Saturday, March 17, 2007

اتوبوس نوشت 10 نوروزتان پیروز باد.


اتوبوس خط 358 رادریکی ازایستگاه های شلوغ خیابان( آرورا) نگهمیدارم. مسافران منتظر،کوچه میدهند تا بمقصد رسیده ها پیاده شوند.بعد یکی یکی شروع می کنند به سوارشدن.زنی پنجاه وپنچ، شصت ساله مردد است،می ترسد اتوبوس مورد نظرش نباشم. ازیکی دو نفرسوال می کند ولی ظاهرا نتیجه ای نمیگیرد.تنها مسافرباقی مانده است.قیافه اش خسته ومستاصل بنظر میرسد.صدایش میکنم
Where do you want to go mam?
هاج و واج نگاهم میکند.
-Arolla?
می پرسم

What direction, south or north?
- Arolla,Arolla…..
باید راه بیفتم . با ایماُ واشاره حالی اش میکنم که سوارشود.سوار می شود.نزدیک ترین صندلی به خودم را برایش خالی میکنم، می نشیند.
حین رانندگی ازروی شانهُ سمت راستم نگاهش میکنم.پوست سبزه ای دارد.موهای سرش پرپشت وبلوند است.ترکیب صورت اش به مکزیکی ها، یونانی ها،پورتوریکوئی ها،ترک ها وکمی به ایرانی ها می خورد.
میگویم
-Do you have any address mam?
-Arolla vally!?
حدس میزنم که می خواهد به Aurora villageبرود.حالی اش میکنم که اتوبوس درستی سوار شده است. انگار اوهم کلمهُ آدرس رامتوجه شده است. شروع میکند به کاویدن کیف اش وبعدازچند لحظه دست اش رابا کاغذ تا شده ای به طرفم دراز میکند. کاغذ را میگیرم وهمینطورکه رانندگی میکنم نگاه اش میکنم.می خوانم، Aurora village,Leenwood. ولی ننوشته چه خطی را برای Leenwood می خواهد سوار شود. من هم چیزی نمی پرسم، فعلا تا آنجا برود، شاید از آنجا به بعداش را خودش بلد باشد. همینطورکه رانندگی میکنم باکاغذ دستم ورمیروم. لابلای اش رابازمیکنم وباکمال تعجب چشمم به یک دستخط فارسی می افتد.
(ازمغازهُ ایرانی سمنو برای سفرهُ هفتسین یادت نرود ) جلوی خنده ام را میگیرم. برمیگردم دوباره نگاهش میکنم ودرخیال، رنگ طلائی سروصورتش را به مشکی تغییرمیدهم ، بعله، وتعجب میکنم که چرا این کار راقبلا نکردم! در ایستگاه بعدی که اتوبوس را نگهمیدارم رو به زن میکنم ومیگویم
-خانم سمتو که یادتان نرفته بخرید؟
نخست به اندازهُ دواتفاق عجیب، تعجب میکند ،بعد چشمش به کاغد دستم می افتدومی خندد وآرام آرام تشویش ونگرانی ازصورتش محو می شود.وتا خود Aurora village برایم بلبل زبانی میکند.ازسیر تا پیازمیگوید.انگارسالهاست که سفرهُ دلش راباز نکرده است.میخواهم بپرسم که با این بی زبانی از زندگی دراینجا لذت میبرد؟ نمی پرسم واوهم درجواب نمی گوید: ما که بخاطرآیندهُ این ورپریده ها آواره شدیم والا توی این سن وسال چه گوری داشتیم اینجا بکنیم؟
تا نزیک خط 118 همراه اش میروم یکریز دارد همینطور حرف میزند!




9 comments:

Anonymous said...

مثل هميشه جالب بود

Anonymous said...

با سلام. لینک وبلاگ شما به لیست وبلاگهای فارسی ایرانیان خارج از کشور هم در قسمت عمومی و هم خاص کشورها اضافه شد. نهایت سعی من این بوده است که این لیست صحیح, کامل, شامل وبلاگهای به روز و مهم تر از همه فارغ از هرگونه سلیقه شخصی باشد. با این وجود امکان درصدی خطا چه در نام مورد نظر شما برای وبلاگتان و چه در محل سکونت یا موارد دیگر وجود دارد. خوشحال میشم که از لیست بازدید کنید و موارد خطای احتمالی را تذکر بدبد. هر گونه نظر دیگر شما هم برای من مغتنم و ارزشمند است. چنانچه این لیست رو مفید و قابل ارائه به سایرین یافتید در صورت تمایل به آن لینک بدهید. پیروز باشید

Anonymous said...

مثل داستان های زیبایی که سابقا از شما میخوندم از خوندنش لذت بردم. مرسی

Anonymous said...

سلام عیدت مبارک
خیلی قشنگ بود
در ضمن ممنون که لینکم کردی

Anonymous said...

دوست ارجمندم جناب رادبوی عزیز! سال نو را به شما و خانواده‌ی محترم تبریک می‌گویم و امیدوارم سال شادی شود برایمان

Anonymous said...

نورزتان مبارک قربان

Anonymous said...

سلام . روی گل علی آقا می بوسم و برایش عید و سال نو را تبریک می گویم . مثل همیشه شیرین و جالب و خاطره انگیز بود . از این اتفاقها آنقدر برایمان رخ داده که بیشتر وقتها تعریف و یاد آوریشان نقل مجلس همکارها و پر کردن ساعات ملال انگیز انتظار کشیدنها می شود . یادم به تعریف یه همکارم انداختی . می گفت : مسافرم که سوار کردم ، شیشه را پائین کشیدم و در جواب دوست همکار دیگری که پرسیده بود کجا میری ؟ گفتم میرم فلان جا ...این شتر رو میزارم و میام .....گفت در راه کلی با هم حرف زدیم . معلوم شد از آن یهودیهای مهاجر ایرانی ست که سالهاست به اسرائیل رفته اند و تجارت می کنند .... منتها فکر نمی کردم که فارسی هم بدونه ....شخصیت جالبی داشت . منتها موقع خداحافظی حرفی زد که عرق شرم ریختم ....اون که تا آن موقع رو نکرده بود فارسی هم میدونه بعد از کرایه و انعام دادن گفت : ولی آقا یادت باشه من شتر نیستما !!

Anonymous said...

سلام . علی آقا قرار نشد اگر خاطره ای یاد آوری کنم به صرف هم صنف بودن ، از زشتیهای اون درز بگیرم . از قدیم خصلتهای شاگرد شوفری به لمپنسم تشبیه می کردند ....ما که نمی دانستیم یه روز بد حادثه اونقدر ایرانیهای آواره ی روشنفکر و تحصیل کرده در کشورهای دنیا راننده می کنه تا حالا در صدد دکترین جدیدی بر بیائیم و ردی بر خصلت مصطلح شده بنویسیم . من اگر از همکاری نقل قول میارم ، مرد مومن کجایش من او را دوست همکار خطاب کرده ام که شما او را بعنوان دوست من خطاب می کنی ؟!.....البته اگر دوستم بود می نوشتم و ابائی نداشتم ....ولی قرار نیست لشکر راننده های تاکسی همگی دوست من باشند . با احترام به اقای رادبوی.

Anonymous said...

سلام آقاي رادبوي.
سال نو رو بهتون تبريك مي گم و مثل هميشه آرزوي سال خوبي رو براتون دارم.
سبز باشيد.