Thursday, November 24, 2005

** جاده **


اتوموبیل خراب اش را کنار جاده پارک کرده بود و مستاصل به دیگر اتوموبیل ها که بسرعت باد از کنارش رد می شدند، نگاه می کرد.جلوی پایش ترمز کردم .سوار شد .محل کارش خارج از مسیر ما بود. اول او را رساند یم. از اتوموبیل که پیاده شد، خانم زیبا و جوان ، لبخندو تشکر را با گشاد دستی تحویل پسرم داد!
بگمانم، باید رابطه ای بین تعداد موی های سفید آدمی با نامرئی شد نش باشد، نه؟

Sunday, November 13, 2005

* سگ وسنگ *

جهت رفع خستگی ، بر ساحلی، قدم زنان ، سیگاری روشن کردم . سخت رفع خستگی میکردم که بناگاه سگی گریخته از بند خداوند خویش کینه توزانه بسویم حمله ورشد.اینجانب که حداقل از سگهای متمدن آمریکائی یک چنین انتظاری نداشتم، نا باورانه مشتی کلمات و اصوات نوازشگرانه نثارش کردم که شاید کارگر افتد و از خر شیطان پیاده شود.از بخت بد، نه تنها آرام نگرفت بلکه بر آتش غضب اش نیز افزوده شد.اینجانب با تمام اکرام واحترامی که به سگ های آمریکائی قائل هستم بقصد دفاع از خود، به شیوهُ مقابله با سگ های وطنی متوسل شدم .یعنی وانمود به برداشتن سنگی از زمین نمودم،که این کار شعله ُ خشم جناب سگ را دوچندان کرد،و کینه توزانه حلقهُ محاصره را به دورم تنگ تر نمود،که اگر از فرصتی استفاده نمی کردم و سیگار را به صورتش پرت نمی کردم و خود را به داخل اتوبوس نمی رساندم و در را نمی بستم، حسابم پاک پاک بود.از داخل اتوبوس تفس نفس زنان در حا لی که شاهد جنگ زرگری خانم چاقالوی آمریکائی با سگش بودم به چند نتیجهُ اخلاقی رسیدم :
الف - آمریکائی ها شاید موشک های کروز و بمب های ناپالم به هر جائی پرتاپ کرده باشند، ولی تا کنون هیچ سنگی به سوی هیچ سگی پرتاب نکرده اند!
ب - سگهای آمریکائی با سنگ بطور عا م وقلوه سنگ پرتاپ شده ُ ناگهانی از جائی و درد سوزناک آن بطور خاص نا اشنا هستند!
پ - در فرهنگ آمریکائی ، مجموعهُ پسر بچه ، سنگ ، و سگ هیچگونه معادله ای نمی سازد!

Monday, November 07, 2005

* * من ودخترم * *


داشت توی حیاط تاب بازی می کرد وبرای خودش آواز می خواند. صندلی را کشیدم پشت درختی وسیگاری روشن کردم .حواسم بود ، از لای شاخ وبرگ ها می پائیدمش که نبیند، ببیند گیر میدهد .از تاب که آمد پائین ، سیگار را زیر پا له کردم .مستیم آمد بطرفم وگفت
- ددی !
- بعله خانوم
- ددی این درسته که مرد ها زودتراز زنها می میرند؟
- نه خانوم همچین چیزی نیست!
- پس چرا پدر مامان زودتر از مادرش مرد؟
- خوب این دلیل نمیشه که نتیجه بگیریم ،مرد ها زودتر از زنها می میرند!
- پس چرا پدر شما زودتر از مادرتان مرد؟
بدنبال جوابی بودم که سرش را انداخت پائین ورفت .قبل از اینکه وارد خانه شود برگشت وبا اخم گفت
- ددی یادت باشه که من نمی خوام شما بمورید!
فکر کردم ، کی میشه این زهرمارو ترکش کنم!


*******************


می گویم : تو دیگه بزرگ شدی دخترم. هفت سالت شده . داری مدرسه میروی. دیگه درست نیست که شب ها با
مادرت بخوابی! باید یاد بگیری که خودت تنهائی بخوابی!
می گوید: ددی شما که از من هم بزرگ ترهستید،ﭙس چرا شما تنها نمی خوابید؟
می گویم: ولی خوب من دیگه با مامانم نمی خوابم که !درسته؟
می گوید: ولی خوب عوضش با مامان من می خوابی !
و یک مرتبه مثل اینکه کشف تاره ای کرده باشد با هبجان می گوید: اصلا می دونی ددی، خوبه که هر کسی با مامان خودش بخوابه! این جوری نه شما تنها می خوابید، نه مامان ، نه من ، و نه مادر بزرگ!
*****************


می گویم: دخترم دیگه هفت سالت شده اگر بخواهی این دفعه با مامانت بروی ایران حتمن باید چادر با خودت ببری!
میگوید: ددی مگه توی ایران هم می خواهیم برویم کمپینگ ؟!