Sunday, February 13, 2011

نگاهی به کتاب داستان سیستان




    از آقای رضا امیرخانی




نخواندن این کتاب، احترام به کتاب، قلم،دموکراسی، ومقام
 نویسنده است۰           

اگرقبلا ( داستان سیستان) آقای امیرخانی را, که در حقیقت سفرنامه‌ی ده روزه‌ی ‌ایشان، در رکاب آقای علی خامنه‌ای به مناطق سیستان و بلوچستان است، را می‌خواندم، هر گز کتاب دیگری را از ایشان دست نمی‌گرفتم. آقای امیر خانی در این اثر، خود را از جایگاه یک نویسنده ی مطرح، و لو ایدولوژیک و مکتبی، به یک مداح تمام عیار و یا بهتر بگویم، تاریخ نگار فرمایشی تقلیل داده است۰ 
می‌گویند: تاریخ را فاتحان می نویسند، آنهم نه شخصا، بلکه با به خدمت گرفتن تاریخ نویسان مزد بگیر، آنهم بدانگونه که   خود می خواهند. و این گونه است که شخصیت انوشیروان خون‌آشام ، بعد از صدور فرمان قتل مزدک و بیش از یک صد هزار تن  از یاران وی، و بعد از کشتن زنان و کودکان گهواره ای آنان، توسط تاریخ نویسان درباری بازسازی می‌شود و انوشیروان خونخوار، انوشیروان عادل لقب می‌گیرد، و داستان زنجیر عدل کذایی‌اش،  که بماند۰  
آقای امیرخانی که قبلا با نوشتن کتاب هایی مثل( ارمیا، من و او، ناصر ارمنی، از به ) در دل رهبر وحوزه‌های علمیه و دستجات حزب‌الله و ثار‌الله جای باز کرده است وآثارش، با کمک و تبلیغات همین دستجات ومراکز به چاپ‌های  بیست و چندم رسیده است از طرف( دفترنشر آثار مقام معظم رهبری) دعوت می شود تا جهت  باز سازی کاراکتر تاریخی ضایع شده‌ی رهبر، قلم بدست، عازم این سفر  شود۰
بعد تر در جلسه‌ای کرمی گفت که آقا سفری دارند به سیستان و بلوچستان. هفته‌ی آینده. دفتر نشر آثار رهبری- مقام معظمش را مثل ما فاکتور گرفت- دوست دارد از این سفر چیز‌ها یی را برای آینده حفظ کند. از برگ هایی از تاریخ گفت که نا‌نوشته می مانند۰۰۰صفحه‌ی ۱۳ پاراگراف۳ 
بعد آقای امیرخانی در صفحه‌ی۱۵ پاراگراف‌های ۲ و۳ می‌افزایند۰
در طول این مدت یکی دو جلسه‌ی کوتاه هم با این چند نفر پیرامون سفر داشتیم. با یک مسول فرهنگی که  روحانی هم بود و حاج آقای همدانی اسمش، و البته پرویز کرمی که حالا بیش تر با او آشنا شده بودیم و فهمیده بودیم علاوه بر سردبیری جوان، از مسولان بنیاد نشر آثار هم هست، سولاتی در مورد هم‌آهنگی با مسولان حفاظت، برنامه‌ی سفر و از این قبیل۰۰۰
همه چیز هم‌آهنگ شده است. شما هیچ مشکلی نخواهید داشت. به محض ورود برنامه‌ی تایپ شده‌ی سفر در اختیارتان قرار خواهد گرفت. نیازی به معارفه با مسولان حفاظت وجود ندارد.شما با کارت مخصوص می توانیدهمیشه جزو حلقه‌ی شماره‌ی یک باشید. کلیه‌ی مطالبی که می‌خواهید از دوران تبعید آقا از طرف بیت برای شما ارسال می شود۰
  مسافرت خامنه ای به سیستان و بلوچستان از سوم اسفند ماه ۱۳۸۱ آغاز می‌شود و مصادف است با اوج محبوبیت اصلاح طلبان در جامعه و حاکمیت آنان  بر دولت و مجلس. به یمن وجود فضای باز سیاسی نسبی،  همچنین امید مردم به تغییرات محتمل، و اینها همه، در کنار آشنایی نسبی  پا به سننان منطقه با آقای خامنه‌ای، از زمان تبعید ایشان به این دیار، باعث شد که استقبال نسبتا گرمی  ازایشان بعمل آید.حالا راست و دروغ‌اش به گردن آقای امیر‌خانی، و بگذریم از اینکه در شهر های کوچک مردم همدیگر را می شناسند. مامورین امنیتی همه را می‌شناسد. چه کسی جرات دارد که به استقبال نیاید؟،  و این خمیر‌مایه‌ای شد بدست آقای امیر‌خانی که سه چهارم کتابش را بدان اختصاص داده و حسابی قلمفرسایی کند. 
   طبقه‌ی بالا که کابین ۷۴۷ آن جاست با یک نردبان فلزی به طبقه‌ی اول وصل شده است. تا چشم کار می‌کرد همه جوان بودند، بروبچه‌هایی ریشو و حزب اللهی. مثل هر جمع جوانانه‌ی دیگری پرت و پلا می گفتند۰۰۰۰۰واقعیت آن است که همه چیز مطبوع و خوب بود، اما من بد جوری حالم گرفته شده بود. این همه جوان با لباس شخصی. بی‌راه نیست که می‌گویند از تهران آدم می‌اورند که استقبال را شلوغش کنند۰۰۰۰۰
حالا در ادامه‌ی مطلب، حال اقای امیر‌خانی جا می‌آید وقتی  بقول خودشان متوجه می‌شوند که ( استقبال بی‌نظیر بود ومسافرین بویینگ ۷۴۷، نه استقبال کنندگان فرمایشی، که مامورین حفاظت بودند). ولی آقای امیر‌خانی هرگز از خود نمی پرسند که اگر رهبری، این چنین محبوب ملت‌اش باشد چه نیازی به بک فروند  هواپیمای ۷۴۷ پر از محافظ دارد؟
حالا به این تعداد، تمامی نیرو های امنیتی، حزبالله، ثارالله، لباس‌شخصی، شهربانی، ژاندارمری و(اگر ارتشی در منطقه  هست) ارتش و ساندیس‌خور های محلی را هم باید اضافه کنیم. مشنگ در هیچ چارچوبی نمی گنجد۰
آقای امیر‌خانی تلاش می‌کنند که با بزک کردن چهره‌ی آقای خامنه‌ای، از ایشان رهبری هم‌ ردیف گاندی دربیاورند، که  هیچ علاقه‌ای  به مسایل مادی این جهانی ندارند و با تمام قدرت و اختیاراتی که دارند، حاشا، حاشا اگر از آن به اندازه‌ی سر  سوزنی،  به نفع خود و خانواده‌ی خود استفاده کنند! و این در حالی‌است که گند حساب‌های بیلیونی آقا، در بانک های معتبر خارجی در آمده است، و این زمانی است که آقا و آقازاده ها و اطرافیانشان چوب حراج به تمامی منابع و معادن این سرزمین زده‌اند، و حتی سر و صدای خودی ها را هم درآورده‌اند۰
در همین حین چند تا پاترول و لندکروز از راه می‌رسند.محافظ ها راه را باز می‌کنند.منتظرم تا ماشین رهبر هم برسد، اما یه هو می بینم که رهبر از یکی از همبن پاترول ها پیاده شد...ساده تر از حتی یک معاون وزیر. تازه دست کم نصف پاترول ها و لندکروز ها متعلق اند به هم راهان،من هم وارد جنگ تیم خبری با تیم حفاظت شده‌ام انگار....شنیده بودم که رهبر همواره از نشستن در بنز به عنوان نماد تشریبات ابا داشته است، اما ندیده بودم ( وقتی این کار را برای مجوزفرستاده بودم تا بخوانندش،یه هو تماس گرفتند که در این صفحه خلاف واقع نوشته شده است. ترس برم داشت. گفتم کجا؟ گفتند آقا یک  باربرای شرکت در کنفرانس سران کشور های اسلامی با بنز رفته بوده‌اند  ۰۰۰
صفحه‌ی ۹۰ پاراگراف ۱
می بینید که نیاز به هیچ توضیحی ندارد، من فقط مجبورم همان تکیه کلام آقای امیرخانی یعنی(مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجد) را که بیست و شش باردر موارد مختلف تکرار کرده‌اند، با اندکی تغییر تکرار کنم، یعنی بگویم : شارلاتان در هیچ چارچوبی نمی کنجد۰
یا به این مطلب صفحه‌ی۷۶ پاراگراف ۱  توجه کنید۰
جلسه تمام شد و با جعفریان و کرمی و نوری‌زاد و پسر رهبراز حجره بیرون آمدیم، هنوز قدمی برنداشته بودیم که پسر رهبر معذرتی خواست و به دو برگشت و چراغ ۶۰ وات اطاق را خاموش کرد! که اسراف نشود لابد این ها واقعی است یا تظاهر است یا... نمیدانم، اما اگر نیروگاه نکا را هم خاموش می کرد،آنقر عجیب نبود که خاموش کردن این لامپ ۶۰ وات۰
نویسنده در اینجا موضع بی‌طرف میگیرد و ظاهرا تصمیم نهایی را بعهده‌ی خواننده می‌گذارد. ولی اکر به نقل قول پایین توجه کنید در خواهید یافت که این خود شیوه‌ی دیگری است جهت باوراندن غیر مستقیم موضوع به خواننده۰
پنهانی ردشان را گرفتم، دو جوان لاغر اندام می رفتند داخل مغازه ها، قیمت می‌کردند، چانه می زدند و واقعیت آن است که چیزی نمی‌خریدند...با خودشان و خانم هاشان آرام آرام می‌گفتند: اینجا هم گرانی‌است۰
خدای بزرگ من!شکر می کنم تو را که در مملکتی می‌زیم که فرزندان بزرگترین مسوولش مانند مردم عادی چانه می زنند و مانند مردم عادی خرید می‌کنند۰
و یا این پاراگراف در صفحه‌ی۱۹۸
بعد تر از کسی می شنوم که رهبر به فرزندانش گفته است که کار اقتصادی عیب نیست،کار مرد است. اما اگر شما می خواهید وارد کار اقتصادی شوید،به من بگویید، چون مدیر ثبت احوال با من آشناست. اول شناسنامه‌تان را باطل می کند،بعد شناسنامه‌ای جدید برای‌تان صادر می کند،با نام پدری جدید و نام خانوادگی جدیدی... مومن در هیچ چارچوبی نمی‌گنجد۰۰۰
 دراسنادی که چند وقت پیش از جانب کارکنان مترقی یکی از بانک های مالزی منتشر شد، لیست بلند بالایی از موجودی  حساب‌های بانکی سران جمهوری اسلامی را در اختیار عموم قرار داد. که من فقط  حساب‌های مربوط به خانواده‌ی رهبر را در اینجا می‌آورم. نگاهی به این لینک  و ارقام نجومی آن ،که احتمالا تا کنون چندین برابر شده اند، خارج از لطف نیست.گرچه بدون یک چنین اطلاعاتی هم برای نویسنده‌‌ی با هوشی چون آقای امیر‌خانی نباید درک حقیقت مشکل می بود و این چنین قلب حقایق میکردند۰
 یک-رهیر جمهوری اسلامی (ولی فقیه) سید علی خامنه ای، در بانک "اشپار کاسه"  در فرانکفورت آلمان، بشماره حساب بانکی 234075617، مبلغ 112 میلیون و صد هزار مارک ازسال 1997 تاکنون. در کرنر بانک ژنو درسویس بشماره حساب بانکی 217824، مبلغ 97 میلیون دلار آمریکائی و در کانتوناله بانک لوزان در سویس بشماره حساب بانکی 71713، مبلغ 73 میلیون و دویست هزار دلار آمریکائی. 
- دو- نازیه خامنه ای : ۷ میلیون دلار در ترکیه، ۶۵ میلیون یورو در آلمان ، ۱۲۲ میلیون پوند در انگلیس
سه- مجتبی خامنه ای : ۱ بیلیون پوند در انگلیس ( بلوکه شده ) ، ۲/۲ بیلیون یورو در آلمان، ۷۶۶ میلیون دلار در قطر ، یک حساب نامعلوم در سوئیس

چهار- سکینه خامنه ای : ۲۵ میلیون دلار در مالزی ، ۱۴ میلیون دلار در قطر، ۱۱۲ میلیون دلار در دبی 

 توضیحی ندارم جز اینکه بگویم : خال باز در هیچ  چارچوبی نمی گنجد۰
در خاتمه باید یاد‌آور شوم که من چاپ هشتم کتاب (داستان سیستان) را که در سال ۱۳۸۴ چاپ شده است، در دست دارم، و از تاریخ چاپ اولش که به استناد ویکیپدبا در اواخر سال ۱۳۸۳ انجام گرفته است، شش سالی میگذرد.  شش سال مدت کمی نیست. خیلی چیز ها میتواند تغییر کرده باشد. مثلا دوست و همکار 
  خود آقای امیرخانی در همین سفر، اقای محمد نوری‌زاد را می گویم، که از سال ۱۳۵۹  برای تثبیت واستحکام جمهوری اسلامی از جان و دل مایه می گذاشت و فیلم و نمایشنامه و سریال های تلویزیونی آنچنانی می ساخت، به کجا رسید؟ هم‌اینک در زندان اوین  بخاطر شکنجه وتوهین دست به اعتصاب غذا زده است و رهبر محبوب آقای امیر‌خانی که (چشمه‌ی خورشید‌اش) می‌نامد، خم به ابرو نمی آورد۰

No comments: