Saturday, June 11, 2005

** کبوتران **

پشت پنجره نشسته ام. باران، هم می بارد و هم نمی بارد. هوا هم آفتابی است و هم نیست .تکه های ابر در آسمان سرگردانند.نمیدانند بکدام طرف باید بروند.بهار است، بهار ! پشت پنجره نشسته ام وخیره شده ام به دو کبوتری که روی پشت بام روبرونشسته اند .وبهار در رگ هایشان جاری است.کبوتر نر،با کش وقوسی بر بال وگردن، نیم دوری بدورکبوتر ماده می گردد ونک بر زمین میکوبد.کبوتر ماده با بی اعتنا ئی روی به دیگر سوی می کند.
کبوتر نربا بالهای آویخته، وبا عشوه ای ظریف ، این بار بدور خود می چرخد وچنان که گوئی در طلب بوسه ، نک به نک کبوتر ماده می سایدودر برابرش می نشیند.کبوتر ماده این بار نیز نجوا کنان آهسته روی بر می تابد و چند قدم دور تر می رود. حالا هر دو کبوترزیر نور افتاب قرارگرفته اند. خدای من ، باور نمی کنم ، آنکه جفت خود را انتخاب کرده وهماغوشی می طلبد کبوتر ماده است و نه کبوتر نر! در دلم هزار بار به کبوتر ماده افرین می گویم . و بی اختیار به میلیونها زن هم وطنم می اندیشم که بالاجبار، باید توسط مردان، یا انتخاب شوند ، یا تصاحب !و به مادرم می اندیشم . و هنوزهم باور نمی کنم که در طول شصت سال زندگی زناشوئی ، پدرم را بوسیده باشد!

6 comments:

Anonymous said...

دوست عزیزم جناب رادبوی
فکر می‌کنم امروز زنده ماندم و از انفجار پیش از ظهر اهواز که من هم در همان حوالی بودم ،جان به در بردم تا پیام شما را بخوانم و برایتان پیغامی بگذارم . جالب است . نه؟
داستانتان را خواندم اما احساس می‌کنم از این هم می‌تواند کوتاهتر شود . به نظرم مادگی کبوتر عاشق در بهار را ظریف تر می‌توانید "نشان دهید"و این نشان دادن ونه باین کردن صرف می‌تواند بر گیرایی داستان بیافزاید . هرچند عاشقی به وقت بهار ما را به یاد بهارهایی می‌اندازد که از دست ئاده‌ایم و گاه با بهاری که از راه می‌رسد از مرگ سخن می‌گوییم اما داستانتان سرشار از زندگی‌ست . تبریک و درودی دیگرباره.راستی من لینک شما را اضافه کرده‌ام . اگر بعد از هر بار آپدیت کردن ، پینگ کنید سریع‌تر خبر خواهم شد . پیروز و شاد باشید .

Anonymous said...

سلام . طرح زيبايي از عشق و عاشقي يا عاشق و معشوقي ترسيم نموده اي . كوتاه ، ملموس ، و خاطره انگيز ......اما باز براي من در رابطه با انتخاب !!! اون هم از طرف كبوتر مونث سوال بر انگيز هست . همه ي ما ميدانيم كه در حيوانها براي تصاحب جفت ماده جنگ و نبرد سختي در مي گيرد تا بلآخره آنكه قوي تر است و فاتح....نر آن جفت ماده ميگردد ....و در كبوتران نيز اين نبرد آشكارتر و واضح تر است .....همه ي ما ديده ايم آستان بوسي و به قول شما عشوه هاي كبوتر نر كه چقدر جفت ماده را دنبال ميكند... ، غور ميكشد و...و...تا ماده را راضي به بوسه اي و هم آغوشي كند . بوسه اي كه از طرف كبوتر ماده داده ميشود سخت تر و مشكل تر از بوسه هاي مادر بزرگها و مادران و ....ما حواله ي هم آغوش خود داده مي شود .

Anonymous said...

سلام اقاي راد بوي گرامي ...ممنونم از اي ميل شما وهمينطوراز كامنت در وبلاگ .مدتي است كهدرگير كارهاي درسي ام هستم و كمتر به نت مي ايم دليل سر نزدن هيم به وبلاگ ها هم ناشي از ان است .اما طذح شما را خواندم و بي نهايت لذت بردم بسيار ظريف به پنهاني ترين چنبه ظلم در چامعه زنان ايراني پرداخته ايد .سرفراز و سربلند زي ...بدرود

Anonymous said...

سلام بر علی آقای رادبوی . ۱/ ممنون که کامنت گذاشتی ، اما چرا پشت مشتها‌؟! در پستهای قديمی نه به روز شده ی سياووشان !! ۲/ اگر به وعده ای که داده بودی (که تمام آرشيوهات رو ميخونم و نظر ميدم ) ، ميدانستی که دستم کسی رو نکرده . خودم علاوه بر اينکه تک تک به افراد کامنت گذاشتم ، در پستی نيز درشت و بزرگ اسم و فاميل حقيقيم را اعلام کرده ام . ۳/معنی « گی و لیزبین » ندانستم ، اما حدس ميزنم همونی هست که ما در زبان آلمانی بهش ميگيم : گلوباليزيرونگ !! جهان وطنی...۴/ حقيقتا من بعد از چند باری که آمدم و نتوانستم در وبلاگت کامنت بزارم ، ديگر نا اميد شده بودم ، تا اينکه آن روز در گذاشتن کامنت برای داستان «کبوتران» رمز و رموزش را پيدا کردم ، احتمالا من بعد بنده يکی از شاگردان وبلاگ پر بار شما خواهم بود . با توفيق روز افزون برای شمای دوست . بدرود .

Anonymous said...

دوست عزیزم آقای محمد ( شیپور) در انگلیسی کلمات ( گی ولزبین) به زنان و مردان همجنس گرا اتلاق می شود.ایمیل ات را نداشتم مجبور شدم در اینجا درج کنم.

Anonymous said...

پرده بردار و برهنه گو که من *** می نگنجم با صنم در پیرهن

زیبائی هر داستانی در نقل واقعیاتی است که مردم بطور عادی توجه کمتری به آن دارند زیرا زندکی مجموعه ای از عادات شده است و تنها یک واقعه غیر مترقبه آنها را از بند عا داتشان مدت کوتاهی رها میسازد از آنجائی که ذهنیا ت امن ترین جا برای یافتن لذتها وآرامش است این اتفاق هم به بایگانی سپرده میشود. اما این خانه هم برآب است. زیرا ما اصل تغییر را درنیافته ایم.در دیدن بی قضاوت و ذهنیت قبلی ودرک کردن بی واسطه بی واژه ودر سکوت کامل ذهن ضرورت تغییر نهفته است.درک وشناخت انسانها مهم تر از قضاوت کردن در مورد آنها با پیش فرضهاست . یعنی شریک شدن در شادیهایشان در غمهایشان.تاثیر داستانها نیز از همین موضوع منشا میگیرد.حسن داستان در این است که نتوانی مثل ماهی توی دستت نگهداری .فکر میکنم رمز عشق در اشعار مولانا او حافظ وهمچنین جاودانگیشان در همین موضوع نهفته است.

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر *** یادگاری که در این گنبد دوار بماند


عباس* 1384/4/4