Monday, April 26, 2010

حاجی اکبر



یک ساعتی بود که در انبار زیرزمین با کارتن های سنگین ناخنگیر، چاقو، صابون، شامپو و....کلنجار می رفتم.پایین یا بالا، در هر حال به نحوی باید خود را مشغول کار می‌کردم تا آدم زیادی جلوه نکنم و عذرم خواسته نشود. حالا آمده ام بالا و بعد از تمیز کردن شیشه‌ی ویترین ها، به پر کردن ردیف های خالی قفسه ها، از اجناس مختلف مشغولم. چشم و دستم بکار و گوشهایم، گفتگو ها و همهمه‌ی اطراف را دنبال می کند۰
بازار جریان هر روزه‌ی خود را تکرار میکند. گفتگو ها در انبوهی از تعارفات غرق است و هر جمله‌ای به سوگندی ختم
می شود. تسابیح با حرکت مداوم لبها می‌گردند تا بار ثواب را در ترازوی آخرت سنگین تر کنند. واژه‌هایی چون حاجی آقا،   
۰ماشاالله، انشاالله،التماس دعا، قابلی ندارد، ترجیح یند هر گفتگویی است
صدا های دیگری نیز از دور و نزدیک این سمفونی غریب را همراهی میکند
آب لیمووووو، شربت لیموووو، جیگرتو صفا بده توی این گرماااااااااشربت لیموووووو
باغت آباد انگوری، شیکر چیه؟ عسل دارم
اسلام و علیکم، حاج‌آقا ناخنگیر دارید؟
 شوخی‌ات گرفته؟ ناخنگیر کجا بود توی بازار! حالا چقدر می خواهی؟
هر چقدر دارید۰
حالا بعد از ظهر سری بزن، شاید رسید، قیمت بالاست ها۰
با خودم می گویم خدای من ، این همه ناخنگیر توی انبار است، پس چرا نمی‌فروشند؟
من چهارده ساله‌ی شهرستانی که می‌بایست جور پدر پیر و ورشکسته‌ام را بدوش بکشم، به روابط  و مناسبات هزارلای بازار آشنا نیستم. باید سال‌ها دوام بیاورم و بمانم تا از چم و خم ایما و اشاره ها، کنایه و رمز‌گویی ها سر دربیاورم. باید یاد بگیرم که وقتی اسم‌ام را که علی است، *مهدی صدا می‌کنند کاری را که ظاهرا می‌خواهند انجام دهم، نباید انجام دهم۰
مهدی، پسر بودو بگو واسه ی حاج‌آقا چایی بیارن۰
حاج آقایی که خرید عمده‌ای نکرده سزاوار چای نیست. باید بروم و دقایقی یعد بر‌گردم و به دروغ بگویم: الآن می آ‌ورند حاج‌آقا
ولی حاجی اکبرمشتری عمده‌خراست۰
 پسر بودو بیا محموله‌ی حاج‌آقا را همراهش ببر۰

یسته سنگین است، به هر زحمتی بود بلند‌اش می‌کنم . حاجی اکبر از پیش و من بدنبال. ازفراز مناره های بلند مسجد شاه صدای الله‌اکبربگوش می‌رسیدو من بزیر سنگینی بار خم و راست می‌شدم. مسافت زیادی را از میان انبوه جمعییت، افتان و خیزان راه باز می کردم و چشم از حاجی بر‌نمی‌داشتم، که سر انجام حاجی کنار مغازه‌ای توقف کرد و از من خواست که بسته را زمین بگذارم. گذاشتم . بگمان اینکه . می‌خواهد خرید دیگری بکندمنتظر ایستادم حاجی با نگاه منت‌‌ باری بر من، دست به جیب کرد وبا یک سکه‌ی دو ریالی در دست، گفت: بیا، بیا این هم غلامانه‌ات۰
به یک باره قلب معصوم و کوچکم دچار تشنج شد و اشکم سرازیر.  پول را نگرفتم و برگشتم اشک‌ریزان خود را به مسجد‌شاه رساندم و یک دل سیر بخاطر اینکه غلام بودم و نمی‌دانستم گریه کردم۰
از فراز مناره های بلند مسجد شاه صدای الله اکبر بگوش می‌رسید و من داشتم از تمامی اکبر های جهان متنفر می شدم۰     

-------------------
این داستان در مجله‌ی آرش شماره‌ی ۱۰۴ بچاپ رسیده است۰

Sunday, April 04, 2010

اتحاد جهانی کارگران همچنان گسترش می‌یابد





اتحادیه ی اتوبوسرانان شهر سیاتل و حومه در آمریکا(لوکال ۵۸۷) به کمپین جهانی برای آزادی منصور اسانلو ودیگر اعضای دستگیر شده پیوستند۰

روزبیست و سوم ماه مارس، درجلسه‌ رسمی این اتحادیه ،یکی از اتوبوسرانان ایرانی قطعنامه‌ای مبنی یر جلب حمایت اعضای این اتحادیه برای پیوستن به کمپین جهانی حمایت از آزادی منصور اسانلو ودیگر فعالین شرکت واحد، خواند که به اتفاق آرا بتصویب رسید۰

در این قطعنامه از اتحادیه خواسته شد در همین رابطه نامه‌ای به دولت ایران ارسال کرده و کپی آنرا به شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه بفرستد۰

دراینجا متن انگلیسی و ترجمه‌ی فارسی نامه‌ای را که به آدرس دولت ایران نوشته شده است می خوانید۰

****

اعضای اتحادیه‌ های کارگری و فعالین حقوق بشر سراسر جهان حیرت زده، بر آنند تا از چرایی دستگیری اعضای اتحادیه‌ی کارگری ایران اطلاع حاصل کنند۰

تا آنجایی که ما میدانیم آقای ابراهیم مددی معاون آقای منصور اسانلو، حین مراجعه به اداره‌ی کار، در شمال تهران، توسط افراد لباس شخصی، با حکمی از طرف دادگاه، دستگیر و زندانی می‌شوند۰

ما همچنین مطلع هستیم که ایشان در بیست وهشتم ماه دسامبر بعد از محاکمه در زندان اوین زندانی شده‌اند و این در حالیست که دو عضو دیگر هیت مدیره توسط پلیس مخفی احضار شده‌اند۰

آقای رییس جمهور احمدی‌نژاد، این اولین بار نیست که مامورین امنیتی ایران، دست به عملیات غیر منصفانه بر علیه اتحادیه‌های کارگری می‌زنند. در همین یک هفته پیش بود که سندیکای شرکت واحد، باز‌داشت محسن حکیمی، یکی از اعضای شورای نویسندگان و عضو کمیته‌ی هماهنگی را محکوم کرد۰ایشان به اتهام نا معلومی دستگیر و در بند ۲۰۹ زندان اوین زندانی هستند. همزمان بیژن امیری یکی از کارگران ایران خودرو نیز به اتهام نامعلوم دستگیر و زندانی شده است۰

ما مایل به پیوستن به صفوف اتحادیه‌ی جهانی کارگران حمل‌و‌نقل(ا‌، تی، یو) و کل جنبش اتحادیه‌ای جهانی، در ترغیب هرچه بیشتر دولت شما برای آزادی فوری و بدون قید‌وشرط ابراهیم مددی، محسن کاظمی، بیژن امیری، و همچنین منصور اسانلو و فرزاد کمانگر هستیم۰

ما گزارش‌هایی دریافت کرده ایم که در دو ماه گذشته منصور اسانلو از دریافت امکانات ضروری پزشکی بی بهره بوده است و از این نگرانیم۰

از توجه تان تشکر می‌کنیم و به امید پاسخ مثبت شما

با احترام

Paul J . Bachtel

President, Business/ Representative

Amalgamated Transit Union, Local 587/ USA


Thursday, March 25, 2010

به یاد منصور خاکسار






تابستان سال ۱۹۹۹ در بالکن آپارتمان کوچک من در شهر سیاتل



غزلی برای مردم


تا بوسه‌گاه سبز تو چشم زمانه است

هر بوسه‌ای نگین هزاران ترانه است

زیبایی غرور تو نازم که تا ابد

تصویر نامرادی هر تازیانه است

عشقی همیشه باد که این سرسپردگی

با ما در این رها شدگی، جاودانه است

زنجیر‌های شانه، گرانی نمی کند

این رشته‌ها به شانه‌ی یاران نشانه است

ای سرخروی! قامت ایثاری سحر

شب را درفش خونی تو زیب شانه است

سبزینه، ساقه‌های رشید بهارگاه

تا خاک، جانپناه نجیب جوانه است


از زنده‌یاد منصور خاکسار



داغ از دست دادن منصورخاکسار، شاعر آزاده و مردمی میهنمان را به تمامی زحمتکشان، کارگران،اهل ادب، بویژه برادر نامدارش نسیم خاکسار وخانواده‌اش تسلیت می‌گویم۰

منصور انسانی شریف، خوش‌قلب و دوست داشتنی بود۰

Sunday, March 21, 2010

بهار دیگری را آغاز می‌کنیم، بهاری متفاوت از بهاران گذشته، بهاری که می‌رود تا در تمامی عرصه‌های زندگی میهنمان شکوفا شود
به امید آن روز۰
بهارتان خجسته باد۰

Saturday, March 06, 2010

محکوم به اعدام است


محکوم به اعدام است
کمکش کن هموطن




عكسي كه ماندگار مي شود؛

شجاعت یعنی این

لطفا این ایمیل رو برای همه بفرستید

با معروف شدنش،

شانس زنده ماندش در زندان افزایش خواهد یافت.















محمد یوسف رشیدی مورخ 6/9/88 در خانه پدری خود در نوشهر توسط وزارت اطلاعات بازداشت شد و تنها خبری که از خانواده اش در اختیار دوستان وی قرار گرفته است خبر اعتصاب غذای او در بازداشتگاه اداره ی کل اطلاعات اطلاعات استان مازندران است. محمد یوسف رشیدی یکی از فعالان دانشجویی چپگرای دانشگاه صنعتی امیر کبیر تهران است که در اعتراضات دانشجویی علیه حضور احمدی نژاد در دانشگاه نقش برجسته ای داشت و از زمان سخنرانی محمود احمدی نژاد در دانشگاه پلی تکنیک در تعلیق از تحصیل به سر می برد. او در هنگام سخنرانی احمدی نژاد پلاکارد بزرگی را در مقابل او بالا برده
بود که روی آن نوشته شده بود:«رئیس جمهور فاشیست، پلی تکنیک جای تو نیست


این ایمیلی است که دریافت کردم ، از منبع‌اش اطلاعی ندارم.








Monday, January 11, 2010

ده رهبر برگزیده‌ی جهان



بر مبنای تحقیق و بر رسی دیوید ولیچینسکی که همه ساله در مجله ی پریید به چاپ می‌رسد حضرت آیت‌الله سید علی خامنه‌ای از میان بیش از هفتاد رییس جمهور، و پادشاه دستچین شده ازکشور های مختلف جهان، به مقام هفتم نایل آمده اند۰

این پیروزی که در سایه ی سیاست های انسان‌دوستانه و آزادیخواهانه ی روز‌افزون معظم اله و تلاش های شبانه‌روزی حزب‌الله، جند‌الله، ثارالله، لباس شخصی ها وسایر برادران چاقو‌کش و قداره‌بند حاصل آمده است را به تمامی سردمداران جمهوری اسلامی ایران تبریک و نهنیت می گوییم

قابل ذکر است که اگرمحقق نامبرده برعمق،عظمت، شوکت، ابهت وقدرت لایتناهی کسوت ولایت فقیه در این سرزمین آشنایی بیشتری داشتند و همچنین اگر قصور و کوتاهی خبرنگاران و گزارشگران که همگی در بازدانشگاه های اسلامی مان به خورد خواب مشغول بودند، نبود و وقایع را تمام وکمال به اقصی نقاط جهان مخابره می‌کردند، بی هیچ شبهه‌ای مقام شامخ رهبری جایگاه نخست را به خود اختصاص میدادند۰

نگاهی گذرا به خدمات و فداکاری هایی که آقای موگابه برای کشورش زیمبابوه انجام داده اند، ومقایسه‌ی آن با آنچه که آقای خامنه‌ای برای ایران و ایرانی به انجام رسانده‌اند ثابت میکند که دستهای نابکاری در کار بوده است تا آیتالله خامنه‌ای به مقام نخست جهانی نایل نیایند۰











رابرت موگابه زیمبابوه ، هشتاد و پنج ساله، از سال ۱۹۸۰ در قدرت، دیکتاتور شماره‌ی ۱ جهان. جایگاه سال قبل دیکتاتور شماره‌ی ۶ جهان

***

بحران در زیمبابوه بقدری عمیق است که با پنجاه بیلیون دلاری که دولت آزاد نمود بیش از دو بسته‌ی نان چیزی به دست مردم نرسید. نرخ بیکاری به ٪۸۵ رسیده است. در سال ۲۰۰۸ موگابه با انتخابات موافقت کرد، ولی همینطور که بعداآشکار شد، تنها در صورتی نتیجه‌ی انتخابات را می‌پذیرد که خود برنده‌ی آن باشد. عمال موگابه به تجمع مخالفین وی حمله کرده و یکصد و شصت وسه نفر از آنان را بقتل رساندند وپنج هزار نفر را شکنجه و آزار نمودند.

موقابه جهت سهیم کردن مورگان تسوانگرای، رهبر مخالفین در قدرت عهدنامه‌ای را امضا نمود ولی هر گز به عهد خود وفا نکرده و تنها اعوان و انصار خود را در تمامی وزارتخانه ها بکار گمارد۰

زیمبابوه همچنین از نظر بهداشت و درمان وضعیت اسفباری دارد از ماه اوت تا کنون ۳۸۰۰ نفر ازابتلا به بکتری کلرا جان خود را از دست داده اند۰








عمر البشیر سودان شصت و پنج ساله. از سال ۱۹۸۹ در قدرت. دیکتاتور شماره‌ی ۲ جهان. جایگاه سال قبل دیکتاتور شماره‌ی ۲ جهان


کیم جونج هان کرهی شمالی ۶۷ ساله. از سال ۱۹۹۴ در قدرت. دیکتاتور شمارهی۳ جهان جایگاه سال قبل دیکتاتور شمارهی یک جهان


تان شو، برمه، هفتاد و شش ساله از سال ۱۹۹۲ در قدرت، دیکتاتور شماره‌ی ۴ جهان ، جایگاه سال قبل، دیکتاتور شماره‌‌ی۳




ملک عبدالله پادشاه عربستان سعودی. هشتاد و پنج ساله از سال ۱۹۹۵ در قدرت. دیکتاتور شماره‌ی ۵ جهان. جایگاه قبلی، دیکتاتور شماره‌ی۴ جهان۰


هو جین تایو، چین. از سال ۲۰۰۲ در قدرت. دیکتاتور شماره‌ی۶ جهان . جایگاه قبلی دیکتاتور شماره‌ی۵ جهان


سید علی خامنه‌ای ۶۹ ساله. ایران از سال ۱۹۸۹ در قدرت. دیکتاتور شماره‌ی ۷ جهان. جایگاه سال پیش دیکتاتور شماره‌ی ۳ جهان۰



ایسایس افوورکی، اریتره ،۶۳ ساله از سال ۱۹۹۱ در قدرت. دیکتاتور شماره‌ی ۸ جهان، جایگاه سال پیش دیکتاتور شماره‌ی ۱۰ جهان۰



قربانقلی بردی محمد اووا، ترکمنستان . ۵۱ ساله . از سال ۲۰۰۶ در قدرت. دیکتاتور شماره‌ی ۹ جهان. جایگاه سال پیش: ایشان از سال ۲۰۰۹ به این مقام مفتخر شده‌اند.



معمر القذافی. لیبی. ۶۶ ساله. از سال ۱۹۶۹ در قدرت. دیکتاتور شماره‌ی ۱۰ جهان. جایگاه سال پیش، دیکتاتور شماره‌ی ۱۱ جهان۰


Wednesday, January 06, 2010

دهان دارد؟



!گفتند : امام آمده است

پرسیدند : دهان دارد؟

گفتند : آری

جواب دادند: پس برای خوردن آمده است

یاد رفتگانتان بخیر. این ضربالمثلی بود که زنده یاد پدرم سالهای سال قبل از انقلاب میآورد، حالا در چه رابطه‌ای، بطور مشخص یادم نیست، ولی می بینم عجب مصداقی پیدا کرده است با وضعیت این امامان، این آیت الله ها، این حجت الاسلام ها این ثقت الاسلام ها این عالی جنابان و اقازاده هایشان۰

با خودم فکر می کردم, این پیر مرد که یک پایش لب گور است, با چه انگیزه‌ای فرمان کشتار مردم بیگناه را صادر می کند؟ آدمی با این سن و سال, مگرچه نیاز هایی دارد که برای برآوردنش باید این همه خون بپا کند؟ بعد از خواندن مطلب افشاگرانه‌ی آقای مخملباف فهمیدم که چه نیاز هایی دارد واین را هم فهمیدم که بنده خدا الکی و بی‌جهت خودش را به اب و آتش نمیزند و اینکه واقعن منافع قابل دفاعی دارد۰

Tuesday, December 29, 2009

این ماه، ماه خون است









هر چند

نابکارانی هستند آنسو

چیره دستانی در حرفه‌ی کت بسته یه مقتل بردن








----------------------------------------

و دلیرانی دریادل این سو


چربدستانی در صنعت زیبا مردن


........

من هراسم نیست

زنگاه و ز سخن عاری

شب نهادانی از قعر قرون آمده اند

آری

که دل پرطپش نوراندیشان را

وصله‌‌ی چکمه‌ی خود می‌خواهند

وچو بر خاک در افکندندت


باور دارند

که سعادت با ایشان به چهان آمده اشت

باشد! باشد۱

من هراسم نیست،

چون سرانجام پر از نکبت هر تیره روانی را

که جنایت را چون مذهب حق موعظه فرماید، میدانم چیست

خوب میدانم چیست۰


قطعاتی از شعر بلند (پیغام) شاملوی بزرگ

Monday, December 14, 2009

آری ویرجینیا



صبح روز یکشنبه است. خیابان ها خلوت ، ساکت و هوا کاملا تاریک است.حتی به خیابان اصلی هم که میرسم، هیچ اتومبیلی نه در جلو و نه در پشت سرم نمی بینم.نم نم باران هم طبق معمول می بارد. می گویند توی این شهر توریست ها را از روی چتری که بر سر میگیرند می‌شود شناخت. بومی های اینجا محلی به باران نمی گذارند. ولی من با وجود بیست وهفت سال زندگی در این شهر هنوز با باران اخت نشده‌ام.یعنی امکان دارد توی باران بدون چتر راه بیفتم، ولی اینکه وایستم زیر باران، قهوه‌ای دست بگیرم و سیگاری دود کنم ، نه! سه چهار ساعتی از روز کاری را پشت سر گذاشته‌ام، بدون سیگار. درانتهای خط، در اولین فرصتی که باران میدهد، قهوه‌ی داغی از فلاسک میریزم ومیروم پایین، هوا کاملن روشن است. سیگاری روشن میکنم. نمیدانید چه کیفی دارد، تازه زندگی معنا پیدا میکند. همینطور قهوه‌ نوشان و سیگار کشان، نگاهم به تابلوی تبلیغاتی نصب شده بر بدنه‌ی اتوبوسم می‌افتد. تابلویی یه طول سه متروعرض نیم متر، با عکسی از نیم تنه‌ی سانتاکلاز( بابا نویل) که میگوید: آری ویرجینیا، خدایی وجود ندارد. باورنمی ‌کنم، چون اغلب تابلوهای تبلیغاتی‌ای که بر بدنه‌ی اتوبوسها نصب می‌کنند، متعلق به شرکت‌های بیمه و یا شرکت های تلفن موبایل و غیره است. اندکی از اتوبوس فاصله میگیرم و دوباره می خوانم، نه خیراشتباهی در کار نیست، : آره ویرجنیا خدایی وجود ندارد. با تلفنم عکسی از تابلو می‌گیرم و به این فکرم که در مسیر برگشت، کلیسایی ها چه واکنشی نشان خواهند داد۰
در مسیر برگشت هستم، ساعت هشت و پنجاه و پنج دقیقه است، بیرون، هوا کاملن روشن و پودر باران و مه در هم آمیخته است. در اولین ایستگاه، شارلت را با یک زن مرد دیگر، که نمی‌شناسمشان، سوار می‌کنم. شارلت قبل از ورود نگاه مجددی به بدنه‌ی اتوبوس می‌اندازد و در حالیکه از پشت عینک زره‌ بینی کلفت‌اش وراندازم می‌کند، وارد می‌شود۰
صبح روز یکشنبه که عازم کلیسا هستیم، اتوبوس دیگری نداشتند که توی این مسیر بگذارند؟
در حالیکه سعی می‌کنم جلوی خنده ام را بگیرم می‌گویم۰لابد نداشتند مادام شارلت
غر زنان می رود و کنار آن مرد و زن غریبه می‌نشیند۰ در ایستگاه های بعدی، کلادیا، مارتین، جرالدین، مالکا، وچهره‌های آشنای دیگری که اسامی‌شان را نمی دانم، سوار می شوند. بحث داغی در مورد نوشته‌ی روی اتوبوس در می‌گیرد. خط و نشان می‌کشند، محکوم می کنند۰
چند ایستگاه بالاتر، اتوبوس را برای میشل که با دو چمدان کذایی‌اش ایستاده است نگهمیدارم. تمام زندگی میشل همین دو چمدان رنگ‌ و رو رفته است.که روز و شب همه جا بدنبال می کشد. سوار می‌شود ولی بر خلاف همیشه نمی خندد. انگار شب سختی را پشت سر گذاشته است.صبح بخیری رد و بدل می کنیم. با صدای بلند می گوید: تابلوی روی اتوبوست را دوست دارم! آره ویرجینیا، خدایی وجود ندارد. ولی بهشون بگو که قبل از خدا کلمه‌ی مطلقن را جا انداخته‌اند۰
لبم را گاز می گیرم وبه مسافران نشسته در آیینه ی بالای سرم نگاه می‌کنم. میشل رو به مردم می‌کند و با صدای بلند و محکم می پرسد: کسی اینجا با نوشته‌ی روی اتوبوس مخالف است؟ از هیچکس صدایی در نمیآید۰
بیرون پودر باران و مه در هم آمیخته و چشم‌انداز را در هاله‌‌ی دودی رنگی فرو برده است۰

Wednesday, November 11, 2009

پاسخ به یک سوال






در وبلاگ گریز سبز مطلبی تحت عنوان(پدر عزیز! کمک کن این بت حکومت اسلامی که برپا کردی را بشکنم) خواندم و کامنت بلند بالایی برایش نوشتم که متاسفانه صاحب وبلاگ بدلایلی از چاپ آن خودداری کرد.اینک همان کامنت با اندکی تغییر،


یکی بود یکی نبود. سرزمینی بود بنام ایران که خاندان پهلوی با حمایت همه جانبه‌ی انگلیس و بعد ها آمریکا بر آن حکومت میکردند. این دولت نیز چون دیگر حکومت های وابسته در راستای اهداف و برنامه های دولت های امپریالیسی حرکت کرده و صدای آزادیخواهی و حق طلبانه‌ی زحمتکشان ، کارگران، و روشنفکران خود را با گلوله, شکنجه، زندان، و اعدام پاسخ میگفت. از طریق سانسور واشاعه‌ی اکاذیب و تحریف حقایق, از ارتقا افکار عمومی جلوگیری بعمل می‌آورد. روشنفکران بخاطر مطالعه ی یک سری کتابها که آنها ذاله می نامیدند سالها به زندان می افتادند و آزار و شکنجه می‌شدند. این حکومت نیز با استفاده از باور ها و اعتقادات مذهبی مردم به عناوین مختلف به خرافات و خرافه پرستی های رایج در میان مردم که عمدتا از ساده اندیشی و بی سوادی شان ناشی میشد دامن میزد. تعزیه میگرفت، تظاهر به نماز خوانی میکرد، به زیارت اماکن ”مقدس“ میرفت.خلاصه اینکه بعد از پنجاه سال با اوج گیری نا رضایتی عمومی و مبارزات روشنفکری بلخره تاریخ مصرف‌اش برای اربابانش به پایان رسید و بفکر تعویض‌اش افتادند.در این برهه از تاریخ که هنوز جنگ سرد ادامه داشت سیاست آمریکا و دیگر کشور های بلوک سرمایه داری و امپریالیسی یر این بود که از راهیابی شوروی (باصطلاح سوسیالیستی) به آبهای گرم جلوگیری کنند، بدین منظور در صدد بودند که کمربند سبزی بدور این کشور ایجاد نمایند. در همین راستا بود که در کنار نخستین جمهوری اسلامی یعنی کشور پاکستان، با تمام قوا از مجاهدین افغانی حمایت نمودند، و برای تکمیل این کمر بند برای استقرار یک حکومت اسلامی دیگر در این منطقه ۰در کنفرانس معروف (گوادلوب) بر سر حمایت از خمینی به توافق رسیدند، و ایشان را از حجره‌ی کوچک مسجدی در نجف به لوفل نشاتو‌ی فرانسه انتقال دادند از آن روز به بعد بلند گوی امپریالیسم پیر ( بی بی سی ) شروع به کار کرد و خمینی بندرت شناخته شده را با بوق و کرنا به رهبر بلا منازعه‌ی جنبش مردم ایران تبدیل نمود. خمینی ای که در سال ۴۱ با همان اصلاحات نیمبند شاه از جمله حق رای دادن، به زنان، اصلاحات ارضی ،،، مخالفت کرده بود. ،خمینی نیز در این فاصله برای سوار شدن بر گرده‌ی جنبش، شروع به دادن وعده های دروغین کرد، که چطور همه‌ی اقشار ملت و گروه ها در این انقلاب سهم خواهند داشت، چطور مردم دیگر پول آب وبرق نخواهند داد، گوشت یخزده نخواهند خورد، پول نفتشان را از در خانه هایشان خواهیم داد و چطور این پدر و پسر دانشگاه ها را ویران کردند و قبرستان ها را آباد، و غیره و غیره ،

بعد از آمدن اقا با اعوان و انصارش و محکم کردن نشیمنگاهشان بر اریکه‌ی قدرت، صدو هشتاد درجه تغییر رفتار و گفتار دادند(صد البته نه پندار) و با شمشیر از رو بسته تمامی دستآوردهای قیام مردم را که به بهای دهها هزار خون ریخته بدست آمده بود، قلع وقمع کردند. زنان که با اهانت آمیز ترین و غیر انسانی ترین شعار( یا روسری یا توسری) حکومت مواجه شده بودن، به خیابان ها ریختند و اعتراض کردند و مورد هجوم و ضرب وشتم چماقداران حکومتی قرار گرفتند. خلق کرد بخاطر خواسته های بر حق خود به خاک وخون کشیده شدند. روشنفران دگر اندیش که سخت رودست خورده بودند، اعتراض کردند و قلع و قمع شدند. هشت سال جنگ خانمان برانداز را که هر آن می توانستند با اخذ غرامت از رژیم صدام متوقف کنند مزورانه و به بهای جان صدها هزار انسان از هر دو طرف و فقروفلاکت بی حد وحساب ادامه دادند، مردم عادی و زحمتکش که زیر بار هزینه‌ی هنگفت جنگ به فلاکت عمیق تری گرفتار آمده بودند، شروع به اعتراض کردند و قلع و قمع شدند. کتابها سوزانده شدند. هزارن زندانی سیاسی بدستور خود شخص خمینی قتل عام شدند. خمینی مرد و جانشینان بر حق‌اش سنگ تمام گذاشتند و کمر به نابودی تمامی حثیت، شرافت و منزلت انسان ایرانی بستند. زنان و دختران ایرانی را در کشور های همجوار به فاحشگی فروختند. قتل های رنجیره ای براه انداختند، نویسندگان، محققان، شاعران، فعالین وحتی غیر فعالین سیاسی دگراندیش را ترور و سر به نیست کردند، اینک خود شاهدید که چگونه صلح آمیز ترین تظاهرات بر حق اعتراضی را وحشیانه به خاک و خون می کشند و چگونه زنان و دختران و حتی پسران را در زندان ها مورد شکنجه و آزار و بی شرمانه تر از همه مورد تحاوزجنسی قرار میدهند،

شما درکدام برهه از تاریخ و در کدام نقطه‌ی جهان، حکومتی را سراغ دارید که در ازای تحویل جسد سوراخ سوراخ شده‌ی دگراندیش بیگناهی به خانواده‌اش، پول گلوله ها را طلب کند؟

کدام حکومتی را سراغ دارید که به دختران زندانی، در شب قبل از اعدامشان تجاوز شرعی کند و صبح بعد با کله قندی به سراغ خانواده‌اش رفته و به آنها تبریک بگوید و دق مرگشان کند؟

کدام حکومتی را سراغ دارید که پدر و مادر را بجای فرزندانشان، یا خواهر و برادری را بجای خواهر یا برادرشان که جان بدر برده‌اند، دستگیر، شکنجه و به جوخه های اعدام بسپارد؟

کدام حکومتی را می‌شناسید که از خانواده های اعدامیان حتی حق سوگواری را سلب کرده باشد؟

کدام حکومتی را سراغ داریدکه هزاران زندانی سیاسی را صرفا بدلیل مسلمان نبودن در کشتار‌گاه های خود قتل عام کند و شبانه در گور های دسته جمعی دفن‌شان کند؟

بگویید، کدام حکومتی را در سراسر تاریخ بجز نازیسم هیتلری سراغ دارید که این چنین دست بکشتار شهروندان بیگناه خود گشوده باشد و مزورانه از عدل و داد دم بزند؟

و اما در مورد بزرگترین سوال شما از پدرتان، از من و امسال من و از دیگرانی که بنوعی آتش بیار ”انقلاب“ بهمن ۵۷ بودیم

دوست گرامی

ما روشنفکران یک جامعه‌ی عقب مانده‌ی مذهبی بودیم. آفت اسلام وخرافات ناشی از آن دامنگیر ما روشنفکران نیز بود. ما تافته‌ی جدا بافته‌ای نبودیم. ما از دامن ماری رها نشده به چنگال اژدهایی مخوف گرفتار آمدیم باور کن عامدانه نبود. همانقدر بارمان بود. در چنان جامعه‌ای که بجرم خواندن کتابی میتوانستی سالها پشت میله های زندان بخوابی از آن بیشتر هم نمیشد آموخت. مگر هزاران نفر از همین مردمی که امروز در تظاهرات خیابانی بر علیه جمهوری اسلامی برخاسته‌اند همان ها نیستند که عکس خمینی را در ماه دیده بودند؟ باور من بر این است که اگر خاندان پهلوی پنجاه سال دیگر هم باآن سازمان امنیت‌اش، با آن شیوه‌ی آموزش‌ پرورش اش، با آن برنامه های اقتصادی و اجتماعی‌اش می‌ماندند و حکومت می‌کردند، باز این بختک نکبت‌‌بار، این جمهوری چوبه‌های دار، در مقطعی از تاریح بر سر ملت ما آوار میشد۰

در مقایسه با یک چنین خون‌آشامانی است که رژیم شاه وجهه پیدا میکند یعنی مردم بویژه آنانی که آلترناتیو دیگری را برای جایگزینی نمی شناسند، از ترس اژدها به دامن مار پناه میبرند. دیکتاتوری که برای براندازی‌اش هزاران قربانی دادیم به یمن حضور جهنمی‌ جمهوری اسلامی دموکرات جلوه میکند! و عده‌ای دیگر بجای جمهوری اسلامی و یا سلطنت طلبان ترجیح میدهند به جرگه‌ی شیطان پرستان بپیوندند! گریه دار است نه؟

آری دوست عزیز،ما و شما به چنگال آدمخورانی گرفتار آمده‌ایم که حتی به همکاسه های خانه‌زادشان نیز رحم نمی کنند. ببینید این قوم پلشت که هواره از محل صدقه‌سری مردم امرار معاش میکردند،اینک با دست‌یابی به حساب های بانکی بیلیونی چگونه به یک دیگر چنگ و دندان نشان میدهند،

و اما در خاتمه سوال من از شما، اینکه شما چگونه از یک طرف خواهان سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی هستید و از طرف دیگر از بانیان و ایدولوگ های نخستین این جمهوری که همان شریعتی ها ومطهری ها هستند با احترام یاد می کنید؟باید به ریشه ها بپردازیم دوست عزیز! این اسلامی ترین جمهوری است که می توان در یک جامعه برقرار کرد. این جمهوری مو بمو با اسلام ناب محمدی مطابقت دارد. من وحشت و نگرانی شما را درک می کنم، ولی باور کنید اگر به ریشه ها نپردازیم فردا حتی با فرض سرنگونی این رژیم، به چنگال اژدهای دیگری گرفتار خواهیم آمد.گیرم که چون رژیم خمینی، نخست در هیبت فرشته ای ظاهر شود،

Wednesday, October 21, 2009

زندگی



نخست مردهی این بودم که دبیرستان را تمام کرده و کالج را شروع کنم

بعد برای این میمردم که کالح را به اتمام رسانده و مشغول کار شوم.

بعد کشته‌ی این بودم که ازدواج کرده و صاحب بچههایی شوم.

و بعد میمردم برای بچههایم که هر چه زودتر به سنی برسند که من بتوانم دوباره سر کار برگردم.

و اما بعد می‌مردم برای بازنشست شدن.

و حالا در حال مرگم...و بناگهان متوجه شدم که فراموش کردم زندگی کنم



لطفا نگذارید این برای شما اتفاق بیفتد، قدردان شرایط کنونی تان باشید و از هر روزتان لذت ببرید.


********



برای بدست آوردن پول سلامتیمان را از دست میدهیم، وبرای بازگرداندن آن پول مان از دست میرود....


چنان زندگی میکنیم که انگار هرگز نخواهیم مرد، و چنان میمیریم که گویی هر گز زندگی نکردیم......

---------------------------------------------------

کارت بالا را چند وقت پیش دوستی برایم ایمیل کرد ومن قبل از اینکه ترجمه‌اش کنم ، برای پیدا کردن نویسنده‌ی اصلی اش دو ساعت وبگردی کردم ولی نتیجه‌ای نگرفتم. در هر حال این شما و این هر دو متن فارسی و انگلیسی .امیدوارم خوشتان بیاید. .

.