در زمین بازی مهد کودک طبقه پایین خانه مان ، زنبور ها لانه کرده اند و پای بچه ها را از زمین بازی بریده اند. خانمم و دستیارش ترجیح میدهند که بچه ها را برای بازی به پارک نزدیک خانهمان ببرند. وظیفهی انهدام لانه زنبور به من واگذار شده است. دو هفتهای میشود که برایشان نقشه میکشم، سعیام بر این است که بیآنکه آسیبی به دیوار برسانم، کار را تمام کنم. لانه داخل دیوار است و دیده نمیشود۰
بعد از فراهم کردن وسایل عملیات، از قبیل اسپری زنبورکش، گچ آماده، پیچگوشتی، و غیره منتظرمی مانم که هوا تاریک شود و همهی زنبورها داخل لانه شوند. یکی از تخته های پشت دیوار را باز میکنم، لانه پایینتر و از دیدرس من خارج است ، با این حال اسپری را برای چند لحظه متوالی داخل دیوار میگیرم و با عجله تخته را سر جایش میگذارم و پیچ هایش را محکم میبندم، و سوراخ های آنطرف دیوار را که ورودی زنبورها ست، حسابی با گچ مسدود میکنم و با خیال راحت میآیم بالا و پیروزمندانه اتمام عملیات را گزارش میدهم۰
صبح روز بعد، قبل از اینکه سر کار بروم سری به پایین می زنم و با کمال تعجب لشکری از زنبور را که هراسان و متعجب بدنبال درهای ورودی خانهشان ، که با مادهی سفید رنگی مسدود شده است میگشتند، مشاهده میکنم. از خانه میزنم بیرون و حدسم بر این است که بعد از اندکی تلاش و علافی، دست از خانهی غصب شده خواهند شست و به دیار دیگری کوچ خواهند کرد۰
بعد از ظهر که به خانه برمیگردم، باز مستقیم به سراغ زنبورها که دیگر فکر نمیکردم آنجا باشند میروم، ولی انتظارم بی جا ست. زندگی در شهر زنبوران به روال عادی باز گشته است، دروازه ها باز و باز و صد ها زنبور در کار و تلاش روزانه در تردداند۰
از اینکه به همین سادهگی دست از خانه و کاشانهی خود نکشیده اند، میستایمشان، ولی از اینکه محل بسیار نامناسبی را برای زندگی انتخاب کرده اند، شماتتشان میکنم. توی حیات مهد کودک؟، آنهم دقیقا وسط زمین بازی بچه ها؟، آخر چرا مرا به قتل و ویرانگری وا میدارید؟ دنیای به این گل و گشادی، چرا جایی آرام تر، جایی ساکت تراز اینجا برای خودتان دست و پا نمی کنید؟
روز بعد اسپری سم قویتر، و بجای گچی که کهنه و مرده بود، اسپری فوم سیال خریداری می کنم. این ماده پانزده دقیقه بعد از مصرف به فوم سفت و بدون منفذی تبدیل میشود، و تمام سوراخ سنبه ها را می پوشاند۰
بعد از تاریک شدن هوا دست بکار میشوم. زنبور ها همه توی لانه هستند. نخست با فوم سیال درهای ورودی را بطور دقیق مسدود می کنم و بعد همان دریچه را از پشت دیوار باز کرده و اسپری سم را به اندازهی کافی بدرون هدایت می کنم. یکی دو زنبور از همان دریچه خود را به بیرون میرسانند. یکی از زنبور ها شدیدا عصبانی و خشمگین بنظر میرسد. بی هیچ درنگی با یک خیز به من حملهورمیشود و ماهرانه به زیر عینکم می خزد و پایین چشمم جای میگیرد. وحشتزده، با یک حرکت سریع دست، زنبور و عینک را بکناری پرتاب می کنم. زنبور خشمگین، استادانه، و با استفاده از بی عینکیام، مجددا خود را به همان نقطهی قبلی میرساند و من از تعجب وا می مانم. این بار تا بخود بجنبم کار خودش را میکند و زهرش را می ریزد . سوزش تیزی در زیر چشم راستم احساس میکنم و با حرکات هیستریک به زمیناش می اندازم. چیزی نمانده بود که به زیر پا لهاش کنم، ولی یکباره منصرف می شوم. کدام موجودی است که به سادگی دست از خانه و کاشانهی خود بر شوید؟
هنوزهم زیر چشم سمت راستم ورم کرده است و می سوزد. البته زخم شمشیر که نیست، میشود تحملاش کرد، ولی انگار زخم کهنهی دیگری در من سر باز کرده است که تمام شب را بیقرار بودم۰
6 comments:
درود بر جناب رادبوی گرامی به به. داستانهایی از مهد کودک. چشمتان زنبور بد نبیند خوب زخم شمشیر که نیست اما عجب زخمی باز کرد. ممنون زیبا بود لذت وافر. قلمت دوان و خودت آسوده باشی. مهر عبدالقادر
douste gerami jenabe Radboye aziz! omid ke khoub o salamat bashid o ta,mirate in khane ham zoudtar paian girad! Mehdi Marashi
douste Gerami jenabe Radboy e aziz! ma ham modatist jalaye vatan kardeim va kami an sou tar az shoma neshasteim! adresetan ra Email befarmaid miferestam barayetan, rahe douri nist va hazine chandani nadarad va aslan zahmati ham nist na taarof ham nemikonam. Emaile man: m_marashi2001@yahoo.com
Montazeram. Mehdi marashi
کدام موجودی است که به سادگی دست از خانه و کاشانهی خود بر شوید؟
واقعا.
felan dasto balam be neveshtan nemire :)
درد ما
درد مشترکی است
کودکان مهد
"!همچو انسانهای "مهدتمدن
آزادی خود را بر گرده زنبورکان زحمتکش بنا می نهند
بگذار زنبورها بمیرند
اما کودکان مهد راحت
بگذار انسانهای جهان سوم
زیر چکمه های ژاندارم
"بخاطر راحتی انسانکان "مهد تمدن
بمیرند
ما عادت کرده ایم
ولی راستی
گر ما نباشیم
انسانهای مهد تمدن را تا چند یارای زندگی ست؟
Post a Comment