بمناسبت مرگ ناگهانی رفیق صاحبه فیضی نیا(سارا)
درسانحه اتومبیل در آلمان .
همین پیارسال نبود
که بدیدارم آمدی؟
با دامنی پرازلبخند
و
چند شاخه ریحان
چند شاخه ریحان « نسگلی »
که از باغچه کوچک خود چیده بودی؟
از واگوئی کدام خاطره بود
که می خندیدیم
یادت هست ؟
تو, وآموزگاری
روستای چراغ ابدال
در
پشت پشت کوههای برفی شاهیندژ
راستی
من هنوز هم
از یادآوری لهجهً شیرین دختر زیور
بر روی « واو» و « دال»
خنده ام میگیرد
ازواگوئی کدام خاطره بود
که یکباره
بغض هامان ترکید
یادت هست ؟
بگمانم
صحبت از قصهً تلخ
فرامرز و حمید
از مالک
از محمد, یعقوب
از داوود
صحبت از عمر پراز دلهره بود!
کاش بیشتر میگفتیم
از سالهای فاجعه میگویم
سالهای ترور,وحشت
سالهای اعدام
بجرم لبخند
بجرم لذت
بجرم عشق
بجرم آزادی
......
اینک
سارای خوب
سارای مهربان
سارای جان بدر برده
از آنهمه پیگرد
آنهمه دام
بر سر کدام قرار آلوده
بدام افتادی؟
به کدام خانهً آلوده
پا نهادی ؟
سارای خوب
سارای مهربان
کاش میدانستی
همرزم تو
مردی که سالهای سال
در هر لحظه لحظهً عمرش
مرگ را بر پشت لبانش
به سخره میگرف
اینک
مرگ تو را باور نمیکند
باور نمی کند
باور نمی کند.
« نسگلی» کلمه ای آذری که بگمانم معادل فارسی نداشته باشد.
چیزی شبیه « هدیه ای با بار عا طفی »
No comments:
Post a Comment