Saturday, July 20, 2013

با درود به همه ی دوستان
اگر  راه گم کرده و گذرتان از این مسیر افتاده است و اگر حال و حوصله اش را دارید به داستان کوتاهی از من که از رادیو کوچه پخش شده است گوش دهید و اگر دوست داشتید رد‌پایی از خود باقی بگذارید



از «علی رادبوی» نویسنده ایرانی ساکن سیاتل پیش از این داستانی به نام «آری ویرجینیا» در این برنامه خوانده شده است. «دو فنجان قهوه» داستان تازه‌ای از رادبوی است که در مجموعه خطی از باران شامل هفده داستان از هفده نویسنده ایرانی در اسفند ۱۳۹۱ به کوشش «سیما غفارزاده زندی» و «فرامرز پورنوروز» در ونکوور کانادا به چاپ رسیده است.

قصه‌های ما، از رویا تا واقعیت

«دو فنجان قهوه»

9 comments:

Anonymous said...

سلام موفق باشید آمین

Anonymous said...

سلام موفق باشید آمین

Unknown said...

سلام
شما در تاریخ 18 بهمن، کامنتی در وبلاگ من قرار دادید و معترض شدید که چرا کامنت‌های شما رو جواب نمی‌دم.
آخرین مطلب من در اون وبلاگ مربوط به اوایل تیر ماه می‌شه و از اون تاریخ به بعد خیلی کم به وبلاگم سر می‌زنم (و به همین علت جواب شما رو دارم با تاخیر می‌دم)
ولی با این حال کامنتی از شما پیدا نکردم
خوشحال می‌شم اگه نظرتون رو به من بگید تا بفهمم که اشکال کار من چی بوده.
ببخشید که دیر جواب می‌دم.
موفق باشید.
http://whatweare.blogfa.com/

Unknown said...

سلام آقای رادبوی
امیدوارم که حلتون خوب باشه
مدتی هست که ملاقات کننده‌ای دارم که مشخصاتش در سایت وبگذر (که آمار بازدید روزانه‌ی وبلاگ من رو داره )به این شکل ثبت شده
از کشور امریکا با کامپیوتر اپل و با مرورگر سافاری
حدس می‌زنم که این بازدید کننده شما باشید(که در این صورت خیلی خوشحالم)و به این امید هر روز به وبلاگم سر می‌زنم تا ببینم نظری ثبت شده یا نه. ولی دریغ از یک نظر جدید.
فقط خواستم بگم که اگر نظری قرار دادید به دست من نرسیده.

راستی، داستان بله ویرجینیا رو در وبلاگ انگلیسی شما خوندم.فهم من از انگلیسی در حد متوسط هم نیست ولی لذت بردم. هرچند که با نظر اون پیرزن و مسافران اتوبوس مخالفم، ولی از داستان لذت بردم.
امیدوارم که موفق باشید.

aliradboy said...

سلام اقای جعفری
احتمال دادم باز طبق معمول وبلاگ شما از پذیرش کامنت منسر باز خواهد زد بهمین خاطر کپی متن را در اینجا هم وارد می کنم ، امیدوارم به اینجا هم سر بزنید، در ضمن نسخه ی فارسی و صوتی آن داستان در وبلاگم هست فقط باید پیدایش کنید.
زنده و شاد باشید

aliradboy said...

ببخشید متن یادم رفت


من بعد از خواندن همین آخرین مطلب شما، مطالبی را عنوان کرده بودم متنی بلند بالا. بعد از فرستادن جمله ی زیر ظاهر شد ( کامنت شما دریافت شد که بعد از تایید ادمین بلاگ .... که من بار ها چک کردم ولی هر گز خبری از کامنت خود ندیدم. کامنت گلایه آمیز دیگری نوشتم که آنهم به سرنوشت کامنت اولی گرفتار شد. کامنت سوم را قدری اعتراض آمیز نوشتم که گویا بدست شما رسیده است. مرا ببخشید اگر لحنم قدری تند بود.
حالا دیگر وقت چندانی ندارم که بحث قبلی را دنبال بگیرم ولی برای اینکه کنجکاوی شما را تحریک نکرده باشم ، مختصر اشاراتی می آورم.
من شما را به مطالعه ی بیشتر و جامع تر ترغیب کرده بودم. چون از مطالبتان چنان بر می آمد که نگاهتان به مسایل سطحی و یک بعدی است . اغب شواهدی که می آورید از قران و دیگر متون مذهبی است . گفته بودم شما انگار چشمانتان را بر مسایلی که همه روزه در کوچه خیابان و در دور و بر شما می گذرد بسته اید. و این همه بدبختی، فلاکت ، بیکاری فحشا، اعتیاد، و این همه زندان ، زندان ، زندان، و چوبه های دار چوبه های دار و چوبه های...... را نمی بینید. به شما توصیه کرده بودم که در مورد چند کشور ، از نظر شما گمراه مثل ، سوید ، نوروژ، سوییس قدری مطالعه کنید و ببینید که آنها کجا هسند و ما که ادعا می کنیم به قول شما به امر ولی فقیه گردن نهاده ایم کجاییم.
در ضمن گفته بودم و باز می گویم که در این عصر تکنولوژی نا آگاهی ، کم آگاهی ،بویژه برای قشر روشنفکر که از امکانات آگاه شدن برخوردار است به هیچ وجه پذیرفته نیست همین

این ایمیل را چند روز پیش فرستادم و حالا دارم دوباره می فرستم
2/23/14
این بار سوم است که این ایمیل را می فرستم
3/1/14

Unknown said...

سلام
خسته نباشید.
متاسفانه من هیچ کامنت یا ایملی دریافت نکردم. ظاهرا تنها راه ارتباطی من با شما همین‌جاست.
شما درست حدس زدید. من مطالعاتی ندارم. شما من رو دانشجوی نوپایی تصور کنید که تازه فهمیده نباید هر حرفی رو قبول کرد.(هرچند که خیلی وقته که دانشجو نیستم) تنها مطالعه‌ی گهگاه من قرآن هست. (فقط روخوانی) و همین قرآن باعث شد که به خیلی چیزها شک کنم.
برای مثال چند ماه قبل از انتخابات 88 یک آیه از قرآن به چشمم خورد با این ترجمه:
اگر بیشتر مردم روی زمین را اطاعت نمایی ،تو را از راه خدا گمراه نمایند، آنها جز از گمان پیروی نمی کنند و جز این نیست که آنهاتخمین می‌زنند
تا قبل از این فکر می‌کردم که دموکراسی یعنی حکومت مردم بر مردم با استفاده از خرد جمعی و بهترین روش حکومتداری، ولی با دیدن این آیه شک کردم. در زمان انتخابات هم من سرباز نیروی انتظامی بودم در اصفهان. برداشت من از انتخابات 88 یک برداشت عریان وبدون واسطه و بدون رسانه هست و این باعث شد که تقریبا به گفته‌ی این آیه یقین کنم چون مردم رو دیدم که هر حرفی رو بی‌دلیل می‌زنند. پس چه دلیلی داره که حرف و نظر اون‌ها رو به اسم خرد جمعی قبول کنم.
شک به دموکراسی باعث شد که به افکار مدرن دیگه هم شک کنم. در همین دوران به افکار سنتی هم شک کردم مثل ناموس پرستی، میهن پرستی و …
فعلاً برای چیزهای کمی می‌تونم دلیل بیارم مثل اثبات خدا (چون به اون هم شک کردم)
کل این قضایا باعث شد که هم افراد مدرنی مثل شما به من ایراد بگیرند و هم افراد سنتی. البته اشکال از منه که نصری قدرتمند ندارم برای همین مخاطبینم گمان می‌کنند که به دیده‌ی یقین به جهان نگاه می‌کنم و نه مملو از شک.
خلاصه، من با بقیه‌ی مردم فرقی ندارم. فقط متوجه شدم که نباید هر حرفی رو قبول کرد.
از اینکه مطالب من رو خودید و قابل نقد دونستید و نقد کردید خیلی ممنون. امیدوارم که شما رو خسته نکرده باشم.
موفق باشید.

aliradboy said...

سلام اقای جعفری. امیدوارم که زندگی بر وفق مرادتان باشد. ببخشید که با تاخیر برایتان می نویسم. شما در متن کوتاه تان به مسایل بغرنج و متعددی اشاره کرده اید و همزمان شک و بی اعتمادی تان را به دموکراسی، مدرنیسم و افکار سنتی، ، منشا پیدایش، خرد جمعی و و و بیان نموده اید. من آشنایی چندانی با شرایط زندگی شما ندارم که با چه مسایل و مشکلاتی دست به گریبانید، از چه مسایلی رنج می برید، در چه شرایط روحی و روانی قرار دارید. تنها از متونی که می نویسید می توانم حدس بزنم که در یک حالت تردید و همراه بانوعی سرخوردگی و برزخ فکری به سر می برید.و این خود بخشا ناشی از نا یسامانی های اجتماعی، سیاسی، و فرهنگی جامعه ای که در زندگی می کنید و بخش دیگر آن به گمانم ناشی از عدم برخورد علمی و سیستماتیک با مسایل و مشکلات شخصی تان باشد. برای برخورد علمی و حرفه ای با انبوه مسایل و مشکلات زندگی اجتماعی امروز ، ما به یک سری ابزار ها و وسایل مدرن و پیشرفته نیازمندیم. ابزار لازم برای حل مسایل فکری، چیزی جز دانش و آگاهی. پشتکار و حس کنجکاوی نمی تواند باشد.و لی شما با تنها منبع تغذیه ی فکری تان که خود متعلق به دوران سپری شده ی دیگری است و دیگر به هیچوجه جوابگوی نیاز ها و سوال های پیچده ی امروزی جامعه ی بشری نیست می خواهید یک تنه به جنگ مشکلاتی بروید که از هر طرف احاطه تان کرده است من توصیه می کنم، اولین کاری که می کنید سعی کنید با خودتان به صلح و آرامش برسید. اندکی صبورتر، با حوصله تر، و با آرامش خاطر به مسایل بپردازید.. پله به پله، مرحله به مرحله پیش بروید..از مطالعات پایه شروع کنید. جانب هیچ عقیده‌ای را نگیرید.جانبداری از هیچ گروه و دسته ای نکنید. آزاد، بدون قید و بند، بدون پیش داوری و حب و بغض پیش بروید، و مطمین باشید که عمق تفسیر هر کس از جهان به میزان آگاهی،،شناخت و درک وی از جهان بستگی دارد۰
زنده باشید

Unknown said...

سلام آقای رادبوی.
ببخشید که با تاخیر جواب می‌دم. کامپیوتر من قبل از عید به اغما رفت و مدتی طول کشید تا به حالب قبل برگردونمش.
امیدوارم که روزگار خوبی رو سپری کنید.
آقای رادبوی , یکی از تفاوت‌های من و شما در این است که شما یک نویسنده هستید و علاقمند به ادبیات، در نتیجه این توانایی رو دارید تا هر آنچه را که خواستید به شکل درست و کامل به مخاطب ارائه دهید ولی من فاقد این قدرت و توانایی هستم.
در نتیجه چیزی که ارائه می‌دم دچار سوءبرداشت می‌شه. ظاهرا شما گمان کردید که من دچار تردید شدید و نوعی سردرگمی و سرخوردگی هستم. ولی اصل قضیه این است که من فکر کردن رو به عنوان یک سرگرمی دوست دارم, برخلاف خیلی‌ها که حرف زدن رو بیشتر دوست دارند.
این نوع تشویشی که شما متوجه شدید مربوط به افکار پنهان و سرگرم کننده‌ی من هست و نه افکار عادی و روزمره‌ی من که با اون روزگار سپری می‌کنم.
احتمالا گیج شدید چون حدس می‌زنم که نتونستم درست بیان کنم. بگذریم.
در مورد عدم برخورد سیستماتیک علمی من با مسائل, حق رو به شما می‌دم ولی این دلیل نمی‌شه ابزار مدرن رو نقد نکنم.

و اما در مورد قرآن.
شما گفتید که تنها منبع تغذیه فکری منه و با وجود عمر طولانیِ اون دیگه قابل اتکا نیست.
باید بگم که من فقط روخوانی می‌کنم و فقط بعضی از بخش‌هاش برای من جذابه، ولی جرأت ندارم به عنوان منبع تغذیه فکری خودم بیان کنم.
شاید تنها منع فکریه من مردم اطرافم باشه. من در خانواده‌ای بزرگ شدم که اصالت کویری دارند و به اصفهان مهاجرت کردند. زندگی در این شهر و شهرهایی مثل این می‌تونه بر تفکر هر کسی تاثیر بگذاره.
به گمانم چیزی که بر فرهنگ مردم اصفهان خیلی موثر بوده تجارته. در کنار اصفهان روستاها و شهرهای کوچکی قرار دارند که بیشتر متأثر از کشاورزی هستند (به خاطر زاینده رود).
همین امر باعث می‌شه که با فرهنگ‌های مختلف روبرو بشم و این سؤال در ذهنم بیاد که چه چیزی باعث اختلاف فرهنگ در بین مردم می‌شه. وقتی کسی در مورد مسائل سیاسی حرف می‌زنه بیشتر به این فکر می‌کنم که چرا به این نتیجه رسیده تا این که ببینم درست می‌گه یا اشتباه. شاید این مسائل بیشتر کنجکاوم کرده باشه

و اما مطلب آخر.
اگه درست بگم در تاریخ ادبیات از دون‌کیشوت به عنوان اولین رمان اسم می‌برند. به نظر من جانمایه‌ی افکار مدرن رو می‌شه در این رمان دید، یعنی در اصل نقد افکار گذشتگان.
وقتی به اطراف خودم نگاه می‌کنم خیلی با این طرز تفکر روبرو می‌شم. مثلا خیلی می‌شنوم که "چرا موسیقی حرام است" یا "چرا آواز زن حرام است"، نگاه افرادی که این سؤال رو می‌پرسند جستجو گر نیست بلکه انتقادیه.
حتی انتقاد و دوری از افکار گذشتگان خودش رو در لحجه‌ی افراد هم نشون داده. نمی‌دونم دقت کردید یا نه ولی تهران تنها شهر ایران هست که دوتا لحجه داره.
اولین لحجه چیزیه شبیه به لجه‌ی فردین در فیلم‌های قبل از انقلاب و لحجه‌ی دوم هم چیزیه که امروز از آدم‌های با کلاس می‌شنوم.
لحجه‌ی اول متعلق به ساکنین بومی تهرانه ولی لحجه‌ی دوم متعلق به افرادیه که از شهرهای دیگه به تهران مهاجرت کردند و خواستند دهاتی و شهرستانی بودن خودشون رو نقد کنند و با کلاس حرف بزنند. هر چند که به اسم لهجه‌ی تهرانی می‌شناسند ولی در تمام شهرهای مهجرت پذیر می‌شه دید.
در بین خواص جامعه هم می‌تونم افکار سکولار رو مثال بزنم. یعنی جدایی دین از سیاسیت. خیلی‌ها تبلیغ سکولاریسم می‌کنند بدون اینکه بیان کنند که دین چیه، سیاست چیه. قافل از اینکه چیزی که اول باید نقد بشه افکار سنتیه. برای مثال در ایران دوچرخه‌سواری برای خانم‌ها ممنوعه ولی در اسلام اسب‌سواری مشکلی نداره.
ذهنیت من از شما این هست که نسبت به سنت و دین به عنوان یک چیز سنتی انتقاد دارید. ولی آقای رادبوی این تمام ماجرا نیست. شما و هم نسل‌ها شما با دنیای سنتی درگیر بودید ولی من و امثال من با دنیا مدرن درگیر هستیم. گذشتگان من افراد مدرنی هستند که در انقلاب ایران شرکت داشتند.
حدود صد و اندی سال از ورود روشنفکری به ایران می‌گذره ولی این افکار بران من حکم افکار گذشتگان رو داره که می‌شه نقدش کرد. و در این قضیه من تنها نیستم. خیلی‌ها طالب این نوع فکر کردن هستند.
برای مثال حدود شش سال پیش که از دانشگاه فارف‌التحصیل شدم، کسی آقای رائفی‌پور رو نمی‌شناخت ولی الآن همه‌ی دانشجوها می‌شناسندش. ایشون هم با دیدی مذهبی دنیای مدرن رو نقد می‌کنند و همین باعث جذابیت ایشون در بین دانشجویان شده.
شاید بشه اسمش رو پست مدرن گذاشت.(نمیدونم، شاید)
نمی‌خوام با این حرف‌ها استدلال کنم که شما اشتباه فکر می‌کنید و افکار من درسته، ولی این اجازه رو بدید که در مورد کهنه بودن قرآن با شما هم‌نظر نباشم.

باز هم ببخشید که با تاخیر جواب می‌دم، ولی در این مواقع بیشتر به فکر کردن نیاز دارم تا به ابزاری برای نوشتن.
ببخشید که خیلی زیاد و بی ربط و پرت پلا شد.
موفق باشید.