از میکروفون بالای سرم رسیدن به آخرین ایستگاه رااعلام میکنم. چند مسافر از در عقب پیاده می شوند. نگاهم را در آئینه می گردانم، کسی نمانده است. تکمه را میزنم درها بسته می شوند وبسمت محل مخصوص استراحت حرکت میکنم. بیست وپنج دقیقه وقت دارم. قبل از اینکه اتوبوس را ترک کنم، معمولا نگاهی گذرا به داخل اتوبوس می اندازم که مبادا محمولهُ مشکوکی ویا شیُ گمشده ای بر جا مانده باشد!هنوزچند قدمی به سمت انتهای اتوبوس برنداشته ام که در محل اتصال دو واگون، که صندلی های رو در رو دارد. متوجه دو پای زنانه می شوم.با یک جفت کفش بنفش پاشنه بلند.مکش مرگ من ، سکسی.آهسته، که بیدار نشود، نزدیک تر میروم.پیراهن آستین حلقه ای خوشدوختی بتن دارد، با زمینهُ سفید وگلهای بنفش کمرنگ. با چند قدم فاصله، خوب تماشایش میکنم.هیکل برازنده ای دارد! زیبا ولوند است، و از یک نوع سادگی ومعصومیت خاصی برخوردار است .تیپ اش به زنان خودفروش نمی خورد.
آهسته صدایش می کنم : خانوم! دوباره، این بار بلندتر: خانوم.
میدانم نباید از حد مشخصی نزدیکتر بروم. نباید دست بزنم. همهُ اینها را در دوره های آموزشی یادمان داده اند.باز هم بلندتر چند بار صدایش میکنم. اینبار تکانی میخوردوآرام پلکهایش از هم باز میشوند.چشمانش سبز است مثل زمرد. چشمانش زیبائی اش را دوچندان میکند
با مهربان ترين تن صدایم می پرسم : شما حالتان خوب است خانوم؟
خواب وبیدار،خود را بر روی صندلی جا بجا می کند. نخست به اتوبوس خالی وبعد رو بمن می گوید: اوه خدای من ! من کجا ....
عرق سردی بر پیشانی ام می نشیند. دیگر بقیهُ حرف هایش را نمی شنوم
صدا ، صدای کلفت مردانه است. اشتباه محض طبیعت، کج خلقی مطلق در کار آفرینش یک انسان .انسان مونثی که می توانست زیبا ترین باشد. جنایت است . یک شوخی بی رحمانه وبی مزه است.
گیج شده ام تن صدای چند رگهُ مردانه در قامت ظریف وخوش تراش زنانه سر درگمم کرده است. آقا یا خانم خطابش کنم؟!
می گویم ببخشید ، شما می بایست در ایستگاه خیابان چهارم و جکسن پیاده میشدید!
با یک حرکت ظریف زنانه گیسوان لخت وطلائی رنگش را از مقابل صورت اش کنار میزند ومی گوید : میدانم مزاحم استراحت شما شده ام ولی اگر امکانش هست اجازه بدهید همین جا بمانم و در مسیربرگشت ، در ایستگاه کتابخانه پیاده شوم
وقتی حرف میزند، بعنوان مخاتب، نگاهم کنجکاوانه از چشمان خمار ومست اش به نشیب گونه های برجسته اش سرازیر میشود، و ازتیزی دماغ خوش تراشش بر پشت لبان برگشته وهوسناکش می نشیند. وبعد از تیزی ی چانه به چاک سینه های برجسته اش فرو می لغزد. نه این صدای نکرهُ هیچ مناسبتی با این موجود ظریف و زیبا نمی تواند داشته باشد!
می گویم: معمولاخانمها آنقدر احساس امنیت نمی کنندکه توی اتوبوس خوابشان ببرد، آنهم مشخصا توی این مسیر! آ
آرام آرام سرش را تکان می دهدو می گوید : میدانم، زنان نه تنها در اینجا و در این مسیربلکه در هیچ کجای جهان احساس امنیت نمی کنند و نباید هم بکنند. حداقل توی این هشت سال این را خوب فهمیده ام. واگر من هم خوابم می برد شایدنتیجهُ بقایا ی فکری بیست و دو سال بعنوان جنس برتر زیستن باشد. حق با شماست !
بر میگردم وپشت فرمان می نشینم وکتابم را در میاورم وورق میزنم که به سردرگمی ام پوششی باشد.می آید نردیک تر می نشیند و بعد از لحظاتی سکوت می پرسد : چه می خوانی ؟
جلد کتاب را نشانش میدهم ، می خواند .
Reading lolita in Tehran .
ومی گوید: کتاب جالبی است همین دوهفته پیش تمامش کردم !
بعد می پرسد: ایرانی هستی؟
می گویم : نه اهل یونانم !
8 comments:
میدانی با این داستانهای آخری چقدر شوق مرا به آمدن به اینجا بیشتر کردهای علیجان؟
ها! خوب است. حالا باید کمی فاصله بگیری.«اشتباه محض طبیعت، کج خلقی مطلق در کار آفرینش یک انسان .انسان مونثی که می توانست زیبا ترین باشد. جنایت است . یک شوخی بی رحمانه وبی... » به نظرم اضافه است. خواندنی بود. ادامه بده.
سلام . اشتباه محض طبیعت، کج خلقی مطلق در کار آفرينش !! ....راستی کجائی هستید؟ ....با تکبر می گوید : ایتالی ./ می پرسد: ایرانی هستی؟....می گویم : نه اهل یونانم . راستی چرا ايران خانم ...که از یک نوع سادگی ومعصومیت خاصی برخوردار است و تیپ اش به زنان خودفروش نمی خورد همه با صدای مردانه !! از او بیگانه اند ؟!....... جنایت است . یک شوخی بی رحمانه وبی مزه است.
( ایمیل من : ebreym@yahoo.de) از راهنمایی هات کمال تشکر را دارم . سرفراز باشید .
با سلام ،جالب بود
خوشالم از آشنائی و تشکر از کامنت خوبتان . برایتان موفقیت آرزو میکنم.
شادشاد
مطالبت قشنگن.
لینک ات را اضافه خواهم کرد
سلام از اشنایی با بلاگت خوشحالم.این درد مشترک ما بی وطن شده هاست. درکت میکنم که چطور اهل یونان شدی. زیبا نوشتی پیروز باشید.
سلام علی أقا . نتوانستم ايميل را بخوانم . اشکال از کامپيوتر من هست احتمالا . برايم (فینگلیشی !!) لاتين بنويس لطفا . موفق باشی . بدرود .
فکر کنم شما برای من پيام گذاشتهايد و گفتهايد اندازهی حروف وبلاگ را نتوانستهايد از حد خاصی (اندازهی کف دست!) بزرگتر کنيد. البته چون پروفايل بلاگرتون قابل ديدن نيست اتفاقی وبلاگتون رو پيدا کردم، ولی اگر پيام از شماست بايد عرض کنم حروف اگر زيادی بزرگاند کوچکشان هم میتوانيد بکنيد.
Post a Comment