تاآنجا که ما یاد مان می آید پدرمان بیسواد بود نمی توانست بخواند یا بنویسدمی گفت:من کور هستم پسرم سعی کنید شما نباشید،مدرسه بروید، درس و مشق بخوانید تا برای خودتان آدمی بشوید.و ما حرفش را گوش کردیم و مدرسه رفتیم ومشق نوشتیم، ما مشق نوشتیم آنها خط زدند،ما هی مشق نوشتیم ، آنها هی خط زدند،تا اینکه ما دیگرمشق ننوشتیم وآنها کتک زدند، و ما دیگر مدرسه نرفتیم، و نخواستیم که سواد دارشویم ، ولی انگار به اندازهُ همان مشت ولگد ها سواد بارمان شده بود، و ما بخواهی نخواهی سواد دار شده بودیم ، ما دیگر می توانستیم خیلی راحت و با افتخار تابلوی سر در تمامی دوزند گی های شهرمان را بخوانیم و پیش خودمان شد یدا تعجب کنیم که « راستی چرا باید تمامی خیاط ها شریک داشته باشند؟!» ما دیگر آنقد رسواد دارشده بودیم که حتی گرد بودن زمین را برای اینکه از دیگران عقب نمانیم دربست قبول کنیم، وحتی باچرخیدنش هم ظاهراُ مخالفتی نکنیم.ولی خوب ، دروغ چرا ،نه گرد بودن زمین و نه چرخیدن آ ن ، هیچکدام باب میل ما نبودند، ما بیشتر دوست داشتیم زمین مسطح باشد و ثابت, وبیخودی هی نچرخد وخطر نکند، زیرش یک جای محکم ومطمئن بند باشد، کجا؟ نمیدانم! منظورم اینکه حداقل روی هوا نباشد.
راستش ما ،ازوقتیکه فهمیده ایم لایهُ اوزون یک کمی پاره شده خیلی غصه می خوریم ،و از اینکه شنیده ایم میلیونهامیلیون سنگ آسما نی در جو زمین آواره وسرگردانند، وهر آن امکان دارد که زمین در اثر برخوردبا یکی از این سنگهامتلاشی شود شدیداُعصبانی هستیم! با خودمان فکر میکنیم که : پس این خدای «عز وجل» چه کاره هست؟ لرزش زمین را که نمی تواند کنترل کند! طوفانها را که نمیتواند مهار کند! بارانها که هیچ نظم وقانونی در کارشان نیست!جنگها را نمیتواند متوقف کند!بیماری ها را نمیتواند ریشه کن کند! دیکتاتور ها را نمیتواند سر جای خودشان بنشاند!فقیر فقرا را که نمیتواند از زیرظلم وستم زورگویان نجات دهد! پس حداقل حالا که آن بالاست این سنگهای لعنتی را جمع کند که ما درکنار تمام این بدبختی ها یک خواب راحتی بکنیم!
وگاهی اوقات با خودم فکر میکنم: لابد بیچاره پدرنمیدانست که همین چهار کلاس درس هم میتواند اعتقادآدم را به خدا پیغمبرسست کند،والا اینهمه اصرارنمیکرد!
No comments:
Post a Comment