میگوید: نه، نه، با ددی نمیرم! مامان شما ببرید لطفا!شما ببرید. من هم از خدا خواسته بی آنکه چرایش را بپرسم می اندازم گردن مادرش. تا اینکه بعد ازمدتی برنامهُ کاری مان تغییر می کند و قرار می شود ،پنجشنبه وجمعه که تعطیل هستم من برسانم وسه روز بقیهُ هفته را مادرش.
الا و بلا که با ددی نمیروم. این بار بود که حسابی کنجکاو شدم وبه صرافت این افتادم که راز قضییه را کشف کنم. با وعده و وعید وهزار حقه وکلک کاشف بعمل آوردم که چون بنده در محیط مدرسه با وی فارسی صحبت می کنم و باعث می شوم که ایشان پیش دوستان شان خجالت بکشند .این است که خانم اصرار دارند با مادرشان به مدرسه بروند. چون و چند موضوع را حلاجی می کنم . اینکه چگونه مطرح کنم تا حرف بزند . می پرسم : دخترم چند نفر دانش آموز توی کلاس تان هست؟ به عکس دسته جمعی کلاس شان که به دیوار روبرو زده است اشاره می کند ومی شمارد، بیست ویک نفر.
می گویم ، از این بیست ویک نفرچند نفرشان می توانند به دو زبان مختلف صحبت کنند؟
باز به عکس نگاه می کند وانگشتان اش را چرتکه کرده ومی شمارد، کارلوس، اسپانیولی – جوزف ، فلیپینی – مونا ، ژاپنی – کتی، کره ای – من هم فارسی .
می گویم : ببین شما جزو پنج شاگرد دو زبانهُ کلاس تان هستید . حالا آن چهار نفر را نمیدانم ولی شما هم حرف میزنید هم میخوانید وهم می نویسید .این مایهُ افتخار نیست دخترم ؟
- ولی ددی بچه ها ی توی کلاسمان اصلا نمیدونن ایران کجاست ولی ژاپن را می شناسن، کره را می شناسن، مکزیک را می شناسن!
- شما از کجا میدونید که نمی شناسند مگر از همه پرسیدید؟
- ولی ددی توی سالن غذاخوری مان پرچم همهُ کشور ها را به دیوار زده اند بغیر ازپرچم ایران
دیگر عصبی شده بودم گفتم میدونی ، برای اینکه اینها چشم دیدن ما را ندارند، دخترم . کشور ما یک کشور باستانی است.زمانی برای خودش دبدبه کبکبه ای داشته .اصلا اولین امپراتوری جهان را ما تشکیل دادیم، می فهمی ؟
- امپراتوری یعنی چی ددی؟
- یعنی اینکه ما آنقدر قوی بودیم که حمله کردیم به کشور های همسایه وآنها را شکست دادیم وکشور هایشان را قاطی کشور خودمان کردیم
- مدتی بفکرفرو رفت و بعد با چشم های تنگ شده نگاهم کرد و گفت د دی یعنی شما میگید ما کار خوبی کردیم؟!
- می گویم آخه میدونی ؟ ... یعنی ...البته ...ما که
- فکر کنم خراب کردم نه ؟
الا و بلا که با ددی نمیروم. این بار بود که حسابی کنجکاو شدم وبه صرافت این افتادم که راز قضییه را کشف کنم. با وعده و وعید وهزار حقه وکلک کاشف بعمل آوردم که چون بنده در محیط مدرسه با وی فارسی صحبت می کنم و باعث می شوم که ایشان پیش دوستان شان خجالت بکشند .این است که خانم اصرار دارند با مادرشان به مدرسه بروند. چون و چند موضوع را حلاجی می کنم . اینکه چگونه مطرح کنم تا حرف بزند . می پرسم : دخترم چند نفر دانش آموز توی کلاس تان هست؟ به عکس دسته جمعی کلاس شان که به دیوار روبرو زده است اشاره می کند ومی شمارد، بیست ویک نفر.
می گویم ، از این بیست ویک نفرچند نفرشان می توانند به دو زبان مختلف صحبت کنند؟
باز به عکس نگاه می کند وانگشتان اش را چرتکه کرده ومی شمارد، کارلوس، اسپانیولی – جوزف ، فلیپینی – مونا ، ژاپنی – کتی، کره ای – من هم فارسی .
می گویم : ببین شما جزو پنج شاگرد دو زبانهُ کلاس تان هستید . حالا آن چهار نفر را نمیدانم ولی شما هم حرف میزنید هم میخوانید وهم می نویسید .این مایهُ افتخار نیست دخترم ؟
- ولی ددی بچه ها ی توی کلاسمان اصلا نمیدونن ایران کجاست ولی ژاپن را می شناسن، کره را می شناسن، مکزیک را می شناسن!
- شما از کجا میدونید که نمی شناسند مگر از همه پرسیدید؟
- ولی ددی توی سالن غذاخوری مان پرچم همهُ کشور ها را به دیوار زده اند بغیر ازپرچم ایران
دیگر عصبی شده بودم گفتم میدونی ، برای اینکه اینها چشم دیدن ما را ندارند، دخترم . کشور ما یک کشور باستانی است.زمانی برای خودش دبدبه کبکبه ای داشته .اصلا اولین امپراتوری جهان را ما تشکیل دادیم، می فهمی ؟
- امپراتوری یعنی چی ددی؟
- یعنی اینکه ما آنقدر قوی بودیم که حمله کردیم به کشور های همسایه وآنها را شکست دادیم وکشور هایشان را قاطی کشور خودمان کردیم
- مدتی بفکرفرو رفت و بعد با چشم های تنگ شده نگاهم کرد و گفت د دی یعنی شما میگید ما کار خوبی کردیم؟!
- می گویم آخه میدونی ؟ ... یعنی ...البته ...ما که
- فکر کنم خراب کردم نه ؟