Saturday, March 26, 2011

ماه زر عم قیزی



ماه زر عم‌قیزی هم رفت!

ماه‌ زر عم قیزی، یا بعبارتی ( آبای)  سابق همه‌ی بر‌و بچه‌های محله‌ی سیرجانی شهر میاندوآب هم، بدرود حیات گفت۰
زنی که خبر مرگش، همچون خبر مرگ مادرم، مرا در این سوی آب‌ها، به گریه انداخت. زنی که شخصیت‌اش،همیشه مرا به یاد (بلقیس)  کلمیشی در رمان کلیدر می انداخت. دارای شخصیتی استوار و در حد رشک بر‌انگیز، صبور و بردبار بود۰
   جایی در کلیدر، بلقیس، وقتی خبر مرگ پسرش گل‌محمد را می‌شنود، در برابر خنجر نگاه‌های دشمنان، بی آنکه خود را بشکند، به دیگر خویشان خود نهیب می‌زند که: شیون برای چی؟ بره‌ی نر برای دم تیغ است۰
  و ماه ‌زر عم‌قیزی، بعد از دستگیری پسرش ، در تابستان ۵۵،که همرزم سابق من بود، قبل از اینکه به تهران منتقل‌اش کنند، در دیداری با وی، جلوی مامورین ساواک، می‌گوید  : پسرم، از تو گذشت. دستگیرت کردند، ولی بدان، که شیرم را حلالت نمی کنم، اگر اسمی، از کسی به میان آوری!
تا  آنجا  که من عم قیزی را می‌شناسم، این کلام، نه از نوع فداکاری ایثارگرانه بود و نه شعار روشنفکرانه. چون اصلا عم قیزی سواد نداشت و کلامش، از دل و جانش بر‌می خاست. شخصیت‌اش همان بود و به همان‌گونه نیز زندگی میکرد۰
زنی، که در خانه‌اش، همیشه باز بود و سر سفره‌اش، همیشه پر مهمان. زنی، که اگر دو لقمه به دهان گرسنه‌ای نمی‌رساند، لقمه‌ای بر دهان خود نمی‌برد۰

یادش گرامی باد۰

Tuesday, March 22, 2011

Monday, February 28, 2011

توده ها می‌رزمند، دیکتاتور ها می‌لرزند۰

































امواج خروشان  خلق های ستمدیده و عدالت‌خواه، به تنگ آمده از فقر و فلاکت و بی کاری ناشی از، سیاست های سودجویانه‌ و غارتگرانه‌ی صاحبان سرمایه و حامیان دیکتاتورشان، همچنان پیش می‌روند. حرکت حق‌طلبانه‌ی توده های به‌جان آمده با همکاری و همیاری روشنفکران آزادیخواه و دموکرات، شهر به شهر کشور به کشور در حال پیش‌روی است . حرکتی که در کل تاریخ سرمایه‌داری بی نظیر بوده است.لشکر ستمکشان بخشی از جهان متحدانه، گام به گام پیش می‌روند و دیکتاتور ها سنگر به سنگر عقب‌  نشینی می کنند. در این حرکت رهایی‌بخش ترس ها میریزند، توهم ها زایل می شوند و توده های میلیونی به قدرت طبقاتی خود پی می‌برند. پیش به سوی سرنگونی تمامی دیکتاتور های جهان۰

تصاویر از گوگول گرفته شده است۰ 
با گسترش جبهه‌ی نبرد بر علیه دیکتاتوری ،خطوط قرمز بر روی تصاویر در این وبلاگ تغییر خواهند کرد۰

Sunday, February 13, 2011

نگاهی به کتاب داستان سیستان




    از آقای رضا امیرخانی




نخواندن این کتاب، احترام به کتاب، قلم،دموکراسی، ومقام
 نویسنده است۰           

اگرقبلا ( داستان سیستان) آقای امیرخانی را, که در حقیقت سفرنامه‌ی ده روزه‌ی ‌ایشان، در رکاب آقای علی خامنه‌ای به مناطق سیستان و بلوچستان است، را می‌خواندم، هر گز کتاب دیگری را از ایشان دست نمی‌گرفتم. آقای امیر خانی در این اثر، خود را از جایگاه یک نویسنده ی مطرح، و لو ایدولوژیک و مکتبی، به یک مداح تمام عیار و یا بهتر بگویم، تاریخ نگار فرمایشی تقلیل داده است۰ 
می‌گویند: تاریخ را فاتحان می نویسند، آنهم نه شخصا، بلکه با به خدمت گرفتن تاریخ نویسان مزد بگیر، آنهم بدانگونه که   خود می خواهند. و این گونه است که شخصیت انوشیروان خون‌آشام ، بعد از صدور فرمان قتل مزدک و بیش از یک صد هزار تن  از یاران وی، و بعد از کشتن زنان و کودکان گهواره ای آنان، توسط تاریخ نویسان درباری بازسازی می‌شود و انوشیروان خونخوار، انوشیروان عادل لقب می‌گیرد، و داستان زنجیر عدل کذایی‌اش،  که بماند۰  
آقای امیرخانی که قبلا با نوشتن کتاب هایی مثل( ارمیا، من و او، ناصر ارمنی، از به ) در دل رهبر وحوزه‌های علمیه و دستجات حزب‌الله و ثار‌الله جای باز کرده است وآثارش، با کمک و تبلیغات همین دستجات ومراکز به چاپ‌های  بیست و چندم رسیده است از طرف( دفترنشر آثار مقام معظم رهبری) دعوت می شود تا جهت  باز سازی کاراکتر تاریخی ضایع شده‌ی رهبر، قلم بدست، عازم این سفر  شود۰
بعد تر در جلسه‌ای کرمی گفت که آقا سفری دارند به سیستان و بلوچستان. هفته‌ی آینده. دفتر نشر آثار رهبری- مقام معظمش را مثل ما فاکتور گرفت- دوست دارد از این سفر چیز‌ها یی را برای آینده حفظ کند. از برگ هایی از تاریخ گفت که نا‌نوشته می مانند۰۰۰صفحه‌ی ۱۳ پاراگراف۳ 
بعد آقای امیرخانی در صفحه‌ی۱۵ پاراگراف‌های ۲ و۳ می‌افزایند۰
در طول این مدت یکی دو جلسه‌ی کوتاه هم با این چند نفر پیرامون سفر داشتیم. با یک مسول فرهنگی که  روحانی هم بود و حاج آقای همدانی اسمش، و البته پرویز کرمی که حالا بیش تر با او آشنا شده بودیم و فهمیده بودیم علاوه بر سردبیری جوان، از مسولان بنیاد نشر آثار هم هست، سولاتی در مورد هم‌آهنگی با مسولان حفاظت، برنامه‌ی سفر و از این قبیل۰۰۰
همه چیز هم‌آهنگ شده است. شما هیچ مشکلی نخواهید داشت. به محض ورود برنامه‌ی تایپ شده‌ی سفر در اختیارتان قرار خواهد گرفت. نیازی به معارفه با مسولان حفاظت وجود ندارد.شما با کارت مخصوص می توانیدهمیشه جزو حلقه‌ی شماره‌ی یک باشید. کلیه‌ی مطالبی که می‌خواهید از دوران تبعید آقا از طرف بیت برای شما ارسال می شود۰
  مسافرت خامنه ای به سیستان و بلوچستان از سوم اسفند ماه ۱۳۸۱ آغاز می‌شود و مصادف است با اوج محبوبیت اصلاح طلبان در جامعه و حاکمیت آنان  بر دولت و مجلس. به یمن وجود فضای باز سیاسی نسبی،  همچنین امید مردم به تغییرات محتمل، و اینها همه، در کنار آشنایی نسبی  پا به سننان منطقه با آقای خامنه‌ای، از زمان تبعید ایشان به این دیار، باعث شد که استقبال نسبتا گرمی  ازایشان بعمل آید.حالا راست و دروغ‌اش به گردن آقای امیر‌خانی، و بگذریم از اینکه در شهر های کوچک مردم همدیگر را می شناسند. مامورین امنیتی همه را می‌شناسد. چه کسی جرات دارد که به استقبال نیاید؟،  و این خمیر‌مایه‌ای شد بدست آقای امیر‌خانی که سه چهارم کتابش را بدان اختصاص داده و حسابی قلمفرسایی کند. 
   طبقه‌ی بالا که کابین ۷۴۷ آن جاست با یک نردبان فلزی به طبقه‌ی اول وصل شده است. تا چشم کار می‌کرد همه جوان بودند، بروبچه‌هایی ریشو و حزب اللهی. مثل هر جمع جوانانه‌ی دیگری پرت و پلا می گفتند۰۰۰۰۰واقعیت آن است که همه چیز مطبوع و خوب بود، اما من بد جوری حالم گرفته شده بود. این همه جوان با لباس شخصی. بی‌راه نیست که می‌گویند از تهران آدم می‌اورند که استقبال را شلوغش کنند۰۰۰۰۰
حالا در ادامه‌ی مطلب، حال اقای امیر‌خانی جا می‌آید وقتی  بقول خودشان متوجه می‌شوند که ( استقبال بی‌نظیر بود ومسافرین بویینگ ۷۴۷، نه استقبال کنندگان فرمایشی، که مامورین حفاظت بودند). ولی آقای امیر‌خانی هرگز از خود نمی پرسند که اگر رهبری، این چنین محبوب ملت‌اش باشد چه نیازی به بک فروند  هواپیمای ۷۴۷ پر از محافظ دارد؟
حالا به این تعداد، تمامی نیرو های امنیتی، حزبالله، ثارالله، لباس‌شخصی، شهربانی، ژاندارمری و(اگر ارتشی در منطقه  هست) ارتش و ساندیس‌خور های محلی را هم باید اضافه کنیم. مشنگ در هیچ چارچوبی نمی گنجد۰
آقای امیر‌خانی تلاش می‌کنند که با بزک کردن چهره‌ی آقای خامنه‌ای، از ایشان رهبری هم‌ ردیف گاندی دربیاورند، که  هیچ علاقه‌ای  به مسایل مادی این جهانی ندارند و با تمام قدرت و اختیاراتی که دارند، حاشا، حاشا اگر از آن به اندازه‌ی سر  سوزنی،  به نفع خود و خانواده‌ی خود استفاده کنند! و این در حالی‌است که گند حساب‌های بیلیونی آقا، در بانک های معتبر خارجی در آمده است، و این زمانی است که آقا و آقازاده ها و اطرافیانشان چوب حراج به تمامی منابع و معادن این سرزمین زده‌اند، و حتی سر و صدای خودی ها را هم درآورده‌اند۰
در همین حین چند تا پاترول و لندکروز از راه می‌رسند.محافظ ها راه را باز می‌کنند.منتظرم تا ماشین رهبر هم برسد، اما یه هو می بینم که رهبر از یکی از همبن پاترول ها پیاده شد...ساده تر از حتی یک معاون وزیر. تازه دست کم نصف پاترول ها و لندکروز ها متعلق اند به هم راهان،من هم وارد جنگ تیم خبری با تیم حفاظت شده‌ام انگار....شنیده بودم که رهبر همواره از نشستن در بنز به عنوان نماد تشریبات ابا داشته است، اما ندیده بودم ( وقتی این کار را برای مجوزفرستاده بودم تا بخوانندش،یه هو تماس گرفتند که در این صفحه خلاف واقع نوشته شده است. ترس برم داشت. گفتم کجا؟ گفتند آقا یک  باربرای شرکت در کنفرانس سران کشور های اسلامی با بنز رفته بوده‌اند  ۰۰۰
صفحه‌ی ۹۰ پاراگراف ۱
می بینید که نیاز به هیچ توضیحی ندارد، من فقط مجبورم همان تکیه کلام آقای امیرخانی یعنی(مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجد) را که بیست و شش باردر موارد مختلف تکرار کرده‌اند، با اندکی تغییر تکرار کنم، یعنی بگویم : شارلاتان در هیچ چارچوبی نمی کنجد۰
یا به این مطلب صفحه‌ی۷۶ پاراگراف ۱  توجه کنید۰
جلسه تمام شد و با جعفریان و کرمی و نوری‌زاد و پسر رهبراز حجره بیرون آمدیم، هنوز قدمی برنداشته بودیم که پسر رهبر معذرتی خواست و به دو برگشت و چراغ ۶۰ وات اطاق را خاموش کرد! که اسراف نشود لابد این ها واقعی است یا تظاهر است یا... نمیدانم، اما اگر نیروگاه نکا را هم خاموش می کرد،آنقر عجیب نبود که خاموش کردن این لامپ ۶۰ وات۰
نویسنده در اینجا موضع بی‌طرف میگیرد و ظاهرا تصمیم نهایی را بعهده‌ی خواننده می‌گذارد. ولی اکر به نقل قول پایین توجه کنید در خواهید یافت که این خود شیوه‌ی دیگری است جهت باوراندن غیر مستقیم موضوع به خواننده۰
پنهانی ردشان را گرفتم، دو جوان لاغر اندام می رفتند داخل مغازه ها، قیمت می‌کردند، چانه می زدند و واقعیت آن است که چیزی نمی‌خریدند...با خودشان و خانم هاشان آرام آرام می‌گفتند: اینجا هم گرانی‌است۰
خدای بزرگ من!شکر می کنم تو را که در مملکتی می‌زیم که فرزندان بزرگترین مسوولش مانند مردم عادی چانه می زنند و مانند مردم عادی خرید می‌کنند۰
و یا این پاراگراف در صفحه‌ی۱۹۸
بعد تر از کسی می شنوم که رهبر به فرزندانش گفته است که کار اقتصادی عیب نیست،کار مرد است. اما اگر شما می خواهید وارد کار اقتصادی شوید،به من بگویید، چون مدیر ثبت احوال با من آشناست. اول شناسنامه‌تان را باطل می کند،بعد شناسنامه‌ای جدید برای‌تان صادر می کند،با نام پدری جدید و نام خانوادگی جدیدی... مومن در هیچ چارچوبی نمی‌گنجد۰۰۰
 دراسنادی که چند وقت پیش از جانب کارکنان مترقی یکی از بانک های مالزی منتشر شد، لیست بلند بالایی از موجودی  حساب‌های بانکی سران جمهوری اسلامی را در اختیار عموم قرار داد. که من فقط  حساب‌های مربوط به خانواده‌ی رهبر را در اینجا می‌آورم. نگاهی به این لینک  و ارقام نجومی آن ،که احتمالا تا کنون چندین برابر شده اند، خارج از لطف نیست.گرچه بدون یک چنین اطلاعاتی هم برای نویسنده‌‌ی با هوشی چون آقای امیر‌خانی نباید درک حقیقت مشکل می بود و این چنین قلب حقایق میکردند۰
 یک-رهیر جمهوری اسلامی (ولی فقیه) سید علی خامنه ای، در بانک "اشپار کاسه"  در فرانکفورت آلمان، بشماره حساب بانکی 234075617، مبلغ 112 میلیون و صد هزار مارک ازسال 1997 تاکنون. در کرنر بانک ژنو درسویس بشماره حساب بانکی 217824، مبلغ 97 میلیون دلار آمریکائی و در کانتوناله بانک لوزان در سویس بشماره حساب بانکی 71713، مبلغ 73 میلیون و دویست هزار دلار آمریکائی. 
- دو- نازیه خامنه ای : ۷ میلیون دلار در ترکیه، ۶۵ میلیون یورو در آلمان ، ۱۲۲ میلیون پوند در انگلیس
سه- مجتبی خامنه ای : ۱ بیلیون پوند در انگلیس ( بلوکه شده ) ، ۲/۲ بیلیون یورو در آلمان، ۷۶۶ میلیون دلار در قطر ، یک حساب نامعلوم در سوئیس

چهار- سکینه خامنه ای : ۲۵ میلیون دلار در مالزی ، ۱۴ میلیون دلار در قطر، ۱۱۲ میلیون دلار در دبی 

 توضیحی ندارم جز اینکه بگویم : خال باز در هیچ  چارچوبی نمی گنجد۰
در خاتمه باید یاد‌آور شوم که من چاپ هشتم کتاب (داستان سیستان) را که در سال ۱۳۸۴ چاپ شده است، در دست دارم، و از تاریخ چاپ اولش که به استناد ویکیپدبا در اواخر سال ۱۳۸۳ انجام گرفته است، شش سالی میگذرد.  شش سال مدت کمی نیست. خیلی چیز ها میتواند تغییر کرده باشد. مثلا دوست و همکار 
  خود آقای امیرخانی در همین سفر، اقای محمد نوری‌زاد را می گویم، که از سال ۱۳۵۹  برای تثبیت واستحکام جمهوری اسلامی از جان و دل مایه می گذاشت و فیلم و نمایشنامه و سریال های تلویزیونی آنچنانی می ساخت، به کجا رسید؟ هم‌اینک در زندان اوین  بخاطر شکنجه وتوهین دست به اعتصاب غذا زده است و رهبر محبوب آقای امیر‌خانی که (چشمه‌ی خورشید‌اش) می‌نامد، خم به ابرو نمی آورد۰

Thursday, January 27, 2011

۲بفال نیک بگیریم







هنوز دو هفته از فرار دیکتاتور تونس ( بن علی) نگذشته است که  روشننفکران و مردم تحت ستم مصر، بتنگ آمده از فشار روز‌افزون فقر و فلاکت و بیکاری، بپا خواستند و حسنی مبارک، دیکتاتوری که نزدیک  به ۳۰ سال است، چون بختک سیاهی، دیکتاتوری عریانی را بر کشور با فرهنگ و باستانی مصر حاکم کرده است را، به تکاپو انداختند. حاکمی که در خواب های  شیرین‌اش قبای دیکتاتوری ۳۰ ساله‌ی دیگری را به اندام فرزند خویش  جمال مبارک، اندازه می گرفت.اینک، ملتمسانه بسوی اربابان آمریکایی و اسراییلی خود چشم دوخته است. کسی چه میداند شاید همین خیزش توده های گرسنه که اینک در منطقه براه افتاده است.شمارش معکوس دیگری، برای سرنگونی دیکتاتوری دیگر، در منطقه باشد. به امید اینکه مردم هشیار و آزاده‌ی مصر به چشم بصیرت به مسایل و رویداد های کشورشان بنگرند و نگذارند کلاهی که بر سر مردم ایران رفت بر سرشان فرو رود. نگذارند که اخوان المسلمین چون جمهوری اسلامی در نیمه راه، به انقلاب‌شان شبیخون بزند
آخرین خبر اینکه: جمال مبارک هشیارانه از خیر ولاتعهدی پدر چشم پوشیده و همراه خانواده‌ی خود مصر را به مقصد لندن ترک کرده است۰   

Tuesday, January 18, 2011

بفال نیک بگیریم

آغاز سال ۲۰۱۱ را باید بفال نیک بگیریم و سال روشنگری های هر چه بیشتر و بیداری هر چه وسیع‌تر، توده های  زخمتکش جهان، بنامیم. هنوز یک ماهی از سال جدید نگذشته است که دیکتاتوری، از دیکتاتورهای جهان، به ذباله دانی تاریخ، پرتاب شد. و مردم ستمدیده‌ی تونس، برای بدست گرفتن سرنوشت خویش، قد علم کرد. در این میان، دیگر خلقهای جهان، بویژه خلقهای منطقه، برای استشمام رایحه‌ی آزادی، شامه تیز کردند و دیگر دیکتاتور های جهان، بویژه دیکتاتور های منطقه، پنهان و آشکار به تکاپو افتادند۰







 پیروزی و سربلندی هر چه بیشتر، برای مردم قهرمان تونس، آزادی و پیروزی دیگر خلقها وسرنگونی دیگر دیکتاتور های جهان را، آرزو کنیم. چنین باد۰ 

Friday, December 17, 2010

نگاهی به کتاب (بیوتن )نوشته‌ی رضا امیر‌خانی



       چاپ هشتم  کتاب( بیوتن) آقای رضا امیرخانی را خواندم . قبلا چیزی از این نویسنده نخوانده بودم. بچاپ هشتم رسیدن کتاب کنجکاوم کرد. اینک (من و او) ی ایشان را دست گرفته‌ام.
    در مورد این کتاب به اندازه‌ی کافی نوشته شده است، به همین دلیل من دراینجا بطور اختصاربه چارچوب داستان اشاره میکنم۰
؛ بیوتن؛ داستان مردی است ینام (ارمیا) که از یازماندگان دوران جنگ است، و از شرایط و روابط حاکم بر جامعه، بعد از  جنگ، دلسرد و ناراضی است. گر چه این عدم رضایت بوضوح  و به اندازه‌ی کافی بیان نمی‌شود، با این حال نویسنده انتظار دارد, بعنوان المانی برای  ترک وطن ارمیا و رفتن‌اش به آمریکا مورد توجه قرار گیرد۰
  دختری ایرانی الاصل که به یک شرکت آمریکایی در نیوویورک کار می کند و یرای بر‌رسی طرح گسترش و زیباسازی بهشت زهرا به تهران آمده است،( ارمیا )را در بهشت زهرا بر سر قبر همرزمش سهراب، ملاقات می کند. با گفتگوی مختصری که بین این دو نفر صورت می‌گیرد، قرار بر این می‌شود که( ارمیا ) به آمریکا رفته و آنجا با هم ازدواج کنند. بعد از مدتی( ارمیا ) عازم آمریکا می شود و قسمت اصلی داستان که تجزیه و تحلیل و نقد روابط ایرانیان خارج کشور و استحاله شدن‌شان در جامعه‌ی میزبان، روابط پولی و غیر انسانی حاکم در جوامع غرب است به رشته‌ی تحریر در می‌اید۰
نویسنده از قلم توانایی برخوردار است و با فلش بک های منطقی و بجا انسجام و یکپارچگی داستان را تا آخر حفظ کرده و داستان پرکششی را به رشته‌ی تحریر در می‌آورد۰
  نویسنده از آنجا که یک فرد مکتبی است در مورد تمامی رویداد ها در طول داستان بر مبنای دیدگاه اسلامی خویش قضاوت کرده و میدان قضاوت و تعقل خواننده را محدود می‌کند. بنظر میرسد که نویسنده حتی از همان آغاز طیف خوانندگان خود را نیز انتخاب کرده است و سعی می‌کند تا مطابق میل و سلیقه‌ی این قشر مشخص، قلم زند۰ بی جهت نیست که در طول داستان از صد ها و صد‌ها آیه و حدیث استفاده می‌کند، و اغلب بدون ترجمه. گویی که شرط خواندن کتاب آشنایی بزبان عربی قلمداد‌شده است۰
نویسنده برای نوشتن بخش عمده‌ی داستان‌اش که در آمریکا می‌گذرد، ناگزیر به آمریکا سفر کرده و چند ماهی را در نیویورک زندگی می کند، تا از روابطی که قصد به نقد کشیدن‌اش را دارد، دید عینی‌تری پیدا کند. ولی آیا واقعا  شناخت و تحلیل روابط هزار‌توی پنهان و آشکارانساتها آنهم با یک فرهنگ و باورهای کاملا متفاوت، با یک بافت اقتصادی-اجتماعی متفاوت، در این مدت محدود، آنهم با یک تنگ‌نظری ایدیولوژیک امکان پذیر است؟. آیا می شود با یک سفر چند‌ماهه‌ی توریستی، به کنه روابط پیچیده‌ی یک جامعه‌ی مدرنی چون آمریکا پی برد؟ و اگر جواب مثبت است ، این شناخت و تحلیل تا چه اندازه می‌تواند به واقعیت نزدیک باشد؟ ۰
من خواننده می پرسم: 
چطور می‌شود که این دختر خانم در قبرستانی به آن دراندشتی مستقیم می آید و( ارمیا ) را بر  سر قبر سهراب  ملاقات می کند؟ 
چطور می شود که اسم ایشان ( ارمیا  )و اسم دختر خانم ( آرمیتا ) از آب در می‌آید؟ کدام پروسه‌ی  دلدادگی و عاشقیت بین این دو  طی می‌شود؟ کدام نقاط مشترک بین( ارمیا )ی مکتبی و متعصب و( آرمیتا )ی از خارج برگشته‌ی اسما مسلمان وجود دارد که باعث می شود  همانجا قول و قرار ازدواج گذاشته شود؟    
خود نویسنده می گوید
اما نویسنده می گوید معماری همه‌ی ازدواج ها همین گونه است. هر زنی رازی است.ازدواج، کشف راز نیست، معماری این راز است. برای بچه مسلمان هایی مثل ارمیا این معماری پیچیده تر است. یعنی راز پیچیده تر است.به دلیل چشم و گوش بسته‌شان. اصلا سر همین است که شیخ صنعان عاشق  دختر ترسا می‌شود۰۰۰
   و من می گویم که همه‌ی این حرفها سفسطه است( ارمیا ) کدام رازی را در مدت اقامت‌اش در مجاورت آرمیتا  معماری‌   کرد؟ به غیر از تکرار مداوم این جمله ؛ باید با آرمیتا حرف بزنم؛ واقعا چقدر با آرمیتا  حرف زد؟  
چرا در فرودگاه جان اف کندی صد ها پلیس مسلح ارمیا را محاصره می‌کنند؟ مگر ایشان از هواپیما پیاده نشده بودند؟مگر در فرودگاه لندن چک نشده بودند؟ اگربه زعم پلیس، بمبی هم همراه ارمیا می‌بود ، داخل هواپیمایی که عازم آمریکاست. اصولا باید مناسب‌ترین مکان برای یک عمل تروریستی باشد! کلا  مسافرینی که از کشوری مثل لندن که  پروسه‌ی امنیتی دقیق و پیچیده‌ای را بکار میبندد، دیگر زمان ورود به آمریکا مجددا مورد بازدید بدنی قرار نمی‌گیرند. و اینکه  وجود ‌قطعات فلزی‌ای که توسط پزشکان در بدن افراد کار گذاشته می‌شود موضوع تازه ای نیست که مسولین فرودگاه ها با‌ آن نا آشنا باشند و چنان علم شنگه‌ای راه بیندازند۰
به من می‌گوید که فینگر‌پرینت برای ایرانی ها و تبعه‌ی چند کشور دیگر که مشکوک به فعالیت های تروریستی هستند لازم‌الاجراست. صفحه‌ی ۳۰
یدون هیچگونه گزافه‌گویی،یک افسر پلیس درآ مریکا با زدن این حرف،اگر به زندان نرود، حتما  از کارش اخراج خواهد شد۰
بابا به ابن لامذهب ها حالی کن که ترکش یعنی چی...من با این انگلیسی الکنم زوارم در رفت از بس به اینها گفتم متالیک بن.... حالی شان نمی شود صفحه‌ی ۱۷ پاراگراف ۱
کم از یک ماه طول کشید تا( ارمیا )شغل شوفری لموزین را برای خودش دست و پا کند. به یمن گواهی‌نامه‌ی بین‌المللی دو صفحه‌ای که در تهران به ده هزار تومان۰۰۰ صفحه‌ی ۱۱۱ پاراگراف ۳
چطور می شود که ارمیای تازه وارد، در مدت کمتر از یک  ماه آنچنان جغرافیای شهری مثل نیویورک را فرا میگیرد و زبان انگلیسی را که یکی از شرایط ضروری و قانونی رانندگی حرفه‌ای است می‌آموزد که بعنوان راننده‌ی لموزین مشغول بکار می شود؟ نویسنده اطلاع ندارد که برای رانندگی حرفه‌ای مثل لموزین یا تاکسی گواهینامه‌ی بین‌المللی، معتبر نیست و گواهی نامه‌ی ویژه‌ای نیازدارد۰   
توصیفاتی که از کاراکتر های داستان بعمل می‌آید با شخصیت‌های آن سازگار نیست. کدام ویژگی های شخصیتی( آرمیتا ) با الگو های اسلامی ( ارمیا )خوانایی دارد که ایشان را از سرزمین ابا واجدادی کنده و به سرزمین کفار می‌کشاند؟ اصلا چرا   آرمیتا )که کاراکتر دوم داستان است این همه برای خواننده نا آشنا می ماند؟ و این همه منفعل۰
یک ماه است که ماشین لباس‌شویی‌ش خراب است لاندری سکه‌ای هم نزدیک است اما امان از این خست خشی۰۰۰صفحه‌ی ۶۲ پاراگراف ۲
تا  ما کوکا را کنار خیابان سی و هشت بنوشیم خشی هات داگ‌ش را تمام کرده است. می رود کنار جانی و دست ش را به سمت کیف کمری‌ش می برد. به دو می روم سمت‌ش که حساب کنم اما در میان صدای آلبالا لیل  والا ....ظبط جانی متوجه می شوم که فقط هات داگ خودش را حساب کرده است. یک جورهایی به م بر می خورد  ۰۰۰
۵سفحه‌ی ۴۶ پاراگراف
خشی که از اپتدای ظهورش در داستان بعنوان فردی کنس و گدا صفت معرفی می شود چگونه یک مرتبه آن چنان احمقانه دست و دلباز از آب در می اید؟
آرمی ! آرمی! هاری آپ! یکی ماشین تو را رنت کرده است برای سفر طولانی به لاس و گاس! شرط کرده که تو راننده‌اش باشی! گفته است که انعام خوبی هم به تو خواهد داد...هاری اپ ، اویل چینج زبان بسته فراموش نشود.....فردا صبح می روی استون دنبالش. خیابان ترس، شماره‌ی نوزده، دکتر کشی که البته همه کرایه را هم کش حساب کرد!
یعد در صفخه‌ی ۹۷ انگار نویسنده فراموش می کند و می گوید : چیزی نمی گویم. من راننده‌ی شرکتی لموزین هستم . بر حسب مایلج پول میگیرم. این جا ایالات متحده است، سرزمین فرصت ها۰
خواننده می پرسد: اگر شما بر حسب مایلج پول می گیرید پس چطور در نقل قول بالا صاحب شرکت می گوید ؛ البته همه ی کرایه را هم کش حساب کرد؛ 
صاحب شرکت از کجا میدانست شما در مجموع چند مایل مسافرت خواهید کرد؟ از چه مسیری خواهید رفت؟ وسط  راه به کدام شهر ها سر خواهید زد؟ از چه مسیری بر خواهید گشت؟خشی از کجا میدانست چقدر باید بدهد؟ و همه را هم کش ( نقد) داده بود؟ در سراسر آمریکا شما احدی را پیدا نمی کنید که این همه پول نقد به همراه داشته باشد. کردیت کارت با همه ی خوبی ها و بدی هایش. هر چه که هست یکی از ویژه‌گی های بارز جوامع پیشرفته است، که شما جهت بهتر شناساندن جامعه‌ی آمریکا باید رویش انگشت می گذاشتید و بازش میکردید، همه را کش داده بود دیگر چه صیغه‌ای است؟
اصلا میدانید که از نیویورک تا لاس و‌گاس ۲۱۵۸ مایل است؟یعنی به کیلومتر می شود ۳۴۵۲.۸ کیلو متر! کدام آدم عاقلی حالا فرض کنیم مثل خشی هم کنس و صرفه جو نباشد، یک چنین مسافتی را با لموزین یقول شما ساعتی یک صد دلار مسافرت می کند۰؟
موارد زیادی از این قبیل در کتاب وجود دارد که انگشت گذاشتن روی تک تک‌شان سخن  را به درازا می کشد، ولی ایکاش (ارمیا )ی ما اینقدر مسایل را سیاه و سفید نمی دید و از ورای روابط ناهنجار حاکم بر روابط انسانها  در این سرزمین، گوشه ی چشمی هم به محاسن و زیبایی های این جوامع میداشت۰
ا(ارمیا)خود از سرزمینی می آید که حقوق فردی و اجتماعی افراد  در آن وجود خارجی ندارد، اجحاف، زورگویی، بی  عدالتی، فقر به عریان‌ترین شکل خود وجود دارد، در حالیکه (ارمیا ) با ان شکل و شمایل به قول خود غلط اندازش از بدو ورود، در جامعه‌ی میزبان پذیرفته می شود. کار بدست می آورد. در دیسکو ریسکو به نماز می‌ایستد و احدی نمی‌گوید بالای چشمت ابروست، و( ارمیا ) به تمامی ابنها چشم می‌بندد۰

Wednesday, October 27, 2010

مادرم رفت






تلفن سه بار زنگ زد، بار چهارم پریدم گوشی را برداشتم، بی‌وقت بود، پنج صبح روز پنجشنبه، خواهرم بود

سلام، حالتان خوب است؟ چه کار می‌کنید؟( با خودم می‌گویم، این وقت صبح زنگ زدی بپرسی که ما حالمان خوب است؟! و چه کار می‌کنیم؟ آنهم با این صدای یغض کرده ومشوش
می‌پرسم مهران جان چی شده اتفاقی افتاده؟ می‌گوید : نه همین جوری زنگ زدم ببینم چه کار می‌کنید۰ 
ضربان قلبم تند‌تر می‌شود، می‌پرسم مهران برای مادرم اتفاقی افتاده؟ گریه امانش نمی دهد و زار زار می‌گرید۰
 چیزی درونم می‌شکند، چیزی فرو می‌ریزد، چیزی که نمی‌دانی چیست ولی این را دقیقا احساس میکنی که پا در هوایی. زیر پایت خالی شده است، شکننده ای، بی‌ریشه‌ای، بی‌پناهی، وامانده‌ای. تازه می‌فهمی که وجود خشک و خالی، آرام و کم حرف این یک مشت پوست و استخوان چه دلگرمی عظیمی به زندگی تو میداده است. احساس میکنی که چتر حمایت بیدریغ و نامریی اش به یکباره از بالای سرت کنار رفته است و تو چه آسیب پذیرمی‌نمایی۰
           آری مادرم مرد و من هیچ قصد روضه خوانی ندارم. چون در این سه دهه‌ی نکبتبار گذشته، واژه‌ی مرگ را آنچنان به سر و صورتمان، به جان و روحمان کوبیده‌اند و ما آنقدر در سوگ عزیزانمان، در مرگ جوانان سرشاراز زندگی‌مان، بر سر کوفته‌ایم، که شاید نشستن به عزای مادری هشتاد و پنج ساله قدری غیر منصفانه ‌بنماید، ولی من بر اینم که تجلیل و بزرگداشت از هر مادری در حقیقت تجلیل وبزرگداشت از زندگی است، تجلیل و بزرگداشت از عشق بی شایبه و بی قید و شرط است. گرامیداشت زایش است و طبیعت زاینده. مادر اگر هزار سال هم زندگی کند ذره‌ای از عشق بی‌کرانش به فرزند کاسته نمی شود۰ مکر نه این‌است که نافمان به نافشان بسته بود و از شیره‌ی جانشان تغذیه می‌کردیم؟
 آری مادر مرد، و ما اینک به تجلیل و گرامیداشت  مادران، این عاشقان ایثارگر، این زایندگان مهر و عطوفت و مهربانی نشسته‌ایم. قهرمانان بی‌نام و نشانی که فروتنانه و خارج از حیطه‌ی هر گونه بده و بستانی، گردونه‌ی حیات را تداوم می بخشند
آری مادربه انتهای خط رسید و راحت و بی‌درد تمام کرد، ولی من حتم دارم که در آخرین لحظات وداع، همچون تمامی  مادران فرزند در تبعید، سوسوی نگاهش بدنبال عزیزان درغربت‌اش  می‌گشت۰







Tuesday, September 28, 2010

آخر هفته

آ

می‌‌پرسم : این آخر هفته چه کاره‌ای
می‌گوید : کار خاصی ندارم، چطور مگر؟
می گویم : اگر دستی بدهی، قبل از اینکه فصل بارندگی شروع شود، می‌خواهم این هیزم ها را بشکنم۰
می‌گوید : این آخر هفته که سیزدهم ماه است،نحس است،‌ بهتر است این کار را نکنی، بگذار‌اش برای هفته‌ی یعد از آن، انشاالله، اگر خدا بخواهد من هم می آیم، دو نفری می‌زنیم همه را تمام می‌کنیم۰
هفته‌ی بعد هوا کاملا آفتابی، و جان میدهد برای هیزم شکستن. آستین ها را بالا میزنم و تبر را تیز میکنم و تمامی هیزم ها را شکسته و در انباری می‌گذارم۰آخر هفته‌ی بعدی هوا توفانی است و تمام روز باران می‌بارد. دوستم نه تنها پیدایش نشد ،حتی تلفن هم نکرد، ،چه خوب شد که به حرف‌اش گوش نکردم،بگمانم خدایش نخواسته یود که من هیزم یشکنم۰

Friday, September 03, 2010

حماسه‌ی خاوران

    تقدیم به : فرامرز عدالت ‌فام، حمید ندروند، داوود ثروتبان، جهانگیر قلعه‌ای، ابراهیم کهوری، بهروز خاصه،روح‌الله تیموری، جهانگیرمحمودی، مالک اشتر قصابی، و همه‌ی جانباختگان راه آزادی۰.

حماسه‌ی خاوران
-------------------

نه  به بخاطر نام
نه به خاطر نان
و نه به خاطر خلافت
تنها به خاطر شرف و اسالت انسان
ایستادید
و قتل عام شدید
کشتارگاه‌تان نه کربلا
که زندانی به وسعت ایران
و شما 
نه هفتاد‌ و دو تن 
که هزاران 
دستی زقعر تعفن تاریخ
با شناعت مطلق
شمشیر برگرفت
وز آسمان میهنمان 
هزاران ستاره چید 
 اینک،
 حماسه های کهن 
در پیشگاهتان 
رنگ می بازند
وافسانه‌ی کربلا 
چه بی‌مقدار می نماید
ای عاشقان دشت سرخ خاوران
 ای یادتان همیشه‌ی تاریخ جاودان


علی رادبوی
08/26/2010

Saturday, July 17, 2010

زنبور ها



در زمین بازی مهد کودک طبقه پایین خانه مان ،  زنبور ها لانه کرده اند و پای بچه ها را از زمین بازی  بریده اند. خانمم و دستیارش ترجیح میدهند که بچه ها را برای بازی به پارک نزدیک خانه‌مان ببرند. وظیفه‌ی انهدام لانه زنبور به من واگذار شده است.  دو هفته‌ای می‌شود که برایشان نقشه میکشم، سعی‌ام بر این است که بی‌آنکه آسیبی به دیوار برسانم، کار را تمام کنم. لانه داخل دیوار است و دیده نمیشود۰
بعد از فراهم کردن وسایل عملیات، از قبیل اسپری زنبور‌کش، گچ آماده، پیچ‌گوشتی، و غیره منتظرمی مانم که هوا تاریک شود و همه‌ی زنبورها داخل لانه شوند. یکی از تخته های پشت دیوار را باز میکنم، لانه پایین‌تر و از دیدرس من خارج است ، با این حال اسپری را برای چند لحظه متوالی داخل دیوار می‌گیرم و با عجله تخته را سر جایش می‌گذارم و پیچ هایش را محکم می‌بندم، و سوراخ های آنطرف دیوار را که ورودی زنبورها ست، حسابی با گچ مسدود می‌کنم و با خیال راحت می‌آیم بالا و پیروزمندانه اتمام عملیات را گزارش میدهم۰
  صبح روز بعد، قبل از اینکه سر کار بروم سری به پایین می زنم و با کمال تعجب لشکری از زنبور را  که  هراسان و متعجب بدنبال درهای ورودی خانه‌شان ، که با ماده‌ی سفید رنگی مسدود شده است می‌گشتند، مشاهده می‌کنم. از خانه میزنم بیرون و حدسم بر این است که بعد از اندکی تلاش و علافی، دست از خانه‌ی غصب شده خواهند شست و به دیار دیگری کوچ خواهند کرد۰
بعد از ظهر که به خانه برمی‌گردم، باز مستقیم به سراغ زنبورها که دیگر فکر نمی‌کردم آنجا باشند می‌روم، ولی انتظارم بی جا ست. زندگی در شهر زنبوران به روال عادی باز گشته است، دروازه ها باز و باز و صد ها زنبور در  کار و تلاش روزانه در تردداند۰
      از اینکه به همین ساده‌گی دست از خانه و کاشانه‌ی خود نکشیده اند، می‌ستایمشان، ولی از اینکه محل بسیار نامناسبی را برای زندگی انتخاب کرده اند، شماتت‌شان می‌کنم. توی حیات مهد کودک؟، آنهم دقیقا وسط زمین بازی بچه ها؟، آخر چرا مرا به قتل و ویرانگری وا میدارید؟ دنیای به این گل و گشادی، چرا جایی آرام تر، جایی ساکت‌ تراز اینجا برای خودتان دست و پا نمی کنید؟
روز بعد اسپری سم قوی‌تر، و بجای گچی که کهنه و مرده بود، اسپری فوم سیال  خریداری می کنم. این ماده پانزده دقیقه بعد از مصرف به فوم سفت و بدون منفذی تبدیل می‌شود، و تمام سوراخ سنبه ها را می پوشاند۰
بعد از تاریک شدن هوا دست بکار می‌شوم. زنبور ها همه توی لانه هستند. نخست با فوم سیال درهای ورودی را بطور دقیق مسدود می کنم و بعد همان دریچه را از پشت دیوار باز کرده و اسپری سم را به اندازه‌ی کافی بدرون هدایت می کنم. یکی دو زنبور از همان دریچه خود را به بیرون میرسانند. یکی از زنبور ها شدیدا عصبانی و خشمگین بنظر میرسد. بی هیچ درنگی با یک خیز به من حمله‌ورمی‌شود و ماهرانه به زیر عینکم می خزد و پایین چشمم جای میگیرد. وحشتزده، با یک حرکت سریع دست، زنبور و عینک را بکناری پرتاب می کنم. زنبور خشمگین، استادانه، و با استفاده از بی عینکی‌ام، مجددا خود را به همان نقطه‌ی قبلی میرساند و من از تعجب وا می مانم. این بار تا بخود بجنبم کار خودش را میکند و زهرش را می ریزد . سوزش تیزی در زیر چشم راستم احساس میکنم و با حرکات هیستریک به زمین‌اش می اندازم. چیزی نمانده بود که به زیر پا له‌اش کنم، ولی یکباره منصرف می شوم. کدام موجودی است که به سادگی دست از خانه و کاشانه‌ی خود بر شوید؟

هنوزهم زیر چشم سمت راستم ورم کرده است و  می سوزد. البته زخم شمشیر که نیست، می‌شود تحمل‌اش کرد، ولی انگار زخم کهنه‌ی دیگری در من سر باز کرده است که تمام شب را بی‌قرار بودم۰   

Thursday, July 01, 2010

چرا؟


دو روز تعطیلم، وسط هفته است. چند ساعتی را در مهد کودک خانمم، قاطی بچه ها می شوم. فارسی یادشان می‌دهم. برایشان قصه می گویم. کتاب می‌خوانم .بازی می‌کنیم ، می رقصیم. دنیای بچه ها خیلی با صفاست. بی شیله پیله است، دودوزه بازی در کارشان نیست، اگر هم باشد بچه‌گانه است. خنده‌دار است ، زیباست. کینه‌توزانه نیست.  گاه وگداری دمخور شدن با بچه ها، درون آدمی را صفا میدهد، زلال میکند وآدم را به ذات انسانی خود نزدیکتر می‌کند۰
   نمیدانید چه حالی میکنم وقتی با آن لهجه‌ی آمریکایی فارسی حرف میزنند. چه قندی توی دلم آب می شود. همه از دم دختر، همه سه ‌جهارساله و همه ا ز دم یک پارچه عسل. البته این آموزش یک جانبه نیست، من هم بنوبه‌ی خود چیز‌های ارزشمندی از بچه ها می‌آموزم، صداقت و بی‌شیله‌پیله‌گی را، رو راستی و بی‌پرده‌گویی را، و عطش سیری‌ناپذیرو بی‌حد و مرزآموختن را، چرا...؟ چرا...؟ چرا...؟....آنقدراین کلمه را تکرارمی‌کنند که تو سرانجام به کنه عظمت این واژه‌ی شگفت‌انگیز،بیاندیشی و به نقش سازنده‌ای که این واژه در تکامل و پیشرفت جوامع انسانی بازی کرده است پی ببری. چرا سیب از درخت افتاد؟...چرا سرپوش دیگ آب در حال جوش تکان خورد؟....چرا؟...چرا؟...چرا؟ و هزاران، نه میلیونها چرای دیگر۰ 
بی دلیل نیست که ارتش ها و مذاهب در اصلی‌ترین مباحث خود، چرا بردار نیستند، و آن را معادل کفر و تمرد میدانند و مستحق مجازات۰
فکر نمی‌کنید ریگی به کفششان باشد؟! بیقین کسی که از چرا می‌ترسد حقیقتی را پنهان می‌کند۰

Wednesday, June 09, 2010

سعید ترابیان بازداشت شد



سعید ترابیان از اعضای هیئت مدیره سندیکای کارگران شرکت واحد بازداشت شد
ساعت 9 صبح امروز   چهارشنبه 19 خرداد ماه، چهار نفر از مامورین امنیتی با وارد شدن به منزل سعید ترابیان در مقابل چشمان اعضای خانواده اش بر دستهای وی دستبند زده و سپس بمدت سه ساعت منزل ایشان را مورد تفتیش قرار دادند و با جمع آوری وسایل شخصی و گیس کامپیوتر و وارد کردن اتهامات واهی، وی را حدود ساعت 12 ظهر از منزل اش به نقطه نامعلومی منتقل کردند.
بازداشت سعید ترابیان   در حالی صورت گرفته است که نامبرده پس از چهار سال بلاتکلیفی و تحمل مشقات فراوان حدود چهار ماه بود که بر سر کار بازگشته بود و در حال حاضر منصور اسالو و ابراهیم مددی رئیس و نایب رئس سندیکای شرکت واحد در زندان بسر می برند.
سندیکای کارگران   شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه اقدام مامورین امنیتی در بازداشت سعید ترابیان را شدیدا محکوم میکند و خواهان آزادی فوری و بی قید شرط وی و منصور اسالو و ابراهیم مدددی از زندان است.
ساعت 9 صبح امروز   چهارشنبه 19 خرداد ماه، چهار نفر از مامورین امنیتی با وارد شدن به منزل سعید ترابیان در مقابل چشمان اعضای خانواده اش بر دستهای وی دستبند زده و سپس بمدت سه ساعت منزل ایشان را مورد تفتیش قرار دادند و با جمع آوری وسایل شخصی و گیس کامپیوتر و وارد کردن اتهامات واهی، وی را حدود ساعت 12 ظهر از منزل اش به نقطه نامعلومی منتقل کردند.
بازداشت سعید ترابیان   در حالی صورت گرفته است که نامبرده پس از چهار سال بلاتکلیفی و تحمل مشقات فراوان حدود چهار ماه بود که بر سر کار بازگشته بود و در حال حاضر منصور اسالو و ابراهیم مددی رئیس و نایب رئس سندیکای شرکت واحد در زندان بسر می برند.
سندیکای کارگران   شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه اقدام مامورین امنیتی در بازداشت سعید ترابیان را شدیدا محکوم میکند و خواهان آزادی فوری و بی قید شرط وی و منصور اسالو و ابراهیم مدددی از زندان است.
با اميد به گسترش صلح و عدالت در همه جهان
سنديکاي کارگران شرکت واحد اتوبوسراني تهران و حومه
خرداد 

Thursday, June 03, 2010


تناقض در غلو





دبی – العربیه
 . نت
حسین همدانی فرمانده سپاه تهران امروز سه شنبه 25 – 5 – 2010 اعلام کرد پنج ملیون نفر برای شرکت در مراسم سالگرد درگذشت آیت الله خمینی ثبت نام کرده اند.

مراسم درگذشت بنیانگذارجمهوری اسلامی هر سال در حرم آیت الله خمینی درجنوب تهران برگزار می شود.

فرمانده سپاه تهران می گوید : " در اين روز قطع يقين شاهد يكي از باشكوه‌ترين نماز جمعه‌هاي جهان در سال 89 خواهيم بود."

او با اشاره به حوادث اخیر افزود :" خصوصيت ملت ما اين است هر زمان دشمن، دشمن خارجي حركتي انجام دهد و نشانه‌هايي از آن هويدا شود مردم ما تمام‌قد بلند مي‌شوند."





به گزارش فارس، سرهنگ سيد هادي هاشمي گفت: مراسم امسال ارتحال بنيانگذار جمهوري اسلامي همزمان با نمازجمعه و به امامت رهبر معظم انقلاب برگزار مي‌شود. 
وي اظهار داشت: اين مراسم از ساعت 10:30 دقيقه روز جمعه 14 خرداد در حرم مطهر امام خميني«ره» برگزار مي‌شود. به همين دليل شرايط ترافيك متفاوتي را پيش رو داريم. 
سرهنگ هاشمي افزود: 49 هزار دستگاه اتوبوس و ميني بوس از تهران و سراسر كشور به حرم امام خميني(ره) مي‌آيند و بيش از 2 ميليون نفر در مراسم ارتحال شركت خواهند كرد.
وي اضافه كردك براي پارك بيش از 60 هزار اتوبوس در پاركينگ‌هاي اطراف حرم مطهر تمهيدات لازم انديشيده شده است، كاروان‌ها بايد از ساعت 4:30 دقيقه صبح روز جمعه 14 خرداد و تا پايان ساعت 9 صبح در محل از پيش تعيين شده حضور پيدا كنند.



*************

روابط عمومی فرودگاه امام خمینی در آستانه سالروز ارتحال امام در اطلاعیه‌ای از مسافران خواست در روزهای سیزدهم، چهاردهم و پانزدهم خرداد از مسیر اتوبان تهران ساوه استفاده کنند و ۳ ساعت قبل از پرواز در فرودگاه حاضر شوند. به گزارش خبرگزاری فارس، روابط عمومی فرودگاه بین‌المللی امام خمینی اعلام کرد: با توجه به اینکه نماز جمعه این هفته تهران همزمان با سالگرد مرگ خمینی   از ساعت ۱۰ و ۳۰ دقیقه صبح جمعه ۱۴خرداد ماه در جوار مرقد   امام    و به امامت خامنه‌ای   برگزار می‌شود، به تمام مسافران پروازهای خارجی توصیه شده با انتخاب مسیر مناسب و زمان‌بندی دقیق به موقع در این فرودگاه حضور یابند. در این اطلاعیه آمده است: امسال بیش از ۴۹ هزار اتوبوس، ۷۶۰ هزار زائر شهرستانی و یک میلیون و ۲۰۰ هزار زائر تهرانی را به مرقد    امام منتقل می‌کنند و پس از پایان مراسم نیز به مبادی نخست باز می‌گردانند، بنابراین حجم ترافیک سنگین و محدویت ترافیکی در اتوبان تهران - قم قابل پیش‌بینی است. روابط عمومی فرودگاه بین المللی امام خمینی   در این اطلاعیه از تمام مسافران پروازهای خارجی خواسته است، روزهای پنج شنبه ،جمعه و شنبه ، سیزدهم، چهاردهم و پانزدهم خردادماه ۱۳۸۹، مسیر جایگزین اتوبان تهران - ساوه را برای رسیدن به فرودگاه بین‌المللی امام خمینی   انتخاب کنند و با برنامه‌ریزی دقیق ، حداقل سه ساعت قبل از ساعت پرواز مندرج در بلیط ، در فرودگاه حضور یابند.  پذیرای از این میهمانان  میلیاردها تومان هزینه دربر خواهد داشت..