چاپ هشتم کتاب( بیوتن) آقای رضا امیرخانی را خواندم . قبلا چیزی از این نویسنده نخوانده بودم. بچاپ هشتم رسیدن کتاب کنجکاوم کرد. اینک (من و او) ی ایشان را دست گرفتهام.
در مورد این کتاب به اندازهی کافی نوشته شده است، به همین دلیل من دراینجا بطور اختصاربه چارچوب داستان اشاره میکنم۰
؛ بیوتن؛ داستان مردی است ینام (ارمیا) که از یازماندگان دوران جنگ است، و از شرایط و روابط حاکم بر جامعه، بعد از جنگ، دلسرد و ناراضی است. گر چه این عدم رضایت بوضوح و به اندازهی کافی بیان نمیشود، با این حال نویسنده انتظار دارد, بعنوان المانی برای ترک وطن ارمیا و رفتناش به آمریکا مورد توجه قرار گیرد۰
دختری ایرانی الاصل که به یک شرکت آمریکایی در نیوویورک کار می کند و یرای بررسی طرح گسترش و زیباسازی بهشت زهرا به تهران آمده است،( ارمیا )را در بهشت زهرا بر سر قبر همرزمش سهراب، ملاقات می کند. با گفتگوی مختصری که بین این دو نفر صورت میگیرد، قرار بر این میشود که( ارمیا ) به آمریکا رفته و آنجا با هم ازدواج کنند. بعد از مدتی( ارمیا ) عازم آمریکا می شود و قسمت اصلی داستان که تجزیه و تحلیل و نقد روابط ایرانیان خارج کشور و استحاله شدنشان در جامعهی میزبان، روابط پولی و غیر انسانی حاکم در جوامع غرب است به رشتهی تحریر در میاید۰
نویسنده از قلم توانایی برخوردار است و با فلش بک های منطقی و بجا انسجام و یکپارچگی داستان را تا آخر حفظ کرده و داستان پرکششی را به رشتهی تحریر در میآورد۰
نویسنده از آنجا که یک فرد مکتبی است در مورد تمامی رویداد ها در طول داستان بر مبنای دیدگاه اسلامی خویش قضاوت کرده و میدان قضاوت و تعقل خواننده را محدود میکند. بنظر میرسد که نویسنده حتی از همان آغاز طیف خوانندگان خود را نیز انتخاب کرده است و سعی میکند تا مطابق میل و سلیقهی این قشر مشخص، قلم زند۰ بی جهت نیست که در طول داستان از صد ها و صدها آیه و حدیث استفاده میکند، و اغلب بدون ترجمه. گویی که شرط خواندن کتاب آشنایی بزبان عربی قلمدادشده است۰
نویسنده برای نوشتن بخش عمدهی داستاناش که در آمریکا میگذرد، ناگزیر به آمریکا سفر کرده و چند ماهی را در نیویورک زندگی می کند، تا از روابطی که قصد به نقد کشیدناش را دارد، دید عینیتری پیدا کند. ولی آیا واقعا شناخت و تحلیل روابط هزارتوی پنهان و آشکارانساتها آنهم با یک فرهنگ و باورهای کاملا متفاوت، با یک بافت اقتصادی-اجتماعی متفاوت، در این مدت محدود، آنهم با یک تنگنظری ایدیولوژیک امکان پذیر است؟. آیا می شود با یک سفر چندماههی توریستی، به کنه روابط پیچیدهی یک جامعهی مدرنی چون آمریکا پی برد؟ و اگر جواب مثبت است ، این شناخت و تحلیل تا چه اندازه میتواند به واقعیت نزدیک باشد؟ ۰
من خواننده می پرسم:
چطور میشود که این دختر خانم در قبرستانی به آن دراندشتی مستقیم می آید و( ارمیا ) را بر سر قبر سهراب ملاقات می کند؟
چطور می شود که اسم ایشان ( ارمیا )و اسم دختر خانم ( آرمیتا ) از آب در میآید؟ کدام پروسهی دلدادگی و عاشقیت بین این دو طی میشود؟ کدام نقاط مشترک بین( ارمیا )ی مکتبی و متعصب و( آرمیتا )ی از خارج برگشتهی اسما مسلمان وجود دارد که باعث می شود همانجا قول و قرار ازدواج گذاشته شود؟
خود نویسنده می گوید
اما نویسنده می گوید معماری همهی ازدواج ها همین گونه است. هر زنی رازی است.ازدواج، کشف راز نیست، معماری این راز است. برای بچه مسلمان هایی مثل ارمیا این معماری پیچیده تر است. یعنی راز پیچیده تر است.به دلیل چشم و گوش بستهشان. اصلا سر همین است که شیخ صنعان عاشق دختر ترسا میشود۰۰۰
و من می گویم که همهی این حرفها سفسطه است( ارمیا ) کدام رازی را در مدت اقامتاش در مجاورت آرمیتا معماری کرد؟ به غیر از تکرار مداوم این جمله ؛ باید با آرمیتا حرف بزنم؛ واقعا چقدر با آرمیتا حرف زد؟
چرا در فرودگاه جان اف کندی صد ها پلیس مسلح ارمیا را محاصره میکنند؟ مگر ایشان از هواپیما پیاده نشده بودند؟مگر در فرودگاه لندن چک نشده بودند؟ اگربه زعم پلیس، بمبی هم همراه ارمیا میبود ، داخل هواپیمایی که عازم آمریکاست. اصولا باید مناسبترین مکان برای یک عمل تروریستی باشد! کلا مسافرینی که از کشوری مثل لندن که پروسهی امنیتی دقیق و پیچیدهای را بکار میبندد، دیگر زمان ورود به آمریکا مجددا مورد بازدید بدنی قرار نمیگیرند. و اینکه وجود قطعات فلزیای که توسط پزشکان در بدن افراد کار گذاشته میشود موضوع تازه ای نیست که مسولین فرودگاه ها با آن نا آشنا باشند و چنان علم شنگهای راه بیندازند۰
به من میگوید که فینگرپرینت برای ایرانی ها و تبعهی چند کشور دیگر که مشکوک به فعالیت های تروریستی هستند لازمالاجراست. صفحهی ۳۰
یدون هیچگونه گزافهگویی،یک افسر پلیس درآ مریکا با زدن این حرف،اگر به زندان نرود، حتما از کارش اخراج خواهد شد۰
بابا به ابن لامذهب ها حالی کن که ترکش یعنی چی...من با این انگلیسی الکنم زوارم در رفت از بس به اینها گفتم متالیک بن.... حالی شان نمی شود صفحهی ۱۷ پاراگراف ۱
کم از یک ماه طول کشید تا( ارمیا )شغل شوفری لموزین را برای خودش دست و پا کند. به یمن گواهینامهی بینالمللی دو صفحهای که در تهران به ده هزار تومان۰۰۰ صفحهی ۱۱۱ پاراگراف ۳
چطور می شود که ارمیای تازه وارد، در مدت کمتر از یک ماه آنچنان جغرافیای شهری مثل نیویورک را فرا میگیرد و زبان انگلیسی را که یکی از شرایط ضروری و قانونی رانندگی حرفهای است میآموزد که بعنوان رانندهی لموزین مشغول بکار می شود؟ نویسنده اطلاع ندارد که برای رانندگی حرفهای مثل لموزین یا تاکسی گواهینامهی بینالمللی، معتبر نیست و گواهی نامهی ویژهای نیازدارد۰
توصیفاتی که از کاراکتر های داستان بعمل میآید با شخصیتهای آن سازگار نیست. کدام ویژگی های شخصیتی( آرمیتا ) با الگو های اسلامی ( ارمیا )خوانایی دارد که ایشان را از سرزمین ابا واجدادی کنده و به سرزمین کفار میکشاند؟ اصلا چرا آرمیتا )که کاراکتر دوم داستان است این همه برای خواننده نا آشنا می ماند؟ و این همه منفعل۰)
یک ماه است که ماشین لباسشوییش خراب است لاندری سکهای هم نزدیک است اما امان از این خست خشی۰۰۰صفحهی ۶۲ پاراگراف ۲
تا ما کوکا را کنار خیابان سی و هشت بنوشیم خشی هات داگش را تمام کرده است. می رود کنار جانی و دست ش را به سمت کیف کمریش می برد. به دو می روم سمتش که حساب کنم اما در میان صدای آلبالا لیل والا ....ظبط جانی متوجه می شوم که فقط هات داگ خودش را حساب کرده است. یک جورهایی به م بر می خورد ۰۰۰
۵سفحهی ۴۶ پاراگراف
خشی که از اپتدای ظهورش در داستان بعنوان فردی کنس و گدا صفت معرفی می شود چگونه یک مرتبه آن چنان احمقانه دست و دلباز از آب در می اید؟
آرمی ! آرمی! هاری آپ! یکی ماشین تو را رنت کرده است برای سفر طولانی به لاس و گاس! شرط کرده که تو رانندهاش باشی! گفته است که انعام خوبی هم به تو خواهد داد...هاری اپ ، اویل چینج زبان بسته فراموش نشود.....فردا صبح می روی استون دنبالش. خیابان ترس، شمارهی نوزده، دکتر کشی که البته همه کرایه را هم کش حساب کرد!
یعد در صفخهی ۹۷ انگار نویسنده فراموش می کند و می گوید : چیزی نمی گویم. من رانندهی شرکتی لموزین هستم . بر حسب مایلج پول میگیرم. این جا ایالات متحده است، سرزمین فرصت ها۰
خواننده می پرسد: اگر شما بر حسب مایلج پول می گیرید پس چطور در نقل قول بالا صاحب شرکت می گوید ؛ البته همه ی کرایه را هم کش حساب کرد؛
صاحب شرکت از کجا میدانست شما در مجموع چند مایل مسافرت خواهید کرد؟ از چه مسیری خواهید رفت؟ وسط راه به کدام شهر ها سر خواهید زد؟ از چه مسیری بر خواهید گشت؟خشی از کجا میدانست چقدر باید بدهد؟ و همه را هم کش ( نقد) داده بود؟ در سراسر آمریکا شما احدی را پیدا نمی کنید که این همه پول نقد به همراه داشته باشد. کردیت کارت با همه ی خوبی ها و بدی هایش. هر چه که هست یکی از ویژهگی های بارز جوامع پیشرفته است، که شما جهت بهتر شناساندن جامعهی آمریکا باید رویش انگشت می گذاشتید و بازش میکردید، همه را کش داده بود دیگر چه صیغهای است؟
اصلا میدانید که از نیویورک تا لاس وگاس ۲۱۵۸ مایل است؟یعنی به کیلومتر می شود ۳۴۵۲.۸ کیلو متر! کدام آدم عاقلی حالا فرض کنیم مثل خشی هم کنس و صرفه جو نباشد، یک چنین مسافتی را با لموزین یقول شما ساعتی یک صد دلار مسافرت می کند۰؟
موارد زیادی از این قبیل در کتاب وجود دارد که انگشت گذاشتن روی تک تکشان سخن را به درازا می کشد، ولی ایکاش (ارمیا )ی ما اینقدر مسایل را سیاه و سفید نمی دید و از ورای روابط ناهنجار حاکم بر روابط انسانها در این سرزمین، گوشه ی چشمی هم به محاسن و زیبایی های این جوامع میداشت۰
ا(ارمیا)خود از سرزمینی می آید که حقوق فردی و اجتماعی افراد در آن وجود خارجی ندارد، اجحاف، زورگویی، بی عدالتی، فقر به عریانترین شکل خود وجود دارد، در حالیکه (ارمیا ) با ان شکل و شمایل به قول خود غلط اندازش از بدو ورود، در جامعهی میزبان پذیرفته می شود. کار بدست می آورد. در دیسکو ریسکو به نماز میایستد و احدی نمیگوید بالای چشمت ابروست، و( ارمیا ) به تمامی ابنها چشم میبندد۰
4 comments:
سلام نقد شما در سایت امیرخانی خواندمhttp://ermia.ir/Contents.aspx?id=551
به نظرم بسیار منصفانه نوشته بودی و البته به گمانم او هم که این را در سایتش کار میکند نوعی کار منصفانه دیگر انجام میدهد همه اینها یعنی اگر چه به ایران امید نداریم اما به ایرانی امیدواریم... ممنون
محسن همتی
"من او" خوبه، ولی من این کتاب آخر رو دوست نداشتم، بیوتن. به نظرم خیلی شعاری بود. تا آخر نتونستم بخونمش!
You have begun your review addressing some critical issues in the book. In doing so, you have presented a short brief of the story and have pointed to the ideological background of the narrator and the negative impact of it on his writing. And in one point, you have mentioned that the author’s relatively short visit to the U.S. had not been enough to make him able of understanding of aspects of such a society. However, you did not continue this path and, all of sudden, appear as an individual who wants to review an academic paper or a political statement. From that point you look mostly like a person who tries tear down someone else rather than address a problem or reviewing a short story or a novel from a literature critic’s point of view. First and for most, you leave your initiate tone, which I should say in the beginning it is a proper tone for such a review, and choose a different tone, which is not an appropriate tone, in my opinion, for such a issue. As you may know better than me, there are supple revisionist narratives that add more a few layers of complexity to the established account and make the tale much more interesting. And in most cases it would be regarded as a measure of their gifts as tale writers. You should criticize their work in this framework. Therefore, in reviewing such stories you are supposed to appear as a critic who criticizes an academic paper or an article in NYT. It is a tragic mistake to paint them with the same brush as you review, let say, a political column in a newspaper. That is why your thesis, or your argument, did not pan out and, from that moment, your logic becomes impeccable and totally off base. For example, reviewing some comments on your own story in the Iranian based website, Anjoman Dastani Chok, I saw most commentators looked at your sotry, Margret, only from the a literature critic’s point of view. They have talked about your tone, your framework, your language, and so on and so forth. I liked Mr. Ayoub Bahram’s comment the most. Mr. Mahdi Dasar criticizes the narrator, you, because he reveals everything in the beginning of the narrative. All these comments, wrong or right, are inclusive, not forgone conclusions, and literature critics. It is not important whether the lemon’s rental rate or qualifications needed to be a lemon driver in the U.S. all are truly presented to the reader. Rather, it is important to see what role such things play in the whole narrative, or to see how the structure of the story and is, and etc. The last but not the least, it is not important to check if in the U.S was possible, or was true, to pay cash to a lemon driver for a very long trip. Rather, you should see how the narrator illustrates it to make a good part of a long story out of it. After all, yes there are such long trips paid in cash in the U.S. Remember, you are a story narrator not a newspaper reporter.
I should say all my comments have been based on your premise and your own presentation. I did not have the chance to read the reviewed book. However, I wish, and surely hope, such dialog and bilateral conversions happen more often between Iranians, especially between Iranian Diaspora and Iranians inside the country and between Dissidents and the supporters on the Islamic government. Tahmoures
همه کتابهاش رو خوندم. (به جز سفر سیستان البته!) خوب مینویسه. ولی افکارش بدجور آدم رو اذیت میکنه. یه جور خرافات و تعصب مذهبی مدرن داره
Post a Comment