Friday, December 17, 2010

نگاهی به کتاب (بیوتن )نوشته‌ی رضا امیر‌خانی



       چاپ هشتم  کتاب( بیوتن) آقای رضا امیرخانی را خواندم . قبلا چیزی از این نویسنده نخوانده بودم. بچاپ هشتم رسیدن کتاب کنجکاوم کرد. اینک (من و او) ی ایشان را دست گرفته‌ام.
    در مورد این کتاب به اندازه‌ی کافی نوشته شده است، به همین دلیل من دراینجا بطور اختصاربه چارچوب داستان اشاره میکنم۰
؛ بیوتن؛ داستان مردی است ینام (ارمیا) که از یازماندگان دوران جنگ است، و از شرایط و روابط حاکم بر جامعه، بعد از  جنگ، دلسرد و ناراضی است. گر چه این عدم رضایت بوضوح  و به اندازه‌ی کافی بیان نمی‌شود، با این حال نویسنده انتظار دارد, بعنوان المانی برای  ترک وطن ارمیا و رفتن‌اش به آمریکا مورد توجه قرار گیرد۰
  دختری ایرانی الاصل که به یک شرکت آمریکایی در نیوویورک کار می کند و یرای بر‌رسی طرح گسترش و زیباسازی بهشت زهرا به تهران آمده است،( ارمیا )را در بهشت زهرا بر سر قبر همرزمش سهراب، ملاقات می کند. با گفتگوی مختصری که بین این دو نفر صورت می‌گیرد، قرار بر این می‌شود که( ارمیا ) به آمریکا رفته و آنجا با هم ازدواج کنند. بعد از مدتی( ارمیا ) عازم آمریکا می شود و قسمت اصلی داستان که تجزیه و تحلیل و نقد روابط ایرانیان خارج کشور و استحاله شدن‌شان در جامعه‌ی میزبان، روابط پولی و غیر انسانی حاکم در جوامع غرب است به رشته‌ی تحریر در می‌اید۰
نویسنده از قلم توانایی برخوردار است و با فلش بک های منطقی و بجا انسجام و یکپارچگی داستان را تا آخر حفظ کرده و داستان پرکششی را به رشته‌ی تحریر در می‌آورد۰
  نویسنده از آنجا که یک فرد مکتبی است در مورد تمامی رویداد ها در طول داستان بر مبنای دیدگاه اسلامی خویش قضاوت کرده و میدان قضاوت و تعقل خواننده را محدود می‌کند. بنظر میرسد که نویسنده حتی از همان آغاز طیف خوانندگان خود را نیز انتخاب کرده است و سعی می‌کند تا مطابق میل و سلیقه‌ی این قشر مشخص، قلم زند۰ بی جهت نیست که در طول داستان از صد ها و صد‌ها آیه و حدیث استفاده می‌کند، و اغلب بدون ترجمه. گویی که شرط خواندن کتاب آشنایی بزبان عربی قلمداد‌شده است۰
نویسنده برای نوشتن بخش عمده‌ی داستان‌اش که در آمریکا می‌گذرد، ناگزیر به آمریکا سفر کرده و چند ماهی را در نیویورک زندگی می کند، تا از روابطی که قصد به نقد کشیدن‌اش را دارد، دید عینی‌تری پیدا کند. ولی آیا واقعا  شناخت و تحلیل روابط هزار‌توی پنهان و آشکارانساتها آنهم با یک فرهنگ و باورهای کاملا متفاوت، با یک بافت اقتصادی-اجتماعی متفاوت، در این مدت محدود، آنهم با یک تنگ‌نظری ایدیولوژیک امکان پذیر است؟. آیا می شود با یک سفر چند‌ماهه‌ی توریستی، به کنه روابط پیچیده‌ی یک جامعه‌ی مدرنی چون آمریکا پی برد؟ و اگر جواب مثبت است ، این شناخت و تحلیل تا چه اندازه می‌تواند به واقعیت نزدیک باشد؟ ۰
من خواننده می پرسم: 
چطور می‌شود که این دختر خانم در قبرستانی به آن دراندشتی مستقیم می آید و( ارمیا ) را بر  سر قبر سهراب  ملاقات می کند؟ 
چطور می شود که اسم ایشان ( ارمیا  )و اسم دختر خانم ( آرمیتا ) از آب در می‌آید؟ کدام پروسه‌ی  دلدادگی و عاشقیت بین این دو  طی می‌شود؟ کدام نقاط مشترک بین( ارمیا )ی مکتبی و متعصب و( آرمیتا )ی از خارج برگشته‌ی اسما مسلمان وجود دارد که باعث می شود  همانجا قول و قرار ازدواج گذاشته شود؟    
خود نویسنده می گوید
اما نویسنده می گوید معماری همه‌ی ازدواج ها همین گونه است. هر زنی رازی است.ازدواج، کشف راز نیست، معماری این راز است. برای بچه مسلمان هایی مثل ارمیا این معماری پیچیده تر است. یعنی راز پیچیده تر است.به دلیل چشم و گوش بسته‌شان. اصلا سر همین است که شیخ صنعان عاشق  دختر ترسا می‌شود۰۰۰
   و من می گویم که همه‌ی این حرفها سفسطه است( ارمیا ) کدام رازی را در مدت اقامت‌اش در مجاورت آرمیتا  معماری‌   کرد؟ به غیر از تکرار مداوم این جمله ؛ باید با آرمیتا حرف بزنم؛ واقعا چقدر با آرمیتا  حرف زد؟  
چرا در فرودگاه جان اف کندی صد ها پلیس مسلح ارمیا را محاصره می‌کنند؟ مگر ایشان از هواپیما پیاده نشده بودند؟مگر در فرودگاه لندن چک نشده بودند؟ اگربه زعم پلیس، بمبی هم همراه ارمیا می‌بود ، داخل هواپیمایی که عازم آمریکاست. اصولا باید مناسب‌ترین مکان برای یک عمل تروریستی باشد! کلا  مسافرینی که از کشوری مثل لندن که  پروسه‌ی امنیتی دقیق و پیچیده‌ای را بکار میبندد، دیگر زمان ورود به آمریکا مجددا مورد بازدید بدنی قرار نمی‌گیرند. و اینکه  وجود ‌قطعات فلزی‌ای که توسط پزشکان در بدن افراد کار گذاشته می‌شود موضوع تازه ای نیست که مسولین فرودگاه ها با‌ آن نا آشنا باشند و چنان علم شنگه‌ای راه بیندازند۰
به من می‌گوید که فینگر‌پرینت برای ایرانی ها و تبعه‌ی چند کشور دیگر که مشکوک به فعالیت های تروریستی هستند لازم‌الاجراست. صفحه‌ی ۳۰
یدون هیچگونه گزافه‌گویی،یک افسر پلیس درآ مریکا با زدن این حرف،اگر به زندان نرود، حتما  از کارش اخراج خواهد شد۰
بابا به ابن لامذهب ها حالی کن که ترکش یعنی چی...من با این انگلیسی الکنم زوارم در رفت از بس به اینها گفتم متالیک بن.... حالی شان نمی شود صفحه‌ی ۱۷ پاراگراف ۱
کم از یک ماه طول کشید تا( ارمیا )شغل شوفری لموزین را برای خودش دست و پا کند. به یمن گواهی‌نامه‌ی بین‌المللی دو صفحه‌ای که در تهران به ده هزار تومان۰۰۰ صفحه‌ی ۱۱۱ پاراگراف ۳
چطور می شود که ارمیای تازه وارد، در مدت کمتر از یک  ماه آنچنان جغرافیای شهری مثل نیویورک را فرا میگیرد و زبان انگلیسی را که یکی از شرایط ضروری و قانونی رانندگی حرفه‌ای است می‌آموزد که بعنوان راننده‌ی لموزین مشغول بکار می شود؟ نویسنده اطلاع ندارد که برای رانندگی حرفه‌ای مثل لموزین یا تاکسی گواهینامه‌ی بین‌المللی، معتبر نیست و گواهی نامه‌ی ویژه‌ای نیازدارد۰   
توصیفاتی که از کاراکتر های داستان بعمل می‌آید با شخصیت‌های آن سازگار نیست. کدام ویژگی های شخصیتی( آرمیتا ) با الگو های اسلامی ( ارمیا )خوانایی دارد که ایشان را از سرزمین ابا واجدادی کنده و به سرزمین کفار می‌کشاند؟ اصلا چرا   آرمیتا )که کاراکتر دوم داستان است این همه برای خواننده نا آشنا می ماند؟ و این همه منفعل۰
یک ماه است که ماشین لباس‌شویی‌ش خراب است لاندری سکه‌ای هم نزدیک است اما امان از این خست خشی۰۰۰صفحه‌ی ۶۲ پاراگراف ۲
تا  ما کوکا را کنار خیابان سی و هشت بنوشیم خشی هات داگ‌ش را تمام کرده است. می رود کنار جانی و دست ش را به سمت کیف کمری‌ش می برد. به دو می روم سمت‌ش که حساب کنم اما در میان صدای آلبالا لیل  والا ....ظبط جانی متوجه می شوم که فقط هات داگ خودش را حساب کرده است. یک جورهایی به م بر می خورد  ۰۰۰
۵سفحه‌ی ۴۶ پاراگراف
خشی که از اپتدای ظهورش در داستان بعنوان فردی کنس و گدا صفت معرفی می شود چگونه یک مرتبه آن چنان احمقانه دست و دلباز از آب در می اید؟
آرمی ! آرمی! هاری آپ! یکی ماشین تو را رنت کرده است برای سفر طولانی به لاس و گاس! شرط کرده که تو راننده‌اش باشی! گفته است که انعام خوبی هم به تو خواهد داد...هاری اپ ، اویل چینج زبان بسته فراموش نشود.....فردا صبح می روی استون دنبالش. خیابان ترس، شماره‌ی نوزده، دکتر کشی که البته همه کرایه را هم کش حساب کرد!
یعد در صفخه‌ی ۹۷ انگار نویسنده فراموش می کند و می گوید : چیزی نمی گویم. من راننده‌ی شرکتی لموزین هستم . بر حسب مایلج پول میگیرم. این جا ایالات متحده است، سرزمین فرصت ها۰
خواننده می پرسد: اگر شما بر حسب مایلج پول می گیرید پس چطور در نقل قول بالا صاحب شرکت می گوید ؛ البته همه ی کرایه را هم کش حساب کرد؛ 
صاحب شرکت از کجا میدانست شما در مجموع چند مایل مسافرت خواهید کرد؟ از چه مسیری خواهید رفت؟ وسط  راه به کدام شهر ها سر خواهید زد؟ از چه مسیری بر خواهید گشت؟خشی از کجا میدانست چقدر باید بدهد؟ و همه را هم کش ( نقد) داده بود؟ در سراسر آمریکا شما احدی را پیدا نمی کنید که این همه پول نقد به همراه داشته باشد. کردیت کارت با همه ی خوبی ها و بدی هایش. هر چه که هست یکی از ویژه‌گی های بارز جوامع پیشرفته است، که شما جهت بهتر شناساندن جامعه‌ی آمریکا باید رویش انگشت می گذاشتید و بازش میکردید، همه را کش داده بود دیگر چه صیغه‌ای است؟
اصلا میدانید که از نیویورک تا لاس و‌گاس ۲۱۵۸ مایل است؟یعنی به کیلومتر می شود ۳۴۵۲.۸ کیلو متر! کدام آدم عاقلی حالا فرض کنیم مثل خشی هم کنس و صرفه جو نباشد، یک چنین مسافتی را با لموزین یقول شما ساعتی یک صد دلار مسافرت می کند۰؟
موارد زیادی از این قبیل در کتاب وجود دارد که انگشت گذاشتن روی تک تک‌شان سخن  را به درازا می کشد، ولی ایکاش (ارمیا )ی ما اینقدر مسایل را سیاه و سفید نمی دید و از ورای روابط ناهنجار حاکم بر روابط انسانها  در این سرزمین، گوشه ی چشمی هم به محاسن و زیبایی های این جوامع میداشت۰
ا(ارمیا)خود از سرزمینی می آید که حقوق فردی و اجتماعی افراد  در آن وجود خارجی ندارد، اجحاف، زورگویی، بی  عدالتی، فقر به عریان‌ترین شکل خود وجود دارد، در حالیکه (ارمیا ) با ان شکل و شمایل به قول خود غلط اندازش از بدو ورود، در جامعه‌ی میزبان پذیرفته می شود. کار بدست می آورد. در دیسکو ریسکو به نماز می‌ایستد و احدی نمی‌گوید بالای چشمت ابروست، و( ارمیا ) به تمامی ابنها چشم می‌بندد۰

Wednesday, October 27, 2010

مادرم رفت






تلفن سه بار زنگ زد، بار چهارم پریدم گوشی را برداشتم، بی‌وقت بود، پنج صبح روز پنجشنبه، خواهرم بود

سلام، حالتان خوب است؟ چه کار می‌کنید؟( با خودم می‌گویم، این وقت صبح زنگ زدی بپرسی که ما حالمان خوب است؟! و چه کار می‌کنیم؟ آنهم با این صدای یغض کرده ومشوش
می‌پرسم مهران جان چی شده اتفاقی افتاده؟ می‌گوید : نه همین جوری زنگ زدم ببینم چه کار می‌کنید۰ 
ضربان قلبم تند‌تر می‌شود، می‌پرسم مهران برای مادرم اتفاقی افتاده؟ گریه امانش نمی دهد و زار زار می‌گرید۰
 چیزی درونم می‌شکند، چیزی فرو می‌ریزد، چیزی که نمی‌دانی چیست ولی این را دقیقا احساس میکنی که پا در هوایی. زیر پایت خالی شده است، شکننده ای، بی‌ریشه‌ای، بی‌پناهی، وامانده‌ای. تازه می‌فهمی که وجود خشک و خالی، آرام و کم حرف این یک مشت پوست و استخوان چه دلگرمی عظیمی به زندگی تو میداده است. احساس میکنی که چتر حمایت بیدریغ و نامریی اش به یکباره از بالای سرت کنار رفته است و تو چه آسیب پذیرمی‌نمایی۰
           آری مادرم مرد و من هیچ قصد روضه خوانی ندارم. چون در این سه دهه‌ی نکبتبار گذشته، واژه‌ی مرگ را آنچنان به سر و صورتمان، به جان و روحمان کوبیده‌اند و ما آنقدر در سوگ عزیزانمان، در مرگ جوانان سرشاراز زندگی‌مان، بر سر کوفته‌ایم، که شاید نشستن به عزای مادری هشتاد و پنج ساله قدری غیر منصفانه ‌بنماید، ولی من بر اینم که تجلیل و بزرگداشت از هر مادری در حقیقت تجلیل وبزرگداشت از زندگی است، تجلیل و بزرگداشت از عشق بی شایبه و بی قید و شرط است. گرامیداشت زایش است و طبیعت زاینده. مادر اگر هزار سال هم زندگی کند ذره‌ای از عشق بی‌کرانش به فرزند کاسته نمی شود۰ مکر نه این‌است که نافمان به نافشان بسته بود و از شیره‌ی جانشان تغذیه می‌کردیم؟
 آری مادر مرد، و ما اینک به تجلیل و گرامیداشت  مادران، این عاشقان ایثارگر، این زایندگان مهر و عطوفت و مهربانی نشسته‌ایم. قهرمانان بی‌نام و نشانی که فروتنانه و خارج از حیطه‌ی هر گونه بده و بستانی، گردونه‌ی حیات را تداوم می بخشند
آری مادربه انتهای خط رسید و راحت و بی‌درد تمام کرد، ولی من حتم دارم که در آخرین لحظات وداع، همچون تمامی  مادران فرزند در تبعید، سوسوی نگاهش بدنبال عزیزان درغربت‌اش  می‌گشت۰







Tuesday, September 28, 2010

آخر هفته

آ

می‌‌پرسم : این آخر هفته چه کاره‌ای
می‌گوید : کار خاصی ندارم، چطور مگر؟
می گویم : اگر دستی بدهی، قبل از اینکه فصل بارندگی شروع شود، می‌خواهم این هیزم ها را بشکنم۰
می‌گوید : این آخر هفته که سیزدهم ماه است،نحس است،‌ بهتر است این کار را نکنی، بگذار‌اش برای هفته‌ی یعد از آن، انشاالله، اگر خدا بخواهد من هم می آیم، دو نفری می‌زنیم همه را تمام می‌کنیم۰
هفته‌ی بعد هوا کاملا آفتابی، و جان میدهد برای هیزم شکستن. آستین ها را بالا میزنم و تبر را تیز میکنم و تمامی هیزم ها را شکسته و در انباری می‌گذارم۰آخر هفته‌ی بعدی هوا توفانی است و تمام روز باران می‌بارد. دوستم نه تنها پیدایش نشد ،حتی تلفن هم نکرد، ،چه خوب شد که به حرف‌اش گوش نکردم،بگمانم خدایش نخواسته یود که من هیزم یشکنم۰

Friday, September 03, 2010

حماسه‌ی خاوران

    تقدیم به : فرامرز عدالت ‌فام، حمید ندروند، داوود ثروتبان، جهانگیر قلعه‌ای، ابراهیم کهوری، بهروز خاصه،روح‌الله تیموری، جهانگیرمحمودی، مالک اشتر قصابی، و همه‌ی جانباختگان راه آزادی۰.

حماسه‌ی خاوران
-------------------

نه  به بخاطر نام
نه به خاطر نان
و نه به خاطر خلافت
تنها به خاطر شرف و اسالت انسان
ایستادید
و قتل عام شدید
کشتارگاه‌تان نه کربلا
که زندانی به وسعت ایران
و شما 
نه هفتاد‌ و دو تن 
که هزاران 
دستی زقعر تعفن تاریخ
با شناعت مطلق
شمشیر برگرفت
وز آسمان میهنمان 
هزاران ستاره چید 
 اینک،
 حماسه های کهن 
در پیشگاهتان 
رنگ می بازند
وافسانه‌ی کربلا 
چه بی‌مقدار می نماید
ای عاشقان دشت سرخ خاوران
 ای یادتان همیشه‌ی تاریخ جاودان


علی رادبوی
08/26/2010

Saturday, July 17, 2010

زنبور ها



در زمین بازی مهد کودک طبقه پایین خانه مان ،  زنبور ها لانه کرده اند و پای بچه ها را از زمین بازی  بریده اند. خانمم و دستیارش ترجیح میدهند که بچه ها را برای بازی به پارک نزدیک خانه‌مان ببرند. وظیفه‌ی انهدام لانه زنبور به من واگذار شده است.  دو هفته‌ای می‌شود که برایشان نقشه میکشم، سعی‌ام بر این است که بی‌آنکه آسیبی به دیوار برسانم، کار را تمام کنم. لانه داخل دیوار است و دیده نمیشود۰
بعد از فراهم کردن وسایل عملیات، از قبیل اسپری زنبور‌کش، گچ آماده، پیچ‌گوشتی، و غیره منتظرمی مانم که هوا تاریک شود و همه‌ی زنبورها داخل لانه شوند. یکی از تخته های پشت دیوار را باز میکنم، لانه پایین‌تر و از دیدرس من خارج است ، با این حال اسپری را برای چند لحظه متوالی داخل دیوار می‌گیرم و با عجله تخته را سر جایش می‌گذارم و پیچ هایش را محکم می‌بندم، و سوراخ های آنطرف دیوار را که ورودی زنبورها ست، حسابی با گچ مسدود می‌کنم و با خیال راحت می‌آیم بالا و پیروزمندانه اتمام عملیات را گزارش میدهم۰
  صبح روز بعد، قبل از اینکه سر کار بروم سری به پایین می زنم و با کمال تعجب لشکری از زنبور را  که  هراسان و متعجب بدنبال درهای ورودی خانه‌شان ، که با ماده‌ی سفید رنگی مسدود شده است می‌گشتند، مشاهده می‌کنم. از خانه میزنم بیرون و حدسم بر این است که بعد از اندکی تلاش و علافی، دست از خانه‌ی غصب شده خواهند شست و به دیار دیگری کوچ خواهند کرد۰
بعد از ظهر که به خانه برمی‌گردم، باز مستقیم به سراغ زنبورها که دیگر فکر نمی‌کردم آنجا باشند می‌روم، ولی انتظارم بی جا ست. زندگی در شهر زنبوران به روال عادی باز گشته است، دروازه ها باز و باز و صد ها زنبور در  کار و تلاش روزانه در تردداند۰
      از اینکه به همین ساده‌گی دست از خانه و کاشانه‌ی خود نکشیده اند، می‌ستایمشان، ولی از اینکه محل بسیار نامناسبی را برای زندگی انتخاب کرده اند، شماتت‌شان می‌کنم. توی حیات مهد کودک؟، آنهم دقیقا وسط زمین بازی بچه ها؟، آخر چرا مرا به قتل و ویرانگری وا میدارید؟ دنیای به این گل و گشادی، چرا جایی آرام تر، جایی ساکت‌ تراز اینجا برای خودتان دست و پا نمی کنید؟
روز بعد اسپری سم قوی‌تر، و بجای گچی که کهنه و مرده بود، اسپری فوم سیال  خریداری می کنم. این ماده پانزده دقیقه بعد از مصرف به فوم سفت و بدون منفذی تبدیل می‌شود، و تمام سوراخ سنبه ها را می پوشاند۰
بعد از تاریک شدن هوا دست بکار می‌شوم. زنبور ها همه توی لانه هستند. نخست با فوم سیال درهای ورودی را بطور دقیق مسدود می کنم و بعد همان دریچه را از پشت دیوار باز کرده و اسپری سم را به اندازه‌ی کافی بدرون هدایت می کنم. یکی دو زنبور از همان دریچه خود را به بیرون میرسانند. یکی از زنبور ها شدیدا عصبانی و خشمگین بنظر میرسد. بی هیچ درنگی با یک خیز به من حمله‌ورمی‌شود و ماهرانه به زیر عینکم می خزد و پایین چشمم جای میگیرد. وحشتزده، با یک حرکت سریع دست، زنبور و عینک را بکناری پرتاب می کنم. زنبور خشمگین، استادانه، و با استفاده از بی عینکی‌ام، مجددا خود را به همان نقطه‌ی قبلی میرساند و من از تعجب وا می مانم. این بار تا بخود بجنبم کار خودش را میکند و زهرش را می ریزد . سوزش تیزی در زیر چشم راستم احساس میکنم و با حرکات هیستریک به زمین‌اش می اندازم. چیزی نمانده بود که به زیر پا له‌اش کنم، ولی یکباره منصرف می شوم. کدام موجودی است که به سادگی دست از خانه و کاشانه‌ی خود بر شوید؟

هنوزهم زیر چشم سمت راستم ورم کرده است و  می سوزد. البته زخم شمشیر که نیست، می‌شود تحمل‌اش کرد، ولی انگار زخم کهنه‌ی دیگری در من سر باز کرده است که تمام شب را بی‌قرار بودم۰   

Thursday, July 01, 2010

چرا؟


دو روز تعطیلم، وسط هفته است. چند ساعتی را در مهد کودک خانمم، قاطی بچه ها می شوم. فارسی یادشان می‌دهم. برایشان قصه می گویم. کتاب می‌خوانم .بازی می‌کنیم ، می رقصیم. دنیای بچه ها خیلی با صفاست. بی شیله پیله است، دودوزه بازی در کارشان نیست، اگر هم باشد بچه‌گانه است. خنده‌دار است ، زیباست. کینه‌توزانه نیست.  گاه وگداری دمخور شدن با بچه ها، درون آدمی را صفا میدهد، زلال میکند وآدم را به ذات انسانی خود نزدیکتر می‌کند۰
   نمیدانید چه حالی میکنم وقتی با آن لهجه‌ی آمریکایی فارسی حرف میزنند. چه قندی توی دلم آب می شود. همه از دم دختر، همه سه ‌جهارساله و همه ا ز دم یک پارچه عسل. البته این آموزش یک جانبه نیست، من هم بنوبه‌ی خود چیز‌های ارزشمندی از بچه ها می‌آموزم، صداقت و بی‌شیله‌پیله‌گی را، رو راستی و بی‌پرده‌گویی را، و عطش سیری‌ناپذیرو بی‌حد و مرزآموختن را، چرا...؟ چرا...؟ چرا...؟....آنقدراین کلمه را تکرارمی‌کنند که تو سرانجام به کنه عظمت این واژه‌ی شگفت‌انگیز،بیاندیشی و به نقش سازنده‌ای که این واژه در تکامل و پیشرفت جوامع انسانی بازی کرده است پی ببری. چرا سیب از درخت افتاد؟...چرا سرپوش دیگ آب در حال جوش تکان خورد؟....چرا؟...چرا؟...چرا؟ و هزاران، نه میلیونها چرای دیگر۰ 
بی دلیل نیست که ارتش ها و مذاهب در اصلی‌ترین مباحث خود، چرا بردار نیستند، و آن را معادل کفر و تمرد میدانند و مستحق مجازات۰
فکر نمی‌کنید ریگی به کفششان باشد؟! بیقین کسی که از چرا می‌ترسد حقیقتی را پنهان می‌کند۰

Wednesday, June 09, 2010

سعید ترابیان بازداشت شد



سعید ترابیان از اعضای هیئت مدیره سندیکای کارگران شرکت واحد بازداشت شد
ساعت 9 صبح امروز   چهارشنبه 19 خرداد ماه، چهار نفر از مامورین امنیتی با وارد شدن به منزل سعید ترابیان در مقابل چشمان اعضای خانواده اش بر دستهای وی دستبند زده و سپس بمدت سه ساعت منزل ایشان را مورد تفتیش قرار دادند و با جمع آوری وسایل شخصی و گیس کامپیوتر و وارد کردن اتهامات واهی، وی را حدود ساعت 12 ظهر از منزل اش به نقطه نامعلومی منتقل کردند.
بازداشت سعید ترابیان   در حالی صورت گرفته است که نامبرده پس از چهار سال بلاتکلیفی و تحمل مشقات فراوان حدود چهار ماه بود که بر سر کار بازگشته بود و در حال حاضر منصور اسالو و ابراهیم مددی رئیس و نایب رئس سندیکای شرکت واحد در زندان بسر می برند.
سندیکای کارگران   شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه اقدام مامورین امنیتی در بازداشت سعید ترابیان را شدیدا محکوم میکند و خواهان آزادی فوری و بی قید شرط وی و منصور اسالو و ابراهیم مدددی از زندان است.
ساعت 9 صبح امروز   چهارشنبه 19 خرداد ماه، چهار نفر از مامورین امنیتی با وارد شدن به منزل سعید ترابیان در مقابل چشمان اعضای خانواده اش بر دستهای وی دستبند زده و سپس بمدت سه ساعت منزل ایشان را مورد تفتیش قرار دادند و با جمع آوری وسایل شخصی و گیس کامپیوتر و وارد کردن اتهامات واهی، وی را حدود ساعت 12 ظهر از منزل اش به نقطه نامعلومی منتقل کردند.
بازداشت سعید ترابیان   در حالی صورت گرفته است که نامبرده پس از چهار سال بلاتکلیفی و تحمل مشقات فراوان حدود چهار ماه بود که بر سر کار بازگشته بود و در حال حاضر منصور اسالو و ابراهیم مددی رئیس و نایب رئس سندیکای شرکت واحد در زندان بسر می برند.
سندیکای کارگران   شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه اقدام مامورین امنیتی در بازداشت سعید ترابیان را شدیدا محکوم میکند و خواهان آزادی فوری و بی قید شرط وی و منصور اسالو و ابراهیم مدددی از زندان است.
با اميد به گسترش صلح و عدالت در همه جهان
سنديکاي کارگران شرکت واحد اتوبوسراني تهران و حومه
خرداد 

Thursday, June 03, 2010


تناقض در غلو





دبی – العربیه
 . نت
حسین همدانی فرمانده سپاه تهران امروز سه شنبه 25 – 5 – 2010 اعلام کرد پنج ملیون نفر برای شرکت در مراسم سالگرد درگذشت آیت الله خمینی ثبت نام کرده اند.

مراسم درگذشت بنیانگذارجمهوری اسلامی هر سال در حرم آیت الله خمینی درجنوب تهران برگزار می شود.

فرمانده سپاه تهران می گوید : " در اين روز قطع يقين شاهد يكي از باشكوه‌ترين نماز جمعه‌هاي جهان در سال 89 خواهيم بود."

او با اشاره به حوادث اخیر افزود :" خصوصيت ملت ما اين است هر زمان دشمن، دشمن خارجي حركتي انجام دهد و نشانه‌هايي از آن هويدا شود مردم ما تمام‌قد بلند مي‌شوند."





به گزارش فارس، سرهنگ سيد هادي هاشمي گفت: مراسم امسال ارتحال بنيانگذار جمهوري اسلامي همزمان با نمازجمعه و به امامت رهبر معظم انقلاب برگزار مي‌شود. 
وي اظهار داشت: اين مراسم از ساعت 10:30 دقيقه روز جمعه 14 خرداد در حرم مطهر امام خميني«ره» برگزار مي‌شود. به همين دليل شرايط ترافيك متفاوتي را پيش رو داريم. 
سرهنگ هاشمي افزود: 49 هزار دستگاه اتوبوس و ميني بوس از تهران و سراسر كشور به حرم امام خميني(ره) مي‌آيند و بيش از 2 ميليون نفر در مراسم ارتحال شركت خواهند كرد.
وي اضافه كردك براي پارك بيش از 60 هزار اتوبوس در پاركينگ‌هاي اطراف حرم مطهر تمهيدات لازم انديشيده شده است، كاروان‌ها بايد از ساعت 4:30 دقيقه صبح روز جمعه 14 خرداد و تا پايان ساعت 9 صبح در محل از پيش تعيين شده حضور پيدا كنند.



*************

روابط عمومی فرودگاه امام خمینی در آستانه سالروز ارتحال امام در اطلاعیه‌ای از مسافران خواست در روزهای سیزدهم، چهاردهم و پانزدهم خرداد از مسیر اتوبان تهران ساوه استفاده کنند و ۳ ساعت قبل از پرواز در فرودگاه حاضر شوند. به گزارش خبرگزاری فارس، روابط عمومی فرودگاه بین‌المللی امام خمینی اعلام کرد: با توجه به اینکه نماز جمعه این هفته تهران همزمان با سالگرد مرگ خمینی   از ساعت ۱۰ و ۳۰ دقیقه صبح جمعه ۱۴خرداد ماه در جوار مرقد   امام    و به امامت خامنه‌ای   برگزار می‌شود، به تمام مسافران پروازهای خارجی توصیه شده با انتخاب مسیر مناسب و زمان‌بندی دقیق به موقع در این فرودگاه حضور یابند. در این اطلاعیه آمده است: امسال بیش از ۴۹ هزار اتوبوس، ۷۶۰ هزار زائر شهرستانی و یک میلیون و ۲۰۰ هزار زائر تهرانی را به مرقد    امام منتقل می‌کنند و پس از پایان مراسم نیز به مبادی نخست باز می‌گردانند، بنابراین حجم ترافیک سنگین و محدویت ترافیکی در اتوبان تهران - قم قابل پیش‌بینی است. روابط عمومی فرودگاه بین المللی امام خمینی   در این اطلاعیه از تمام مسافران پروازهای خارجی خواسته است، روزهای پنج شنبه ،جمعه و شنبه ، سیزدهم، چهاردهم و پانزدهم خردادماه ۱۳۸۹، مسیر جایگزین اتوبان تهران - ساوه را برای رسیدن به فرودگاه بین‌المللی امام خمینی   انتخاب کنند و با برنامه‌ریزی دقیق ، حداقل سه ساعت قبل از ساعت پرواز مندرج در بلیط ، در فرودگاه حضور یابند.  پذیرای از این میهمانان  میلیاردها تومان هزینه دربر خواهد داشت..


Sunday, May 23, 2010

قهرمانان بر دار، آدم‌کشان، به سکوی افتخار











علی وکیلی راد یکی از قاتلین دکتر شاهپور بختیار، در ازای آزادی کلویید رایس، از زندان فرانسه آزاد و مورد استقبال دو مقام علیرتبه‌ی جمهوری اسلامی قرارمی‌گیرد.


بلخره این بار قرعه بنام کلو،یید رایس  زده شد که به یک جرم واهی دستگیر شود و مورد 
معامله برای آزادی قاتل شاهپور بختیار قرار گیرد

من مانده‌ام که چرا بعضی از این اتباع کشور های اروپایی دنبال دردسر میگردند. چرا چشمشان را به این همه بی‌قانونی،هرج و مرج، والیگارشی قدرت در ایران می بندند. چرا این همه قتل های زنجیری‌ای و ترور های درون مرزی و برون مرزی مخالفان را که مستقیما توسط  خود دولت جمهوری اسلامی برنامه ریزی می شود نمی بینند و باز بعناوین مختلف به این کشور سفر می کنند  !. اینان یا از ماهیت روبه صفتانه‌ و مزورانه‌ی این باند تبهکاربی اطلاع‌اند، یا بدنبال  نام و آوازه‌ای هستند که می خواهند به هر طریقی که شده کسب کنند۰

Monday, May 17, 2010

آیا شکنجه‌گران وعمله های زور و زر، به دلیل مامور بودن، معذورند؟





آزمایش استانلی ملگرام 

انجام بده هر آنچه گفتندات
  آزمایش استانلی میلگرام،برای پاسخگویی به بخشی از وحشتی که کوره های آدم سوزی در جنگ جهانی دوم بوجود آورده بود، انجام گرفت. جایی که کلیمیان، کولی ها، همجنس گرایان  و دیگر دشمنان دولت، توسط نازی ها سلاخی می‌شدند۰
          در دادگاه های بعد از جنگ اغلب جنایتکاران  ادعا میکردند که : چون آنها فقط مجری  دستورات فرماندهان خود بودند پس نباید در قبال جرایمی که مرتکب شده اند مسول شناخته شوند۰    
روانشناس استانلی ملگرام یک دستگاه شوک الکتریکی ابداع کرد که دارای سی عدد سویچ بود. ولتاژاین سویچ ها   از ۱۵  تا ۴۵۰ ولت افزایش می یافت. وی  برچسب هایی  زیر سویچ ها نصب کرده بود که بطور واضح و خوانا، این مقادیر نشان داده می‌شد و همچنین تاثیری  که در فرد شوک شونده میگذارد. مثلااز ولتاژ ۷۵ تا۱۲۰ را متوسط از ولتاژ ۱۳۵ تا   ۱۸۰ را قوی ، ولتاژ ۳۷۵ تا۴۲۰ را خطرناک و دو  ولتاژ بالا و آخری، یعنی  ۴۳۵ و ۴۵۰ را فوق العاده خطرناک نام برده بود۰    
این دستگاه بر خلاف آنچه که بظاهر نشان میداد،ساختگی بود، یعنی زمانی که تکمه هایش فشار داده می شد، بجز صدا*، هیچ گونه شوکی ازخود تولید نمی نمود۰
 چهل مرد را از طریق نامه و همچنین یک آگهی در روزنامه، فرا خواندند. این چهل نفربا این پندار که در یک آزمایش یادگیری وتوان حافظه، شرکت می کنند آمده بودند۰به این افراد در همان آزمایشات اولیه گفته  شده بود که آنها در هر حال پرداخت خواهند شد، چه آزمایش را انجام دهند چه انجام ندهند۰
   مرحله‌ی بعد، مرحله‌ی ملاقات، سه شخصیت این آزمایش بود. دو نفری که مورد آزمایش قرار میگرفتند، و کسی که آزمایش را رهبری میکرد. مابین دو فرد مورد آزمایش، قرعه کشی بعمل آوردند که کدام یک بعنوان( یاد دهنده)، و کدام یک بعنوان یاد گیرنده عمل کند. قرعه کشی هم  باز در واقع ساختگی بود. کسی که قرار بود بعنوان یاد گیرنده انتخاب شود،از قبل انتخاب شده بود، این شخص، خودی بود. مرد حسابدار ۴۷ ساله‌ای که  با مسولین آزمایش همکاری میکرد در واقع این  فقط فرد یاد دهنده(معلم) بود که موضوع اصلی آزمایش بود بی آنکه خود از آن اطلاعی داشته باشد۰
قبل از شروع آزمایش، معلم،شاگرد را که در اطاقی بر روی صندلی الکتریکی بسته شده بود، مشاهده کرد،بعد ،خود به اطاق دیگری هدایت شده ودر پشت دستگاه شوک دهنده قرار گرفت. از این اطاق، معلم دیگر قادر بدیدن شاگرد نبود۰
به معلم آموختند که چگونه به شاگرد کلمات مترادف  بیاموزد و همچنین چگونه در قبال هر اشتباه وی، یک  شوک الکتریکی بر وی وارد کند، ومقدار این شوک را برای اشتباهات بعدی هر کدام پانزده ولت افزایش دهد
نه دستگاه، شوکی تولید میکرد و نه شاگرد شوکی دریافت می‌نمود، ولی صدا های اعتراضی ناشی از درد، که قبلادر دستگاه سوتی ظبط شده بود،با فشار دادن هر شاسی، با شدت وظعف بگوش میرسید۰
هر گاه مسول آزمایش، که با معلم دریک اطاق نشسته بود، مورد سوال قرارمیگرفت، با عباراتی از پیش تعیین شده مثل(لطفا ادامه بدهید) یا ((آزمایش اقتضا میکند که  ادامه دهید) یا(کاملا ضروری است که شما ادامه دهید)یا( شما هیچ راهی بغیر از اینکه ادمه دهید ندارید) که با لحنی ارام شروع میشد و کم کم لحن دستوری بخود میگرفت۰
اگر معلم از مسول آزمایش سوال میکرد: چه کسی مسول خواهد بود اگر برای شاگرد اتفاقی بیفتد؛مسول جواب میداد ؛مسولیت‌اش با من است. این پاسخ که سلب مسولیت از معلمان میکرد، خیلی ها را به ادامه‌ی آزمایش ترغیب می نمود۰
نتایج
در طول آزمایش استانلی ملگرام، خیلی ها دچار حالت های عصبی شدند. سه نفر از این افراد کاملا به حالت غش افتادند
با اینکه همه‌ی این افراد از انجام چنین کاری ناراحت بودند، با این حال هر چهل نفرشان تا مرز ۳۰۰ ولت پیش رفتند.۲۵ نفر از این چهل نفرتا حد بالای ۳۷۵ ولت ادامه دادند۰ 
قبل از آزمایش ملگرام، کارشناسان بر این باور بودند که یک  تا سه درصد این افرادشاید تا مراحل اخر آزمایش پیش بروند، ومیگفتند : آدم باید از نظر مغزی معیوب باشد که بتواند به چنین عملی ادامه دهد. در حلیکه ٪۶۵ این افراد دست از شوک وارد کردن بر نداشتند حتی زمانی که شاگرد فریاد میزد که با درد عظیمی دست بگریبان است۰
اینک ما بر این باوریم که این از خصلت درونی  خود ما  ناشی می‌شود که هر چه میگویند انجام میدهیم، بویژه از جانب قدرتمداران
  فریاد هایی ناشی از درد، با شدت و ظعف،متناسب با ولتاژ‌های مختلف شوک در فضا پخش میشد*

ترجمه از علی رادبوی

Monday, May 10, 2010

اعدام بخاطر ایجاد ترس و وحشت در جامعه



آدمخوران جمهوری اسلامی از ترس خیزش های مجدد مردمی در آستانه ی خرداد ماه، درسحرگاه روز یکشنبه نوزدهم اردیبهشت ماه در کشتارگاه اوین، پنج تن دیگر از آزادیخواهان را بدار آویختند. این پنج تن عبارت بودند از فرزاد کمانگر، علی حیدریان، فرهاد وکیلی، شیرین علم هولی، و مهدی اسلامیان۰                                                                                                ۰                                                                                                  
رژیمی که برای بقای حکومتش دست به کشتار جوانان مردم میزند، بی هیچ شبهه‌ای در آستانه‌ی پرتگاه سقوط است، همت کنیم و از پای ننشینیم. جنایت ها، بی عدالتی ها، و رسوایی های این باند تبهکار، آدمکش و ریاکار را در سراسر جهان جار بزنیم، رسوا که هستند، رسواترشان کنیم. بگذار آقای موسوی این کشتار را، نه ضد انسانی، نه جنایتکارانه، بلکه تنها نا عادلانه بخواند.انگار اعدام عادلانه هم داریم.در هر حال جنبش در روند تکاملی خود رهبران واقعی خود را پیدا خواهد کرد۰                                  

Monday, April 26, 2010

حاجی اکبر



یک ساعتی بود که در انبار زیرزمین با کارتن های سنگین ناخنگیر، چاقو، صابون، شامپو و....کلنجار می رفتم.پایین یا بالا، در هر حال به نحوی باید خود را مشغول کار می‌کردم تا آدم زیادی جلوه نکنم و عذرم خواسته نشود. حالا آمده ام بالا و بعد از تمیز کردن شیشه‌ی ویترین ها، به پر کردن ردیف های خالی قفسه ها، از اجناس مختلف مشغولم. چشم و دستم بکار و گوشهایم، گفتگو ها و همهمه‌ی اطراف را دنبال می کند۰
بازار جریان هر روزه‌ی خود را تکرار میکند. گفتگو ها در انبوهی از تعارفات غرق است و هر جمله‌ای به سوگندی ختم
می شود. تسابیح با حرکت مداوم لبها می‌گردند تا بار ثواب را در ترازوی آخرت سنگین تر کنند. واژه‌هایی چون حاجی آقا،   
۰ماشاالله، انشاالله،التماس دعا، قابلی ندارد، ترجیح یند هر گفتگویی است
صدا های دیگری نیز از دور و نزدیک این سمفونی غریب را همراهی میکند
آب لیمووووو، شربت لیموووو، جیگرتو صفا بده توی این گرماااااااااشربت لیموووووو
باغت آباد انگوری، شیکر چیه؟ عسل دارم
اسلام و علیکم، حاج‌آقا ناخنگیر دارید؟
 شوخی‌ات گرفته؟ ناخنگیر کجا بود توی بازار! حالا چقدر می خواهی؟
هر چقدر دارید۰
حالا بعد از ظهر سری بزن، شاید رسید، قیمت بالاست ها۰
با خودم می گویم خدای من ، این همه ناخنگیر توی انبار است، پس چرا نمی‌فروشند؟
من چهارده ساله‌ی شهرستانی که می‌بایست جور پدر پیر و ورشکسته‌ام را بدوش بکشم، به روابط  و مناسبات هزارلای بازار آشنا نیستم. باید سال‌ها دوام بیاورم و بمانم تا از چم و خم ایما و اشاره ها، کنایه و رمز‌گویی ها سر دربیاورم. باید یاد بگیرم که وقتی اسم‌ام را که علی است، *مهدی صدا می‌کنند کاری را که ظاهرا می‌خواهند انجام دهم، نباید انجام دهم۰
مهدی، پسر بودو بگو واسه ی حاج‌آقا چایی بیارن۰
حاج آقایی که خرید عمده‌ای نکرده سزاوار چای نیست. باید بروم و دقایقی یعد بر‌گردم و به دروغ بگویم: الآن می آ‌ورند حاج‌آقا
ولی حاجی اکبرمشتری عمده‌خراست۰
 پسر بودو بیا محموله‌ی حاج‌آقا را همراهش ببر۰

یسته سنگین است، به هر زحمتی بود بلند‌اش می‌کنم . حاجی اکبر از پیش و من بدنبال. ازفراز مناره های بلند مسجد شاه صدای الله‌اکبربگوش می‌رسیدو من بزیر سنگینی بار خم و راست می‌شدم. مسافت زیادی را از میان انبوه جمعییت، افتان و خیزان راه باز می کردم و چشم از حاجی بر‌نمی‌داشتم، که سر انجام حاجی کنار مغازه‌ای توقف کرد و از من خواست که بسته را زمین بگذارم. گذاشتم . بگمان اینکه . می‌خواهد خرید دیگری بکندمنتظر ایستادم حاجی با نگاه منت‌‌ باری بر من، دست به جیب کرد وبا یک سکه‌ی دو ریالی در دست، گفت: بیا، بیا این هم غلامانه‌ات۰
به یک باره قلب معصوم و کوچکم دچار تشنج شد و اشکم سرازیر.  پول را نگرفتم و برگشتم اشک‌ریزان خود را به مسجد‌شاه رساندم و یک دل سیر بخاطر اینکه غلام بودم و نمی‌دانستم گریه کردم۰
از فراز مناره های بلند مسجد شاه صدای الله اکبر بگوش می‌رسید و من داشتم از تمامی اکبر های جهان متنفر می شدم۰     

-------------------
این داستان در مجله‌ی آرش شماره‌ی ۱۰۴ بچاپ رسیده است۰

Sunday, April 04, 2010

اتحاد جهانی کارگران همچنان گسترش می‌یابد





اتحادیه ی اتوبوسرانان شهر سیاتل و حومه در آمریکا(لوکال ۵۸۷) به کمپین جهانی برای آزادی منصور اسانلو ودیگر اعضای دستگیر شده پیوستند۰

روزبیست و سوم ماه مارس، درجلسه‌ رسمی این اتحادیه ،یکی از اتوبوسرانان ایرانی قطعنامه‌ای مبنی یر جلب حمایت اعضای این اتحادیه برای پیوستن به کمپین جهانی حمایت از آزادی منصور اسانلو ودیگر فعالین شرکت واحد، خواند که به اتفاق آرا بتصویب رسید۰

در این قطعنامه از اتحادیه خواسته شد در همین رابطه نامه‌ای به دولت ایران ارسال کرده و کپی آنرا به شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه بفرستد۰

دراینجا متن انگلیسی و ترجمه‌ی فارسی نامه‌ای را که به آدرس دولت ایران نوشته شده است می خوانید۰

****

اعضای اتحادیه‌ های کارگری و فعالین حقوق بشر سراسر جهان حیرت زده، بر آنند تا از چرایی دستگیری اعضای اتحادیه‌ی کارگری ایران اطلاع حاصل کنند۰

تا آنجایی که ما میدانیم آقای ابراهیم مددی معاون آقای منصور اسانلو، حین مراجعه به اداره‌ی کار، در شمال تهران، توسط افراد لباس شخصی، با حکمی از طرف دادگاه، دستگیر و زندانی می‌شوند۰

ما همچنین مطلع هستیم که ایشان در بیست وهشتم ماه دسامبر بعد از محاکمه در زندان اوین زندانی شده‌اند و این در حالیست که دو عضو دیگر هیت مدیره توسط پلیس مخفی احضار شده‌اند۰

آقای رییس جمهور احمدی‌نژاد، این اولین بار نیست که مامورین امنیتی ایران، دست به عملیات غیر منصفانه بر علیه اتحادیه‌های کارگری می‌زنند. در همین یک هفته پیش بود که سندیکای شرکت واحد، باز‌داشت محسن حکیمی، یکی از اعضای شورای نویسندگان و عضو کمیته‌ی هماهنگی را محکوم کرد۰ایشان به اتهام نا معلومی دستگیر و در بند ۲۰۹ زندان اوین زندانی هستند. همزمان بیژن امیری یکی از کارگران ایران خودرو نیز به اتهام نامعلوم دستگیر و زندانی شده است۰

ما مایل به پیوستن به صفوف اتحادیه‌ی جهانی کارگران حمل‌و‌نقل(ا‌، تی، یو) و کل جنبش اتحادیه‌ای جهانی، در ترغیب هرچه بیشتر دولت شما برای آزادی فوری و بدون قید‌وشرط ابراهیم مددی، محسن کاظمی، بیژن امیری، و همچنین منصور اسانلو و فرزاد کمانگر هستیم۰

ما گزارش‌هایی دریافت کرده ایم که در دو ماه گذشته منصور اسانلو از دریافت امکانات ضروری پزشکی بی بهره بوده است و از این نگرانیم۰

از توجه تان تشکر می‌کنیم و به امید پاسخ مثبت شما

با احترام

Paul J . Bachtel

President, Business/ Representative

Amalgamated Transit Union, Local 587/ USA


Thursday, March 25, 2010

به یاد منصور خاکسار






تابستان سال ۱۹۹۹ در بالکن آپارتمان کوچک من در شهر سیاتل



غزلی برای مردم


تا بوسه‌گاه سبز تو چشم زمانه است

هر بوسه‌ای نگین هزاران ترانه است

زیبایی غرور تو نازم که تا ابد

تصویر نامرادی هر تازیانه است

عشقی همیشه باد که این سرسپردگی

با ما در این رها شدگی، جاودانه است

زنجیر‌های شانه، گرانی نمی کند

این رشته‌ها به شانه‌ی یاران نشانه است

ای سرخروی! قامت ایثاری سحر

شب را درفش خونی تو زیب شانه است

سبزینه، ساقه‌های رشید بهارگاه

تا خاک، جانپناه نجیب جوانه است


از زنده‌یاد منصور خاکسار



داغ از دست دادن منصورخاکسار، شاعر آزاده و مردمی میهنمان را به تمامی زحمتکشان، کارگران،اهل ادب، بویژه برادر نامدارش نسیم خاکسار وخانواده‌اش تسلیت می‌گویم۰

منصور انسانی شریف، خوش‌قلب و دوست داشتنی بود۰

Sunday, March 21, 2010

بهار دیگری را آغاز می‌کنیم، بهاری متفاوت از بهاران گذشته، بهاری که می‌رود تا در تمامی عرصه‌های زندگی میهنمان شکوفا شود
به امید آن روز۰
بهارتان خجسته باد۰

Saturday, March 06, 2010

محکوم به اعدام است


محکوم به اعدام است
کمکش کن هموطن




عكسي كه ماندگار مي شود؛

شجاعت یعنی این

لطفا این ایمیل رو برای همه بفرستید

با معروف شدنش،

شانس زنده ماندش در زندان افزایش خواهد یافت.















محمد یوسف رشیدی مورخ 6/9/88 در خانه پدری خود در نوشهر توسط وزارت اطلاعات بازداشت شد و تنها خبری که از خانواده اش در اختیار دوستان وی قرار گرفته است خبر اعتصاب غذای او در بازداشتگاه اداره ی کل اطلاعات اطلاعات استان مازندران است. محمد یوسف رشیدی یکی از فعالان دانشجویی چپگرای دانشگاه صنعتی امیر کبیر تهران است که در اعتراضات دانشجویی علیه حضور احمدی نژاد در دانشگاه نقش برجسته ای داشت و از زمان سخنرانی محمود احمدی نژاد در دانشگاه پلی تکنیک در تعلیق از تحصیل به سر می برد. او در هنگام سخنرانی احمدی نژاد پلاکارد بزرگی را در مقابل او بالا برده
بود که روی آن نوشته شده بود:«رئیس جمهور فاشیست، پلی تکنیک جای تو نیست


این ایمیلی است که دریافت کردم ، از منبع‌اش اطلاعی ندارم.