ها) مي گويند -مردم چشم بسته اطاعت كنند و در اين راه بايد صداي مخالفان را در نطفه خفه كرد و حتي از قتل پايه گذاران انقلاب نيز دريغ نكرد.در چنين حكومتي باب هر گونه نقد و انتقاد بسته و روح و فرهنگ مدح و ستايش و تملق در انواع و اشكالش رواج پيدا مي كند.
ناظم حكمت در زمان استالين -جانشين لنين-مي گويد:امروز در تاتر مسكو چه مي بينم؟ انقلابي خياباني كه تبديل به انقلاب صحنه شده است.هنر بی‌مزّه‌ی خرده بورژوایی که خودش را واقع‌گرا و یا بهتر بگوییم، رئالیست سوسیالیستی می‌نامد
همراه چنین هنری، تا دلتان بخواهد " نوکرمآبی " را، هم روی صحنه و هم پشت صحنه می‌بینیم. نوکرمآبی چگونه می‌تواند انقلابی باشد؟ قرار است چند روز بعد رفیقم استالین را که احترام زیادی برای او قائلم، ببینم. می‌خواهم با او رک و بی‌پرده صحبت کنم. مثل یک کمونیست با کمونیست دیگر. به او حتماً خواهم گفت که فکری برای این‌همه " تصویر و مجسّمه‌هایش " که در همه‌جا هست، بکند..
و جالب اينكه فردای آن‌روز به ناظم اطّلاع دادند که ملاقات با استالین به سببِ گرفتاری بیش از اندازه‌ی او (شركت در مراسمي كه براي تقدير از او برپا ميشود) به تعویق افتاده است
اين پست انقدر برايم جذاب و خواندني بود كه امروز مرا وسوسه كرد كه ساعتي را صرف مطالعه انقلاب 1917 روسيه كنم هر چند كه همواره استالين از شخصيتهاي محبوب من بوده است

Anonymous said...

سلام علی آقا. از مطلب و اطلاعات جالبت ممنون. چه خوب که همیشه عکس چاشنی مطالبت میکنی

Anonymous said...

سلام .در برلین ...قسمت شرقی آن دو مجسمه برنزی خیلی خیلی بزرگ از مارکس و انگلس هست که مدتها باعث جاروجنجال شده بود ....میخواستند آنرا از بین ببرند و بجایش مدرسه و یا کودکستانی درست کنند ....دلیلشان هم این بود ، پولهایی که صرف نگه داری و مواظبت از انها میشود بیشتر از مدرسه و کودکستان است .این مجسمه ها در یک میدان وسیع و زیبایی قرار دارد . خیلی سالها پیش که با خانمم رفته بودیم آنجا در حالی که در کنار آنها عکس می گرفتیم متوجه شدیم که آثاری از رنگ سرخ بر چهره و قسمتی از اندام آنها نشسته . بما گفتند که رنگها خیلی غلیظ تر و بیشتر بوده و گویا مرتب بعد از یکی شدن آلمان عده ای میخواستند تا آنها از بین برده و آثار سنبلیکی از آنها و مکتبشان باقی نماند .....اما نظریه های موافق و مخالف به اینجا رسید که به عنوان یادگار در همانجا مانده و ترمیم شوند ....همانطور که تا به حال مانده و یکی از جاهای دیدنی توریستها و سیاحان شده است . البته اگر کسی بخواهد از طریق اینترنت و کوگل میتوانید آدرس آنرا از اطلاعات برلین پیدا کنید و مجسمه ها را ببینید . و لنین آواره و تبعید شده در آن دیار هم از این قاعده مستثنی نیست .....بقول معروف و ضرب المثل مشهور : هر دم از این باغ بـری میرسد تازه تر از تازه تری میرسد ....کسانی که پیش بینی به موزه سپاری این شخصیتها به عنوان بنیانگذار مکتب جزمیت داده بودند ...نمردیم و دیدیم که به زبان یکی از پرورش یافتگان و مریدان خودشان ( اکبر گنجی) در کنفرانس برلین نوید به موزه سپاریشان شعار داده شد ....و همین خود یکی از موارد اتهام فرد مزبور در دادگاه بود . شاد باشید

Anonymous said...

سلام علی آقا. در مورد وبلاگمون و نوشته ای که اولش میاد باید بگم که چون ما گروهی مینویسیم نظراتی که مثلا من تو کامنتدونی شما میذارم نظر شخصیمه و لینک به وبلاگمون نمیدم. دلیل اون نوشته هم چند تا کامنت خیلی بیربط بود که از قول ما تو چند تا وبلاگ گذاشته شده بود. ممنون که به خودتون زحمت دادید و اون تذکر به جا رو دادید. ضمنا من اون نوشته رو یه جورایی خطاب به رفیقای خودم گذاشته بودم و انتظار نداشتم که کس دیگه ای هم خواننده وبلاگمون باشه. به هر حال خوشحالم که به این بهونه نوشته های شمارو پیدا کردم.

Anonymous said...

پس دیگه حتماً یه سر باید بیائیم سیاتل برای دیدن این مجسمه. ماجرای جالبی بود...

Anonymous said...

علی جان یک ایمیل بزن به من. آدرس ایمیلت توی سایتت نیست.

Anonymous said...

سلام. خوب هستید؟ من که کماکان حالم تعریف کردن ندارد. ممنونم از دقت و توجه ای که به نوشته هام دارید. من فری مانت زندگی نمی کنم. ساکن کییتال هیل هستم ولی از اونجا که دوستان از جاهای دیگه گهگداری میان اینجا و اون محله هم خودتون می دونید دیگه از جاهای دیدنی اینجا محسوب می شه زیاد میرم اونجا. قبلا دوستی هم داشتم که اون نزدیکی ها زندگی می کرد به این دلیل لا به لای نوشته هام اسم اون نواحی به چشم می خوره. اون فروشگاه رو نمی شناسم ولی این بار که رفتم حتما ییداش می کنم و سری هم به اونجا می زنم. ممنون که گفتید.

Anonymous said...
This comment has been removed by a blog administrator.
Anonymous said...

سلام.
مردم یک کشور سرمایه داری به راحتی می تونن برن برن مجسمه یک رهبر کمونیستی رو وارد کشورشون کنن، و در یکی از میادین شهرشون نصب کنند.
ایول آزادی..............
درست مثل ایرانه. نه؟؟؟

Anonymous said...

سلام.
تا حالا دوبار کامنت فرستادم معلوم نیست چه بلایی به سرشون می یاد.
یکی نیست کمک کنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟