خیلی وقت بود که شعر خوب نخوانده بودم . اینجا وآنجا هم هر از گاه گشته بودم . کم یافته بودم شعر هائی که به دلم بنشیند .ساده باشد و بی تکلف.موضوعات اش زمینی باشد وصمیمی .تا اینکه کبریت خیس ، مجموعهُ شعر دوست شاعرم عباس صفاری را با امضای خود ش هدیه گرفتم. کبریت خیس، (بر ندهُ جایزهُ شعر کارنامه) اخیرا در تهران از طرف انتشارات مروارید منتشرشده است . کتاب را بی آنکه زمین بگذارم تمام پنجاه وهشت قطعه شعرش را در یک نشست خواندم .وبعد برگشتم به دوباره خوانی ودستچین شعرهائی که مرا حسابی گرفته بودند . حیفم آمد که شمارا از این بوستان بی نصیب بگذارم .
* پرچم نیلوفر*
زبان تو باید
پرچم نیلوفر باشد
و لب هایت زرورق سپیده دم
که هر چرندی می گویی یا شعر ناب است
یا زمزمهُ آبشار
آنوقت برای همین چارخط مدح بی قافیه
که مثل باد از کنار گوشت خواهد گذشت
من یک خروار کلام ریز ودرشت را
غربال کرده ام.
***
* تعجیل *
از کلمات خوش خط وخالی که بی واهمه
می گردند لابلای ترافیک عصر وعلایم راهنما
زیبا ترین شان را به دام انداخته ام
تا اطاق رو به دریایت امشب
سبقت بگیرد از نگارخانه ی چین
راه خانه ات را اما
در خیابان های این شهر توبه شکن
دوباره گم کرده ام
وغریزه ی زنبوری ام گریخته از من
دریای وقت نا شناس هم
مه سنگینش را دارد
هل می دهد به میان شهر
حتمن چشم به راهم نیستی
که رد نگاهت را
سر هیچ چارراهی نمی بینم.
***
* از دفترخاطرات یک نظر باز *
در هر شهر
ودرهر آرایشی
همیشه منم که دریک نگاه
به جایت می آورم
چه در تی شرت وشلوار جین
وقتی برای تاکسی دست بالا می بری
چه در آن پیراهن پشت بازپر ستاره
وقتی در نور لوستر ها می درخشی و
کمر گاهت بوی تانگو می دهد
زن دارچین پوستی هم
که شبی مه آلود در لاهور
برای یک خاک انداز آتش و
مشتی نمک دریایی
به در خانه ام آمد
کسی جز تو نبود
فانوسی که شعلهُ لرزانش
چهره ات راتاگریبان روشن کرد
سال ها پشت آن پنجره
پت پت کنان می سوخت
وسرسرای آن خانه هرگز
از خیال لخت خلخالهایت خالی نشد
بادبان شکسته
وقتی پهلو می گرفتم
در یکی از خوابهای تعبیرشده ی هزارویک شب
تونو عروس تاجری دمشقی بودی
ومرواریدهای درخشانم به یک نگاه تو
خرمهره شدند در برابر چشمانم
وکشتی بادپیمایم دیگر
تخته پاره ای بیش نبود
چه رهگذر ماه منظر کوچه های سمرقند
چه ساقی شمشاد قد میخانه ای در نیشاور
یا در پیشبند سپیدی
پشت پیشخان نوشخانه ای در لندن
سر صحبت را
هر کجا وهر چه بوده ای
همیشه من باز کرده ام
ونیمه شبان تنها
با زیبایی دردناک تو
به خانه رفته ام.
از دیدارهای مکررمان اما
تو هیچ به یاد نداری
فقط قیافه ام هربار
در نظرت کمی آشناست
همین !؟