Monday, October 03, 2011





:از سفر لندن برگشته بود که زنگ زد. . بعد از کلی چاق سلامتی و گپ زدن از دیده ها و شنیده ها گفت
 راستی می دونی که برای (وی- ام -ای) کاندید شده‌ام؟
 گفتم: وی، ام، ای چی هست پسرم
گفت: ویدیو میوزیک اوارد
گفتم : چیز خوبیه ؟ منظورم یعنی مهمه؟
گفت: آره، مهمه، رفتی خونه از نازلی بپرس
خونه که رسیدم، از نازلی پرسیدم: می دونی وی، ام، ای چی هست دخترم؟
با چشم های گشاد شده گفت: خوب؟
گفتم:نه ، چی هست؟ چیز مهمی‌ یه؟
گفت: خیلی مهمه، یعنی بهترین ویدیو موزیک سال که مراسم‌اش از ( ام تی وی) نشان داده میشه . برای چی می پرسی؟  
گقتم: بابک کاندید شده
پرید هوا و جیغ کشید و گفت بخدا میدونستم  والا تو چه کار به (وی، ام ، ای) داری

    بابک  بعنوان یکی از پنج کارگردان هنری برتر (موزیک ویدیویی)آمریکا بخاطر کارگردانی ویدیوی زیر کاندید شده بود.ا  



    اگر این لینک باز نشد  کاپی کرده و  در موتور جستجوی دیگر بازش کنید۰

Sunday, July 31, 2011

مجموعه‌ی داستان های کوتاه





دومین مجموعه‌ی داستان هایم را با نام ( تا دور‌دست ها)  یک ماه پبش به زیر چاپ بردم . این مجموعه که شامل ۲۲ داستان کوتاه است  و قبلا در وبلاگم درج  شده بودند با اندکی بازبینی در یکصدو‌سی صفحه به چاپ رسیده است. این کتاب در کنابفروشی های وست وود کالیفرنیا و ونکوور کانادا موجود می یاشد. درضمن علاقه مندان می‌توانند از طریق  ایمیل زیر کتاب مذکور را تهیه نمایند۰

aliradboy@yahoo.com
*********************

منتقدی در مورد این کتاب نوشته است
   
نقد کتاب        : آرمین استپانیان 
نام کتاب        : تا دور دست ها(مجموعه‌ی ۲۲ داستان کوتاه)۰
نویسنده         : علی رادبوی
محل انتشار    : سیاتل واشینگتن
تعداد صفحات : یکصدو سی صفحه
قیمت: ۸ دلار
محل فروش    :کتاب فروشی های لوس آنجلس


     غالبا قصه های کوتاه را بر رمان های مفصل و کشدار ترجیح می‌دهم. در قصه های کوتاه مضامین بزرگ را آوردن و جمع و      جور کردن یک مقدمه و یک فراز و یک نتیجه در چند صفحه، همان کاری را می کند که بعضی ها در چند صد صفحه انجام می دهند و طرفه آن که کم تر اوقات هم موفقیت‌شان قرین می‌گردد۰
 دو تن از کتاب فروشان لوس‌آنجلس از سر لطفی که به من دارند، با هر سفارش کتابی که داشته باشم، معمولا یک مشت نشریه و گاهی هم مجموعه‌ی شعری یا مجموعه‌ی قصه‌ای که در شهر فرشتگان آن چنان طالبی ندارند، برایم، می‌فرستند۰
اخیرا هم دو مجموعه‌ی قصه برایم فرستاده بودند با نام های (کاش کسی هم مرا نجات می‌داد) از نویسنده‌ای به نام فرامرز پور نوروز، که ظاهرا در ونکوور کانادا منتشر شده است و دیگری با نام (تا دور دست ها) از نویسنده‌ی دیگری به نام علی رادبوی که در سیاتل واشینگتن، در آمریکا چاپ شده است۰
از نویسنده‌ی اخیر قبلا مجموعه‌ی داستانی با نام (خانه‌های مردم) منتشر شده بودکه سایه روشنی از بعضی طرح های آن در ذهنم رسوب کرده و همان موقع امیدوار بودم که نویسنده‌اش به جهت عدم استقبال مردم از داستان های کوتاه، دلسرد و منفعل نشده و نوشتن را ادامه دهدکه خوشبختانه کتاب اخیرش نشان داد که نه فقط منفعل نشده که قرص و محکم ایستاده و بیشتر خوانده و رشد هم کرده است۰
بیست و دو داستان  کوتاه مجموعه‌ی ( تا دور‌دست ها) به‌جز دو یا سه داستان آن که فضای بیگانه‌ای دارد، مجموعه‌ای است از داستان ها(نه اجازه بدهید بگویم مجموعه‌ای است از روی دادها) یی که کم و بیش آن در زندگی همه‌ی ما مهاجران ساری و جاری است که علی رادبوی در نهایت صمیمیت و صداقت (تکرار می‌کنم) در نهایت صمیمیت و صداقت بدان ها پرداخته است۰
نه اینکه در سی و دو سال گذشته از مهاجرت، کسی به نوشتن وقایع و حوادث و پی‌آمد های مهاجرت بزرگ ایرانیان عنایتی به این مقوله نداشته، بلکه برعکس، صد ها نفر از ایرانیان گریخته از جهنم حکومت فاشیستی تهران، دست به قلم برده‌اند که شاید اگر در همان مرداب  گذشته‌شان مانده بودند، نویسنده شدنشان هرگز متصور نبود۰
ایرانی ها از هر طیف و طبقه و وابستگی‌های ایدیولوژیک شان، خیلی زود‌تر از دیگر مهاجرین دریافتند که باید دیده ها و کشیده ها و شنیده ها و  ملاحظات و یاد مانده های خود را ثبت و به تاریخ بسپارند تا در حافظه‌اش برای نسل‌های بعدمحفوظ بدارد. چه اگر سهم زندانیان از بند جسته و گریخته و آنهایی که پس از تحمل شکنجه‌های مرگبار، دوران زیر حکم را به پایان برده‌اند و به خارج از مرز‌ها پناهنده شده‌اند، به ویژه طیف چپ. در خلق این ادبیات خاص مهاجرت غنی تر به نظر می‌اید، ولی در مجموع از مصاحبه های شفاهی تا خاطرات نویسی و شعر و نمایشنامه و رمان و داستان‌های کوتاه، هر یک در ادای دین خود به تاریخ این مهاجرت ارزش والایی دارند۰
این ادبیات در اروپا بسیار پربار و چشمگیر و متاسفانه در آمریکا بسیار رقیق و خالی از ارزش و صداقت های لازم است. شاید حال و  فضای آمریکا و بطریق اولی وضعیت و بار پناهندگان و آتمسفر ذهنی مهاجرین این بخش با ذهنیت مهاجرین ایرانی دیگر مناطق تفاوت داشته باشد که به نظر هم چنین باید باشد. از این جهت آن چه که به نام ادبیات در مهاجرت در این منطقه تولید می‌شود، از ظرفیت و تولیدات مثلا اروپایی آن سبک‌تر به نظر می‌رسد۰
در تولیدات آن قاره  به جهت لمس مهاجرت و درد پناهندگی، واژه ها و کلمات و جملات و در مجموع حال و هوای قصه و رمان و خاطرات و شعر مبین سیاهی اندیشه و هرز رفت پروسه‌ی زندگی در کافه و بار و نشست‌های خمیازه‌ ساز روشنفکرانه و حرکت مداوم  بر چرخه‌ی ناشکستنی است اما تولیدات فکری و مثلا اندیشمندانه‌ی اینجا چون غالبا از سر شکم‌سیری و جیب انباشته  و رفاه مالی و زندگی راحت است، نتیجه‌اش هم تبلور درد های خوشی و برش هایی از دردهای شکم سیر می‌شود! و صد البته فتوای عام نمی دهم که کارهای خیلی خوب هم در اینجا و به ویژه در لوس آنجلس هر از چند کاهی تولید می شودکه یسیار هم ارزشمند هستند ولی کجا استثنا قادر است تا قاعده را توجیه کند؟  مکر چند تا پرتو نوری علا و ناصر شاهین پر و عباس صفاری و فضل الله روحانی و ... داریم؟
در آمریکا  کافی است تو پول چاپ یک مجموعه را به یک چاپچی رند و حقه باز بوقلمون صفت خالی بندی که به همیانت نظر دوخته است، بنمایی تا نه فقط کتابت  را، که جیبت را نیز بچاپد! و در گاهنامه‌اش  نه فقط آگهی که هفت هشت مثلا نقد و بررسی کتابت را ریز و درشت و موجه و غیر موجه بتراشد و پاهای تو را مثل پا های جان اشتین بک در طشت آب سرد بگذارد و سرت رااز سر همینگوی و فاکنر فرازتر بدارد!!۰
پس توانایی مالی در آمریکا می‌تواند نویسنده و شاعر و محقق و ...و ... تولید بکند و لازم نیست که طرف اهل قلم بوده باشد، شرط الزام، داشتن امکانات و پرداخت پول به ویراستاری است که بتواند خزعبلات ذهنی و لاطایلات بیانی آن خوش‌باور را سر و سامانی داده و به اسم کتاب به وی تحویل دهد!۰
پس اگر علی رادبوی مجموعه‌ای منتشر می کند که از بیست و دو قصه‌اش ، حداقل پانزده قصه‌ی آن در نهایت ایجاز و صراحت، نقبی به زندگی و اندیشه‌ی یک مهاجر آگاه زده‌ است، کارش در ینگه دنیا از قماش استثناهایی است که در ذات و جوهر خود توانایی نویسندگی داشته و قادر است با ساده‌ ترین کلمات و آشناترین جملات بیان مطلب نموده و با لبخندی دوستانه ، خواننده و مخاطب‌اش را بر سر سفره‌ی کتابش بنشاند۰


    علی رادبوی هم مثل دیگر ، مثلا اهل قلم این دیار، می تواند ادا و اصول های فرم و محتوی و آبژکتیو و سابژکتیو در بیاورد و قلمبه       سلمبه گویی کرده و آسمان ریسمان بافته و بی آنکه مدرتیزم و پست مدرنیزم را دریافته باشد، ادای آن جماعت را دربیاورد اما او زبان خودش را برگزیده و بدور از این  ادا های روشنفکرانه، در هر قصه‌اش قاچی از گردی زندگی‌اش را به من در مهاجرت مانده می تمایاند که با اندک دقتی آن را  به مثابه‌ی آیینه‌ای می‌یابم که جلوی رویم گرفته است! به همین جهت زبان نویسنده، زبان تکلف و تعبد نیست. (ف) ی او برای مخاطبش فرحزاد است و ایماژ های زیبا و سینمایی‌اش با پیوند های کلامی او به اصطلاح نجار ها، خوب (فاخ و زبانه) شده است و این چفت وبست را در (عطرمردگان) ناصر شاهین پر و (بادبادک باز) خالد حسینی نویسنده‌ی افغانی مقیم آمریکا دیده‌ایم۰
 قصه‌ی بازگشت ، از این مجموعه، دل نشین ترین آنهاست و می‌توانست عنوان کتاب را هم تصرف کند، ضرباهنگ این داستان تقریبا به روی مجموعه سایه افکنده است و نستالوژی سه نسل را در مهاجرت در بر می گیرد، نسلی که باخت ولی صداقت داشت و بدون حساب و کتاب و چرتکه انداختن حسابگرانه پذیرا می شود و نسل دوم که هنوز در پذیرفتن و امتناع و انکار  در گل مانده است و نسل سومی که بی توجه به این فنومن ها، مستحیل در جامعه‌ی میزبان شده است!۰
قصه های این مجموعه، هر کدام از دو یا سه صفحه تجاوز نمی کند و به همین خاطر یسیار ساده و لطیف و دلچسب می نماید و در ذهن لانه می کند. تایپ و خروفچینی کتاب کاملا آماتور است و صفحه‌بندی اپتدایی دارد و ای کاش نویسنده ی آن  زحمت بازخوانی  قصه ها را به یک نفر دیگر می سپرد که غلط های املایی و تایپی آن  مرتفع می شد. روی جلد فی النفسه زیباست که ظاهرا کار فرزند نویسنده آقای بابک رادبوی است که متاسفانه با محتوای این مجموعه مناسبتی ندارد و برای مجموعه داستان ، شلوغ و نازیباست و چیزی به ذهن متبادر نمی کند۰

  

Saturday, May 07, 2011

یادش بخیر مادر




روز مادر به تمامی مادران مبارک باد


بگیر و ببند ها کم‌کم شروع شده بود و قیافه‌ی مادر مدام نگران و دلواپس می‌نمود. دیگر رفت و آمد بچه ها را تحت نظر داشت. کجا می روند، کی بر‌میگردند، توی بسته‌ی زیر بغل‌شان چی می برند؟ همه را می پرسید و تا برگردند، آرام و قرار نداشت.چندین بار می‌رفت و در حیاط به کوچه را باز می‌کرد و نگاهی به اطراف می انداخت و بر می گشت  و بدون اینکه چیزی بگوید، پریشان،  زانوی غم در بغل می گرفت۰
   !به من که بزرگترین پسر بودم، زیاد گیر نمیداد ولی می دانستم که توی دل‌اش می‌گوید: همه‌اش زیر سر توست 
یک روز بر حسب اتفاق  توی اطاق بالایی چهار‌زانو نشسته بودم و کتاب سرمایه‌ی کارل مارکس هم پیش رویم بود که وارد شد. لحظاتی به من و کتاب و طرز نشستنم نگاه کرد و گفت
 نگاه کن، نگاه کن زبانم لال انگار جلوی قرآن مجید نشسته، پسر به جای خواندن این آت‌آشغال ها،  شب جمعه است،  بنشین دو ورق قرآن نثار روح رفتگانت بکن، هم خودت را داری بدبخت می کنی هم این بچه ها را۰
گفتم : مادر جان اول خوب نگاه کن، ببین، بعد این حرف ها را بزن، من که دارم همین کار را می کنم
پرسید چه کار؟
گفتم دارم قرآن می خوانم
گفت  پسر جان مرا رنگ نکن، یعنی من قرآن را نمی شناسم؟ این قرآن است؟
کتاب را بستم و عکس کارل مارکس روی جلد را که بی‌شباهت به اولیا و انبیا نیست نشانش دادم و گفتم البته قرآن شما نیست قرآن خودمان است
با تعجب به  عکس و ضخامت کتاب خیره شد و گفت : یعنی شما هم قرآن دارید؟
گفتم آره بابا، چی فکر کردی؟ فکر کردی همینطور الکی الکی خودمان را انداختیم جلو؟
با ناباوری سری تکان داد و گفت: چه میدونم والله ، قرآن یکی میشه دیکه ، دو تا که نمیشه
گفتم چرا هست دیگه! آن که شما دارید قرآن مجید است و این که ما داریم قرآن کریم است،
مجید مال محمد است و کریم مال کارل مارکس
یادش بخیر، طفلکی مادرانگار یک جورایی باور کرده بود و از آن روز به بعد دیگر مانع خواندن کتاب سرمایه نمی‌شد۰ 

Saturday, March 26, 2011

ماه زر عم قیزی



ماه زر عم‌قیزی هم رفت!

ماه‌ زر عم قیزی، یا بعبارتی ( آبای)  سابق همه‌ی بر‌و بچه‌های محله‌ی سیرجانی شهر میاندوآب هم، بدرود حیات گفت۰
زنی که خبر مرگش، همچون خبر مرگ مادرم، مرا در این سوی آب‌ها، به گریه انداخت. زنی که شخصیت‌اش،همیشه مرا به یاد (بلقیس)  کلمیشی در رمان کلیدر می انداخت. دارای شخصیتی استوار و در حد رشک بر‌انگیز، صبور و بردبار بود۰
   جایی در کلیدر، بلقیس، وقتی خبر مرگ پسرش گل‌محمد را می‌شنود، در برابر خنجر نگاه‌های دشمنان، بی آنکه خود را بشکند، به دیگر خویشان خود نهیب می‌زند که: شیون برای چی؟ بره‌ی نر برای دم تیغ است۰
  و ماه ‌زر عم‌قیزی، بعد از دستگیری پسرش ، در تابستان ۵۵،که همرزم سابق من بود، قبل از اینکه به تهران منتقل‌اش کنند، در دیداری با وی، جلوی مامورین ساواک، می‌گوید  : پسرم، از تو گذشت. دستگیرت کردند، ولی بدان، که شیرم را حلالت نمی کنم، اگر اسمی، از کسی به میان آوری!
تا  آنجا  که من عم قیزی را می‌شناسم، این کلام، نه از نوع فداکاری ایثارگرانه بود و نه شعار روشنفکرانه. چون اصلا عم قیزی سواد نداشت و کلامش، از دل و جانش بر‌می خاست. شخصیت‌اش همان بود و به همان‌گونه نیز زندگی میکرد۰
زنی، که در خانه‌اش، همیشه باز بود و سر سفره‌اش، همیشه پر مهمان. زنی، که اگر دو لقمه به دهان گرسنه‌ای نمی‌رساند، لقمه‌ای بر دهان خود نمی‌برد۰

یادش گرامی باد۰

Tuesday, March 22, 2011

Monday, February 28, 2011

توده ها می‌رزمند، دیکتاتور ها می‌لرزند۰

































امواج خروشان  خلق های ستمدیده و عدالت‌خواه، به تنگ آمده از فقر و فلاکت و بی کاری ناشی از، سیاست های سودجویانه‌ و غارتگرانه‌ی صاحبان سرمایه و حامیان دیکتاتورشان، همچنان پیش می‌روند. حرکت حق‌طلبانه‌ی توده های به‌جان آمده با همکاری و همیاری روشنفکران آزادیخواه و دموکرات، شهر به شهر کشور به کشور در حال پیش‌روی است . حرکتی که در کل تاریخ سرمایه‌داری بی نظیر بوده است.لشکر ستمکشان بخشی از جهان متحدانه، گام به گام پیش می‌روند و دیکتاتور ها سنگر به سنگر عقب‌  نشینی می کنند. در این حرکت رهایی‌بخش ترس ها میریزند، توهم ها زایل می شوند و توده های میلیونی به قدرت طبقاتی خود پی می‌برند. پیش به سوی سرنگونی تمامی دیکتاتور های جهان۰

تصاویر از گوگول گرفته شده است۰ 
با گسترش جبهه‌ی نبرد بر علیه دیکتاتوری ،خطوط قرمز بر روی تصاویر در این وبلاگ تغییر خواهند کرد۰

Sunday, February 13, 2011

نگاهی به کتاب داستان سیستان




    از آقای رضا امیرخانی




نخواندن این کتاب، احترام به کتاب، قلم،دموکراسی، ومقام
 نویسنده است۰           

اگرقبلا ( داستان سیستان) آقای امیرخانی را, که در حقیقت سفرنامه‌ی ده روزه‌ی ‌ایشان، در رکاب آقای علی خامنه‌ای به مناطق سیستان و بلوچستان است، را می‌خواندم، هر گز کتاب دیگری را از ایشان دست نمی‌گرفتم. آقای امیر خانی در این اثر، خود را از جایگاه یک نویسنده ی مطرح، و لو ایدولوژیک و مکتبی، به یک مداح تمام عیار و یا بهتر بگویم، تاریخ نگار فرمایشی تقلیل داده است۰ 
می‌گویند: تاریخ را فاتحان می نویسند، آنهم نه شخصا، بلکه با به خدمت گرفتن تاریخ نویسان مزد بگیر، آنهم بدانگونه که   خود می خواهند. و این گونه است که شخصیت انوشیروان خون‌آشام ، بعد از صدور فرمان قتل مزدک و بیش از یک صد هزار تن  از یاران وی، و بعد از کشتن زنان و کودکان گهواره ای آنان، توسط تاریخ نویسان درباری بازسازی می‌شود و انوشیروان خونخوار، انوشیروان عادل لقب می‌گیرد، و داستان زنجیر عدل کذایی‌اش،  که بماند۰  
آقای امیرخانی که قبلا با نوشتن کتاب هایی مثل( ارمیا، من و او، ناصر ارمنی، از به ) در دل رهبر وحوزه‌های علمیه و دستجات حزب‌الله و ثار‌الله جای باز کرده است وآثارش، با کمک و تبلیغات همین دستجات ومراکز به چاپ‌های  بیست و چندم رسیده است از طرف( دفترنشر آثار مقام معظم رهبری) دعوت می شود تا جهت  باز سازی کاراکتر تاریخی ضایع شده‌ی رهبر، قلم بدست، عازم این سفر  شود۰
بعد تر در جلسه‌ای کرمی گفت که آقا سفری دارند به سیستان و بلوچستان. هفته‌ی آینده. دفتر نشر آثار رهبری- مقام معظمش را مثل ما فاکتور گرفت- دوست دارد از این سفر چیز‌ها یی را برای آینده حفظ کند. از برگ هایی از تاریخ گفت که نا‌نوشته می مانند۰۰۰صفحه‌ی ۱۳ پاراگراف۳ 
بعد آقای امیرخانی در صفحه‌ی۱۵ پاراگراف‌های ۲ و۳ می‌افزایند۰
در طول این مدت یکی دو جلسه‌ی کوتاه هم با این چند نفر پیرامون سفر داشتیم. با یک مسول فرهنگی که  روحانی هم بود و حاج آقای همدانی اسمش، و البته پرویز کرمی که حالا بیش تر با او آشنا شده بودیم و فهمیده بودیم علاوه بر سردبیری جوان، از مسولان بنیاد نشر آثار هم هست، سولاتی در مورد هم‌آهنگی با مسولان حفاظت، برنامه‌ی سفر و از این قبیل۰۰۰
همه چیز هم‌آهنگ شده است. شما هیچ مشکلی نخواهید داشت. به محض ورود برنامه‌ی تایپ شده‌ی سفر در اختیارتان قرار خواهد گرفت. نیازی به معارفه با مسولان حفاظت وجود ندارد.شما با کارت مخصوص می توانیدهمیشه جزو حلقه‌ی شماره‌ی یک باشید. کلیه‌ی مطالبی که می‌خواهید از دوران تبعید آقا از طرف بیت برای شما ارسال می شود۰
  مسافرت خامنه ای به سیستان و بلوچستان از سوم اسفند ماه ۱۳۸۱ آغاز می‌شود و مصادف است با اوج محبوبیت اصلاح طلبان در جامعه و حاکمیت آنان  بر دولت و مجلس. به یمن وجود فضای باز سیاسی نسبی،  همچنین امید مردم به تغییرات محتمل، و اینها همه، در کنار آشنایی نسبی  پا به سننان منطقه با آقای خامنه‌ای، از زمان تبعید ایشان به این دیار، باعث شد که استقبال نسبتا گرمی  ازایشان بعمل آید.حالا راست و دروغ‌اش به گردن آقای امیر‌خانی، و بگذریم از اینکه در شهر های کوچک مردم همدیگر را می شناسند. مامورین امنیتی همه را می‌شناسد. چه کسی جرات دارد که به استقبال نیاید؟،  و این خمیر‌مایه‌ای شد بدست آقای امیر‌خانی که سه چهارم کتابش را بدان اختصاص داده و حسابی قلمفرسایی کند. 
   طبقه‌ی بالا که کابین ۷۴۷ آن جاست با یک نردبان فلزی به طبقه‌ی اول وصل شده است. تا چشم کار می‌کرد همه جوان بودند، بروبچه‌هایی ریشو و حزب اللهی. مثل هر جمع جوانانه‌ی دیگری پرت و پلا می گفتند۰۰۰۰۰واقعیت آن است که همه چیز مطبوع و خوب بود، اما من بد جوری حالم گرفته شده بود. این همه جوان با لباس شخصی. بی‌راه نیست که می‌گویند از تهران آدم می‌اورند که استقبال را شلوغش کنند۰۰۰۰۰
حالا در ادامه‌ی مطلب، حال اقای امیر‌خانی جا می‌آید وقتی  بقول خودشان متوجه می‌شوند که ( استقبال بی‌نظیر بود ومسافرین بویینگ ۷۴۷، نه استقبال کنندگان فرمایشی، که مامورین حفاظت بودند). ولی آقای امیر‌خانی هرگز از خود نمی پرسند که اگر رهبری، این چنین محبوب ملت‌اش باشد چه نیازی به بک فروند  هواپیمای ۷۴۷ پر از محافظ دارد؟
حالا به این تعداد، تمامی نیرو های امنیتی، حزبالله، ثارالله، لباس‌شخصی، شهربانی، ژاندارمری و(اگر ارتشی در منطقه  هست) ارتش و ساندیس‌خور های محلی را هم باید اضافه کنیم. مشنگ در هیچ چارچوبی نمی گنجد۰
آقای امیر‌خانی تلاش می‌کنند که با بزک کردن چهره‌ی آقای خامنه‌ای، از ایشان رهبری هم‌ ردیف گاندی دربیاورند، که  هیچ علاقه‌ای  به مسایل مادی این جهانی ندارند و با تمام قدرت و اختیاراتی که دارند، حاشا، حاشا اگر از آن به اندازه‌ی سر  سوزنی،  به نفع خود و خانواده‌ی خود استفاده کنند! و این در حالی‌است که گند حساب‌های بیلیونی آقا، در بانک های معتبر خارجی در آمده است، و این زمانی است که آقا و آقازاده ها و اطرافیانشان چوب حراج به تمامی منابع و معادن این سرزمین زده‌اند، و حتی سر و صدای خودی ها را هم درآورده‌اند۰
در همین حین چند تا پاترول و لندکروز از راه می‌رسند.محافظ ها راه را باز می‌کنند.منتظرم تا ماشین رهبر هم برسد، اما یه هو می بینم که رهبر از یکی از همبن پاترول ها پیاده شد...ساده تر از حتی یک معاون وزیر. تازه دست کم نصف پاترول ها و لندکروز ها متعلق اند به هم راهان،من هم وارد جنگ تیم خبری با تیم حفاظت شده‌ام انگار....شنیده بودم که رهبر همواره از نشستن در بنز به عنوان نماد تشریبات ابا داشته است، اما ندیده بودم ( وقتی این کار را برای مجوزفرستاده بودم تا بخوانندش،یه هو تماس گرفتند که در این صفحه خلاف واقع نوشته شده است. ترس برم داشت. گفتم کجا؟ گفتند آقا یک  باربرای شرکت در کنفرانس سران کشور های اسلامی با بنز رفته بوده‌اند  ۰۰۰
صفحه‌ی ۹۰ پاراگراف ۱
می بینید که نیاز به هیچ توضیحی ندارد، من فقط مجبورم همان تکیه کلام آقای امیرخانی یعنی(مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجد) را که بیست و شش باردر موارد مختلف تکرار کرده‌اند، با اندکی تغییر تکرار کنم، یعنی بگویم : شارلاتان در هیچ چارچوبی نمی کنجد۰
یا به این مطلب صفحه‌ی۷۶ پاراگراف ۱  توجه کنید۰
جلسه تمام شد و با جعفریان و کرمی و نوری‌زاد و پسر رهبراز حجره بیرون آمدیم، هنوز قدمی برنداشته بودیم که پسر رهبر معذرتی خواست و به دو برگشت و چراغ ۶۰ وات اطاق را خاموش کرد! که اسراف نشود لابد این ها واقعی است یا تظاهر است یا... نمیدانم، اما اگر نیروگاه نکا را هم خاموش می کرد،آنقر عجیب نبود که خاموش کردن این لامپ ۶۰ وات۰
نویسنده در اینجا موضع بی‌طرف میگیرد و ظاهرا تصمیم نهایی را بعهده‌ی خواننده می‌گذارد. ولی اکر به نقل قول پایین توجه کنید در خواهید یافت که این خود شیوه‌ی دیگری است جهت باوراندن غیر مستقیم موضوع به خواننده۰
پنهانی ردشان را گرفتم، دو جوان لاغر اندام می رفتند داخل مغازه ها، قیمت می‌کردند، چانه می زدند و واقعیت آن است که چیزی نمی‌خریدند...با خودشان و خانم هاشان آرام آرام می‌گفتند: اینجا هم گرانی‌است۰
خدای بزرگ من!شکر می کنم تو را که در مملکتی می‌زیم که فرزندان بزرگترین مسوولش مانند مردم عادی چانه می زنند و مانند مردم عادی خرید می‌کنند۰
و یا این پاراگراف در صفحه‌ی۱۹۸
بعد تر از کسی می شنوم که رهبر به فرزندانش گفته است که کار اقتصادی عیب نیست،کار مرد است. اما اگر شما می خواهید وارد کار اقتصادی شوید،به من بگویید، چون مدیر ثبت احوال با من آشناست. اول شناسنامه‌تان را باطل می کند،بعد شناسنامه‌ای جدید برای‌تان صادر می کند،با نام پدری جدید و نام خانوادگی جدیدی... مومن در هیچ چارچوبی نمی‌گنجد۰۰۰
 دراسنادی که چند وقت پیش از جانب کارکنان مترقی یکی از بانک های مالزی منتشر شد، لیست بلند بالایی از موجودی  حساب‌های بانکی سران جمهوری اسلامی را در اختیار عموم قرار داد. که من فقط  حساب‌های مربوط به خانواده‌ی رهبر را در اینجا می‌آورم. نگاهی به این لینک  و ارقام نجومی آن ،که احتمالا تا کنون چندین برابر شده اند، خارج از لطف نیست.گرچه بدون یک چنین اطلاعاتی هم برای نویسنده‌‌ی با هوشی چون آقای امیر‌خانی نباید درک حقیقت مشکل می بود و این چنین قلب حقایق میکردند۰
 یک-رهیر جمهوری اسلامی (ولی فقیه) سید علی خامنه ای، در بانک "اشپار کاسه"  در فرانکفورت آلمان، بشماره حساب بانکی 234075617، مبلغ 112 میلیون و صد هزار مارک ازسال 1997 تاکنون. در کرنر بانک ژنو درسویس بشماره حساب بانکی 217824، مبلغ 97 میلیون دلار آمریکائی و در کانتوناله بانک لوزان در سویس بشماره حساب بانکی 71713، مبلغ 73 میلیون و دویست هزار دلار آمریکائی. 
- دو- نازیه خامنه ای : ۷ میلیون دلار در ترکیه، ۶۵ میلیون یورو در آلمان ، ۱۲۲ میلیون پوند در انگلیس
سه- مجتبی خامنه ای : ۱ بیلیون پوند در انگلیس ( بلوکه شده ) ، ۲/۲ بیلیون یورو در آلمان، ۷۶۶ میلیون دلار در قطر ، یک حساب نامعلوم در سوئیس

چهار- سکینه خامنه ای : ۲۵ میلیون دلار در مالزی ، ۱۴ میلیون دلار در قطر، ۱۱۲ میلیون دلار در دبی 

 توضیحی ندارم جز اینکه بگویم : خال باز در هیچ  چارچوبی نمی گنجد۰
در خاتمه باید یاد‌آور شوم که من چاپ هشتم کتاب (داستان سیستان) را که در سال ۱۳۸۴ چاپ شده است، در دست دارم، و از تاریخ چاپ اولش که به استناد ویکیپدبا در اواخر سال ۱۳۸۳ انجام گرفته است، شش سالی میگذرد.  شش سال مدت کمی نیست. خیلی چیز ها میتواند تغییر کرده باشد. مثلا دوست و همکار 
  خود آقای امیرخانی در همین سفر، اقای محمد نوری‌زاد را می گویم، که از سال ۱۳۵۹  برای تثبیت واستحکام جمهوری اسلامی از جان و دل مایه می گذاشت و فیلم و نمایشنامه و سریال های تلویزیونی آنچنانی می ساخت، به کجا رسید؟ هم‌اینک در زندان اوین  بخاطر شکنجه وتوهین دست به اعتصاب غذا زده است و رهبر محبوب آقای امیر‌خانی که (چشمه‌ی خورشید‌اش) می‌نامد، خم به ابرو نمی آورد۰

Thursday, January 27, 2011

۲بفال نیک بگیریم







هنوز دو هفته از فرار دیکتاتور تونس ( بن علی) نگذشته است که  روشننفکران و مردم تحت ستم مصر، بتنگ آمده از فشار روز‌افزون فقر و فلاکت و بیکاری، بپا خواستند و حسنی مبارک، دیکتاتوری که نزدیک  به ۳۰ سال است، چون بختک سیاهی، دیکتاتوری عریانی را بر کشور با فرهنگ و باستانی مصر حاکم کرده است را، به تکاپو انداختند. حاکمی که در خواب های  شیرین‌اش قبای دیکتاتوری ۳۰ ساله‌ی دیگری را به اندام فرزند خویش  جمال مبارک، اندازه می گرفت.اینک، ملتمسانه بسوی اربابان آمریکایی و اسراییلی خود چشم دوخته است. کسی چه میداند شاید همین خیزش توده های گرسنه که اینک در منطقه براه افتاده است.شمارش معکوس دیگری، برای سرنگونی دیکتاتوری دیگر، در منطقه باشد. به امید اینکه مردم هشیار و آزاده‌ی مصر به چشم بصیرت به مسایل و رویداد های کشورشان بنگرند و نگذارند کلاهی که بر سر مردم ایران رفت بر سرشان فرو رود. نگذارند که اخوان المسلمین چون جمهوری اسلامی در نیمه راه، به انقلاب‌شان شبیخون بزند
آخرین خبر اینکه: جمال مبارک هشیارانه از خیر ولاتعهدی پدر چشم پوشیده و همراه خانواده‌ی خود مصر را به مقصد لندن ترک کرده است۰   

Tuesday, January 18, 2011

بفال نیک بگیریم

آغاز سال ۲۰۱۱ را باید بفال نیک بگیریم و سال روشنگری های هر چه بیشتر و بیداری هر چه وسیع‌تر، توده های  زخمتکش جهان، بنامیم. هنوز یک ماهی از سال جدید نگذشته است که دیکتاتوری، از دیکتاتورهای جهان، به ذباله دانی تاریخ، پرتاب شد. و مردم ستمدیده‌ی تونس، برای بدست گرفتن سرنوشت خویش، قد علم کرد. در این میان، دیگر خلقهای جهان، بویژه خلقهای منطقه، برای استشمام رایحه‌ی آزادی، شامه تیز کردند و دیگر دیکتاتور های جهان، بویژه دیکتاتور های منطقه، پنهان و آشکار به تکاپو افتادند۰







 پیروزی و سربلندی هر چه بیشتر، برای مردم قهرمان تونس، آزادی و پیروزی دیگر خلقها وسرنگونی دیگر دیکتاتور های جهان را، آرزو کنیم. چنین باد۰