دو روز تعطیلم، وسط هفته است. چند ساعتی را در مهد کودک خانمم، قاطی بچه ها می شوم. فارسی یادشان میدهم. برایشان قصه می گویم. کتاب میخوانم .بازی میکنیم ، می رقصیم. دنیای بچه ها خیلی با صفاست. بی شیله پیله است، دودوزه بازی در کارشان نیست، اگر هم باشد بچهگانه است. خندهدار است ، زیباست. کینهتوزانه نیست. گاه وگداری دمخور شدن با بچه ها، درون آدمی را صفا میدهد، زلال میکند وآدم را به ذات انسانی خود نزدیکتر میکند۰
نمیدانید چه حالی میکنم وقتی با آن لهجهی آمریکایی فارسی حرف میزنند. چه قندی توی دلم آب می شود. همه از دم دختر، همه سه جهارساله و همه ا ز دم یک پارچه عسل. البته این آموزش یک جانبه نیست، من هم بنوبهی خود چیزهای ارزشمندی از بچه ها میآموزم، صداقت و بیشیلهپیلهگی را، رو راستی و بیپردهگویی را، و عطش سیریناپذیرو بیحد و مرزآموختن را، چرا...؟ چرا...؟ چرا...؟....آنقدراین کلمه را تکرارمیکنند که تو سرانجام به کنه عظمت این واژهی شگفتانگیز،بیاندیشی و به نقش سازندهای که این واژه در تکامل و پیشرفت جوامع انسانی بازی کرده است پی ببری. چرا سیب از درخت افتاد؟...چرا سرپوش دیگ آب در حال جوش تکان خورد؟....چرا؟...چرا؟...چرا؟ و هزاران، نه میلیونها چرای دیگر۰
بی دلیل نیست که ارتش ها و مذاهب در اصلیترین مباحث خود، چرا بردار نیستند، و آن را معادل کفر و تمرد میدانند و مستحق مجازات۰
فکر نمیکنید ریگی به کفششان باشد؟! بیقین کسی که از چرا میترسد حقیقتی را پنهان میکند۰
3 comments:
الان به اتفاق شایسته خانم مقاله کوتاه اتان را خواندیم دست مریزاد واقعا اشنایی با صفای باطن خویش غبار حساب کتابهای دو دود تا چهارتا وکدورتها را حتی برای مدتی میزداید .جایتان سبز اینجا حرف شما زیاد است.از طرفی ما هم شدیدا درگیر روزمرگی شدهایم. هر جا هستید خوب و شاد وسر رنده باشید مثل همیشه.عباس
Post a Comment