Sunday, April 11, 2004

داستان ، بی داستان


سر شام بودم که زنگ زد . بعد از مختصر خوش وبش ، پرسید
- اگر اتفاقی را که برایم ا فتاده ، برایت تعریف کنم قول می دهی که بنویسی اش ؟
گفتم : نشنیده که نمی توانم چیزی بگویم ولی خوب اگر تعریف کنی و اگر موضوع قابل نوشتن باشه ، شاید یک چیزی سر هم کنم.
گفت : وا ! قابل نوشتن باشه ؟! من بهت قول میدم که موضوش خیلی بهتر از موضوع دا ستان های تو و اغلب داستان های همین وبلاک هاست !
گفتم : خوب شاید هم باشد ، حالا تعریف کن !
گفت: دیشب ، دیر وقت بود . گرم خواب بودم که یکی زنگ زد.خواب وبیدار ، پریدم گوشی را برداشتم که بقیه بیدار نشوند. فکر کردم که اون مادر مرده است که باز، وقتها را قاطی کرده.، ولی نبود .مرد غریبه ای بود که از آن طرف تلفن داد میزد.
سلام علیکم ، خانوم شما ...الو الو سلام علیکم خانوم شما یه آقائی بنام میثم ... می شناسین ؟
تا اسم میثم رو آورد دلم هری ریخت . گفتم وای خدا مرگم بده ، چه اتفاقی براش افتاده . با عجله دویدم رفتم توالت ودر را ا ز پشت بستم ، صدا نمی رسید .
داد زدم : آقا تو رو خدا بگو ببینم چه اتفاقی برا ش افتاده ! تصادف کرده ؟
- نه خانوم ...الو .. خانوم جان نگران نبا شید ، هیچ اتفاقی برا ش نیفتاده ، شما مادرش هستید؟ الو ... ببینید خانوم جان لطفا شما آدرس خانهُ این آقا رو بمن بدید تا کیف اش رو که تو ماشین من جا گذاشته ، براش ببرم .
- با خودم گفتم آقا رو، نصف شبی ازا ونور دنیا زنگ زده وما رو زا براه کرده ، آدرس خونهُ میثم رو می خاد ، که بره خا لی ش کنه ، چه خوش خیا ل !
- گفتم : آقا ببخشید شما کی هستید و شمارهُ تلفن ما رو از کجا آوردید ؟
- گفت : خانوم من از این شخصی های مسافر کشم ، ا یشون سوا ر ماشین بنده شدند ، بردمشو ن فرودگاه و کیفشون رو تو ماشینم جا گذاشتن
- با خودم گفتم " به همین سادگی ، ها..؟ تو گفتی و من هم باور کردم "
- گفتم : آقای عزیز ، ولی هنوز شما نگفتبد که شمارهُ تلفن ما رو توی آمریکا از کجا آوردید ؟
- یکی دو بار تلفن قطع و وصل شد ، بریده های جملا تی را شنیدم که نامفهوم بود . بنظرم مشکوک آمد.
- گفتم ببینید آقا من یک آشنائی خیلی دوری با ایشان دارم و تنها کاری که می توانم بکنم شماره تلفن عمویش را در ایرا ن به شما میدهم که با ایشان تماس بگیرید.
- و همین کار را کردم وقال قضیه کنده شد. رفتم دراز کشیدم ولی مگه می تونم بخوابم پرنده وچرنده خوابید من نخوابیدم ، هزار جور فکر وخیال آمد توی کله ام . چه بلائی سرش آمده ؟ اگر کیف اش را پیدا کرده، توی این کیف سگ مصب ، کارت شناسائی ، گواهینامه ای ، آدرس خونهُ خودش و یا فامیل های دیگر در ایران ، هیچی نبود؟ فقط شماره تلفن ما بود.؟
- صبح خسته وخواب آلود بلند شدم رفتم سر کلاس . تمام روز حواس پرتی داشتم و دلشوره .عصر ، به خانه که برگشتم با هزار مکافا ت توانستم با میثم تماس بگیرم.
- پرسیدم : موضوع چی بود مادر؟
. گفت : پول دو ماه حقوقم توی کیف بود، بدون هیچ کم وکاستی آورد تحویل داد.می بینی چه آدم هائی پیدا می شن مادر؟!
از کج اندیشی خودم شرمنده شدم . چه مرد نازنینی . ولی به میثم چیزی نگفتم.
پرسیدم : حالا شمارهُ ما را از کجا آورده بود؟
گفت : توی کیفم بغیر از پول ، یک کارت تلفن هم وجود داشت ، که فقط دو بار با شما صحبت کرده بودم . ایشا ن با شرکت تلفن تماس می گیرد و موضوع را مطرح می کند وبدین طریق شمارهُ شما را بدست می آورد.
.........
گفتم : خوب ، حالا از من می خواهید که ا زا ین موضوع پیش پا افتاده داستانی سر هم بکنم؟!
گفت : وا... این کجاش پیش پا افتاده است ؟ ببینم ، اگر خود تو بودی و یک بابائی ، سه چهار هزار دلار توی تاکسی ات جا می گذاشت چه کار می کردی ؟ می بردی پس می دادی ؟
این را که گفت ، حالم گرفته شد ورک و پوست کنده بهش گفتم : خانوم جان داستان بی داستان و گوشی را گذاشتم .

No comments: