Monday, July 09, 2007

مختصری دررابطه با پست قبلی *محاکمه

داستان در واقع یک داستان تصویری بود وبدون تماشای ویدئو کلیپ همراه، نوشته ای ناقص وبی مفهوم به حساب می آمد. متاسفانه با وجود تلاش های خودم ودوست عزیزم خانم شری مبنی برالصاق لینک های جنبی دیگر، نتوانستیم ویدئو کلیپ مربوطه را برای خوانندگان داخل ایران قابل رویت کنیم.
بدنبال درخواست مکرر عده ای از دوستان داخل کشور که کنجکاوانه می خواستند از محتوای ویدئو کلیپ همراه مطلع شوند، لازم دیدم توضیحاتی در این پست ارائه دهم. ضمنن اضافه کنم که جهت دریافت پیام اصلی داستان ، قبلن باید داستان (راز بقا) که لینک داده شده بود، خوانده شود.
نویسنده که درناکخائی در آفریقا به جرم نوشتن داستان اهانت آمیز (رازبقا) نسبت به جامعهُ گاوان مورد محاکمه قرار می گیرد.درآخرین دقایق زندگی اش ، قبل از اینکه به زیر سم هزاران گاو خشمگین لگدمال شود.ازمیان دوشاخ گاو پرسشگر شاهد صحنه ای می شود که محتوای ویدئوکلیپی است بنام (Battle at kruger) که از(یوتیوب) وام گرفته بودم.
گله ای بوفالو درامتداد رودخانه ای درحرکت است. دورترک درهمان مسیر پنج- شش شیرنروماده درحال مزاح اند که متوجه گله می شوند. گله بی هوا و بااعتماد به جلودارمغروروسربه هوا، پیش می آید وشیرها نقشه مند وباتکیه برلقب پرهیبت سلطانی جنگل سخت برکمین نشسته اند.وبوی گوشت وخون تازه آب بزاق شان را جاری کرده است.جلودارمغرور، جائی متوجه شیرهامی شود که دیگرمجال اندک است ونجات ازمهلکه برای کم وپرسن وسال ها سخت دشوار.شیرها یکباره حمله می کنندوگله هراسان و وحشت زده عقب گرد می کند.شیرها درهمان اپتدای حمله بوفالوی جوانی راکه ازگله عقب تر بود، با یک پنجه شیری کاری به آب پرتاب می کنند وبلافاصله بر سرش یورش می برند.شیرها در صدد کشیدن بوفالوی نگون بخت به خشکی اند که سروکلهُ مهمان ناخواندهُ دیگری پیدا می شود.مهمانی که برآن است بی هیچ زحمتی تمامی طعمه را ازآن خود کند.سوسمارعظیمی از دم وپا می کشد وشیر ها از سر ودست.سوسمارازعهده برنمی آید وشیرها طعمه رابه خشکی می کشند.بوفالوی بخت برگشته هنوزدست وپامیزندوشیرها باچنگ ودندان مهاراش کرده اند..
در اینجا دوربین به نقطه ُ دیگری زووم می کند.گله به آرامی ولی این بار مصمم به سمت شیرها درحرکت است.این بار،دیگر جلوداری درکارنیست. همه جلودارند.دوش بدوش وپا به پای هم برترس قانونی ونانوشتهُ جنگل غلبه کرده اند.گوئی شرم کرده اند از بزدلی خود.وجدان گاوی شان جریحه دار شده است که چنین ساده وبه سادگی وبی هیچ نبردی وحتی دفاعی، نوجوانی ازقبیله را دودستی تقدیم سلاطین خونخوار جنگل کرده اند. آری انگار بوفالوها بی هیچ کم وکاست به این رسیده اندکه دیگربس است .امروز به هرطریقی باید به این خفت وخواری پایان دهندودربرابر این قلدران خون آشام بایستند
فشردگی صفوف وطنین گام ها حکایت ازعزم راسخی دارد که شیرها هنوز به آن پی نبرده اند. رعیت جنگل را چه به نافرمانی؟مگر غیر این است که سلاطین جنگل مالک جان ومال وناموس اهالی اند؟
گله پیش ترمیآید وپیشتر،شیرها ازطرفی نمی توانندنگرانی شان را ازاین حرکت غیرعادی پنهان کنند وازجانب دیگرنمی خواهند اوتوریته ومنزلت مقام رهبری را متزلزل وتوهم هزاران سالهُ توده های جنگل را نسبت به خود خدشه دارکنند.
گله بازهم نزدیکترمی شود، تاجائی که بصورت نیم دایره ای که وتراش رودخانه است شیران را محاصره میکنند.شیران چنگ ودندان نشان میدهند،نعره می کشندوگاوها یک گام به پس ودوگام به پیش می نهند.تا اینکه ازآن میان گاوی جسور،یورش برده وشیری را با شاخ به هوا پرتاب می کندوگروهی از گاوها دنبالش می کنند.دیگرترس ووحشت برجمع شیران مستولی شده است وبوفالو ها شجاع ترشده اند تاآنجا که بچه بوفالوی اسیربه پاخواسته وزیر پوشش چند حمله از جانب گاوها خود را نجات میدهد.فراریکایک شیرهاباآن یال وکوپال آویزان ،این سلاطین خودکامهُ جنگل ازمقابل صفوف متحد وهمبستهُ بوفالو ها بسیار دیدنی ووجدآوربود.
کاش میدانستم چه اتفاقی درجمع بوفالو ها روی داد! چه مسائلی مطرح شد؟ یا چه اشاراتی رد وبدل شد؟ نشستند وگفتند وبرخاستند.کاش ازگاوها بیاموزیم!

7 comments:

Anonymous said...

سلام علی آقا ....فعلا علی الحساب : مختصر که مفصل تر و بیشتر از اصلش شده !! شاد باشی .

Anonymous said...

علی آقا خیلی خوب است که نوشتیدش تا کسانی که نشد ببینند لااقل بدونند این شگفتی چی بوده. اما به راستی حتی قلم توانای شما هم نتونست این حیرت انگیزترین واقعه ی غیرعادی رو اونطور که تصاویر تاثیرگزارند, بیان کند و من رو به یاد ضرب المثل شنیدن کی بود مانند دیدن انداخت. هنوز وقتی به این ماجرا فکر می کنم متحیر میشم که این گاوها! چطور تونستند فکر کنند و ..به راستی که این مستند برای ایجاد یک انقلاب میتونه انگیزه و گام اول باشه. اینطور فکر نمی کنید؟ا

Anonymous said...

معلوم است که خیلی چیزها می شود از گاوها آموخت. آخه گاو ها - و محتملأ سایر حیوانات - اصلأ مانند ما انسانها این همه کینه , نفرت , دو دستگی و غیره ندارند. آنها اصلأ نمی دانند که حسادت و دروغ و دوریی چیست. آنان اصلأ نمی دانند مال و ثروت اندوزی و نقشه کشیدن برای بیشتر کردن آن چیست. آنان نمی دانند برتری یکی بر دیگری به سبب ثروت و نسب و رابطه سیاسی و غیره چه معنی دارد. از همه مهمتر آنان مانند بسیاری از انسانها اینقدر احمق نشده اند که بخش مهمی از اختیار خود را به گروهی از خودشان به نام روحانیت , کشیش , خاخام , و یا رهبر بزرگ , حزب پر افتخار و غیره بسپارند. دیدی که یک بار هم که شد و یک گاو به سبب تنها تند تر رفتن یا بزرگی تنه یا سن و سالش , جلو دار شده بود و بقیه مانند ما انسانها بی هوش و حواس بدنبالش راه افتاده بودند آنها را به کام شیران برد. آری , دوست عزیز , راه بسیار باید پیمود تا زندگی بی دردسری بسان گاو ها داشت. تمثیل قشنگی و پر جذبه ای بود. شاد و سلامت باشی. درود بر تو!

Anonymous said...

واقعا جالب بود. كاش كليپش مي تونستم ببينم.

Anonymous said...

سلام
فكر كنم اوايل با خوندن متن راز بقا با وبلاگتون آشنا شدم .
و خوشم اومده بود از اون يادداشت.
ممنون بابت اين توضيحات چون فيلم رو نتونستم ببينم فقط يك دقيقه از اون پخش شد.
توضيحات شما ملموس تر شد براي تصور كردن اون.
خودش شاهكاري بوده.
واقعا خيلي چيزها رو مي شه از طبيعت ياد گرفت.
و اين كار گله گاوها در نوع خودش بي نظير بوده. با اون احساسي كه ادم از اتحاد اونها در حمايت از همنوعشون در ذهنش نقش مي بنده.

Anonymous said...

سلام.راستش زندگی ما درگیر همین تناقضاته. اگر خوانده باشی نوشته ام امروز با این جمله ی کوئیلو موافقم. گاهی برای ادامه ی زندگی باید روی بعضی از باورهامون پا بگذاریم و بعضی چیزهایی رو بپذیریم که قبلا قبول نداشتیم.هر چند ما حق داریم از دو باور متناقص خوشمان بیاید و گاهی یکی از آنها را به کار بندیم...زندگی عرصه ی همین تناقضات است. مرسی که وبلاگ من رو می خونی و مرسی که پیام گذاشتی. شرمنده من هنوز مطلبت رو نخوندم اما احساس کردم داستان کوتاه می نویسی . سر فرصت مطالعه خواهم کرد..شاداب باشی

Anonymous said...

سلا من به روزم. فعلا هك شديم رفتيم به اين آدرس.